آهای ای چهره ی معلوم در هر برکه ی آبی
آهای ای چهره ی معلوم در هر برکه ی آبی
زن آیینه پوش لاجرم از دیده ها پنهان
تمام گوش های خانه را از ابر پر کردم
بزن با پنجره حرف دلت را پچ پچ باران
اگرچه بختمان دوریست ساکت را زمین بگذار
هنوز از در نرفتی می سرد بر گونه ات سرخاب
تمام گفتنی هارا نوشتم حال خوددانی
پس از خواندن بسوزان نامه را، قربان تو...
شعر: علیرضا اذر
زن آیینه پوش لاجرم از دیده ها پنهان
تمام گوش های خانه را از ابر پر کردم
بزن با پنجره حرف دلت را پچ پچ باران
اگرچه بختمان دوریست ساکت را زمین بگذار
هنوز از در نرفتی می سرد بر گونه ات سرخاب
تمام گفتنی هارا نوشتم حال خوددانی
پس از خواندن بسوزان نامه را، قربان تو...
شعر: علیرضا اذر
۳.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۲