فیک میخوامت پارت 4🫶🏾
جئون شروع به پانسمان کردن بدن سفید دختر
دختر تکانی خورد چشماش رو باز کرد
جئون ... دارم بدنت رو پانسمان میکنم تکون نخور
دختر که از درد ناله میکرد جئون داشت دیونه میشد که دختر کوچولوش داره درد میکشه پانسمانش تموم شد رفت بیرون
چند روز بعد
حال دخترک خوب بود اما بخاطر اون روز از خودش متنفره
و جئون داشت روز به روز بیشتر عاشق ات میشد دختر میره بیرون از اتاق که دختری که تازه به عمارت اومده
فک کرد که اینم خدمتکاره کع بهش گفت برات لباس میارم بپوش برو ظرف ها رو بشور دختر که مجبور بود چیزی نگفت
چند دقیقه بعد دختر اومد
دختر..بیا بگیر لباس زود بپوش بیا پایین
ات..باشه
دختر..باشه یا چشم من زود تر اومدم
ات میترسید اگه بگه من زن اربابش هستم جئون میفهمید و خوش حال میشد که قبول کردم زن بشم بخاطر همین چیزی نگفتم لباس هامو پوشیدم رفتم پایین کلی ظرف بود برای شستن منم که مجبور بودم شروع به شستن کردم
تا یه ساعت تموم شده اصل حال نداشتم که دختره اومد گفت..برو لباس ها رو بشور منم میخواستم مخالفت کنم که جئون وارد اشپز خونه شد داد زد.. تو اینجا چیکار میکنی مگه نگفتم وقتی بیدا میشی برو صبحانه بخور(داد)
ات با دادش خیلی ترسید دختره که میخواست از اشپز خونه بره بیرون جئون گفت..تو همین جا وایسا دختر که از ترس وایساد جئون دست ات رو گفت برد توی اتاق
جئون..کی گفت بری ظرف بشوری دستات رو نگاه(داد)
ات..مم نن منن
جئون...من چی ها با توهم
ات..خببب اوون
جئون..با من مثل ادم حرف بزن
ات..چچ شم
جئون..خب
ات..اون دختری که توی اشپز خونه بود گفت برم ظرف بشورم خب منم مخالفت نکردم
جئون ..چرا مخالف نکردی
دختر که عصبانی شد داد زد
ات..میگفتم که من خانم این عمارتم میگفتم من زن جئون جونگکوک ها حرف بزن
جئون که از این حرف های دختره عصبانی شد موهای که جئون مثل چشم ازشون مراقبت میکرد رو گرفت
جئون.. ببین منو بیبی تو زن منی من همسرتم اینو توی این توی اون مغز عقب موندت فرو کن میدونی که من عصبانی بشم مثل اون بار باهات رفتار میکنم تا الان بهت دست نزدن اما از به بعد دیگه هر وقت دام بخوام میاد تو رو روی تخته شاهانم به فاکت میدم اوکیه شد
دختر تکانی خورد چشماش رو باز کرد
جئون ... دارم بدنت رو پانسمان میکنم تکون نخور
دختر که از درد ناله میکرد جئون داشت دیونه میشد که دختر کوچولوش داره درد میکشه پانسمانش تموم شد رفت بیرون
چند روز بعد
حال دخترک خوب بود اما بخاطر اون روز از خودش متنفره
و جئون داشت روز به روز بیشتر عاشق ات میشد دختر میره بیرون از اتاق که دختری که تازه به عمارت اومده
فک کرد که اینم خدمتکاره کع بهش گفت برات لباس میارم بپوش برو ظرف ها رو بشور دختر که مجبور بود چیزی نگفت
چند دقیقه بعد دختر اومد
دختر..بیا بگیر لباس زود بپوش بیا پایین
ات..باشه
دختر..باشه یا چشم من زود تر اومدم
ات میترسید اگه بگه من زن اربابش هستم جئون میفهمید و خوش حال میشد که قبول کردم زن بشم بخاطر همین چیزی نگفتم لباس هامو پوشیدم رفتم پایین کلی ظرف بود برای شستن منم که مجبور بودم شروع به شستن کردم
تا یه ساعت تموم شده اصل حال نداشتم که دختره اومد گفت..برو لباس ها رو بشور منم میخواستم مخالفت کنم که جئون وارد اشپز خونه شد داد زد.. تو اینجا چیکار میکنی مگه نگفتم وقتی بیدا میشی برو صبحانه بخور(داد)
ات با دادش خیلی ترسید دختره که میخواست از اشپز خونه بره بیرون جئون گفت..تو همین جا وایسا دختر که از ترس وایساد جئون دست ات رو گفت برد توی اتاق
جئون..کی گفت بری ظرف بشوری دستات رو نگاه(داد)
ات..مم نن منن
جئون...من چی ها با توهم
ات..خببب اوون
جئون..با من مثل ادم حرف بزن
ات..چچ شم
جئون..خب
ات..اون دختری که توی اشپز خونه بود گفت برم ظرف بشورم خب منم مخالفت نکردم
جئون ..چرا مخالف نکردی
دختر که عصبانی شد داد زد
ات..میگفتم که من خانم این عمارتم میگفتم من زن جئون جونگکوک ها حرف بزن
جئون که از این حرف های دختره عصبانی شد موهای که جئون مثل چشم ازشون مراقبت میکرد رو گرفت
جئون.. ببین منو بیبی تو زن منی من همسرتم اینو توی این توی اون مغز عقب موندت فرو کن میدونی که من عصبانی بشم مثل اون بار باهات رفتار میکنم تا الان بهت دست نزدن اما از به بعد دیگه هر وقت دام بخوام میاد تو رو روی تخته شاهانم به فاکت میدم اوکیه شد
۶.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.