orchid p6
بعد از اتمام حرفاش، نگاهشو از دستاش گرفت و به جونگکوک داد تا ببینه واکنشش چیه و اون، مثل یک خرگوش کنجکاو، با چشمای درشتش داشت بهش نگاه میکرد. ناخاسته خنده ی بلندی سر داد و گفت
_یااا این قبول نیس تو خیلی کیوتی!
جونگکوک از ابر افکارش بیرون اومد و لبخندی زد و گف
+تو هم خیلی جذابی!
و جفتشون با هم خندیدن. اما حونگکوک بعد از اینکه هات چاکلتشو تموم کردو خاست به سراغ کیکش بره، سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود رو به زبون اورد
+پس.. چرا این چند سال نیومدی دنبالم مستر استاکر؟
تهیونگ لبخند تلخی زد و گفت
_بهم گفتن تو مردی. گفتن مکس، که رقیب پدرت بوده، تورو کشته. منم یه باند مواد مخدر زدم تا انتقامتو ازون بگیرم. میخاستم قوی شم. که شدم و به شهرت مورد نیازم رسیدم. ولی...
یهو ساکت شد و نگاهشو به پنجره دوخت.چشماشو ریز کرد و بعد یهو چشماش درشت شد. دست جونگکوکو گرفت و خودش و اونو باهم روی زمین انداخت و همون موقع، یه تیر شلیک شد و به میز اونها اصابت کرد. هر کس که اونجا بود جیغ زد و فرار کرد. جونگکوکم رنگش پریده بود و ترسیده بود.
_عزیزم خوبی؟
جونگکوک سرشو تکون داد و گفت
+چ چ چ چیشده؟
تهیونگ که به عبارتی روی کوکی خیمه زده بود، یکی از دستاشو برداشت و موهای کوکی رو نوازش کرد
_میخاستن بکشنمون... باید سریع ازینجا بریم!!
بعد از جملش از روی کوک بلند شد و دستشو گرفت و سریع ازونجا دور شدن... به سرعت سوار ماشین تهیونگ شدن و ازونجا دور شدن.
+کجا میری ویکتور..؟
تهیونگ یخ زدن خون توی رگهاشو حس کرد. اروم سرشو به سمت پسرش برگردوند که مصادف شد با برخورد سر تفنگ با پیشونیش. شوکه شده زمزمه کرد
_ر.. رابرت.؟
جونگکوک لبخند سردی زد و در کسری از ثانیه لبخندش از بین رفت و گفت
+بزن بغل "ارباب وی!!"
تهیونگ چشماشو بست و دندوناشو روی هم سابوند. سر جاش برگشت نگاهی به ایینه انداخت و متوجه شد تعقیب میشن.. نیشخندی زد و گفت
_کوکی عزیزم، تو هنوز برای ریاست باند مواد مخدر زیادی کوچیکی.. البته، نمیشه از یه خرگوش انتظار به دام انداختن ببر رو داشت..!
بعد از اتمام جملش،فرمونو ولکرد و دست جونگکوکو پیچوند و اسلحه رو از دستش گرفت و از پنجره انداخت بیرون.
_بد کردی جونگکوک..! بد کردی...
و با تمام سرعت به سمت خیابون فرعی روند. جونگکوک که از درد دستش اشک تو چشماش جمع شده بود، نگاهی بهش انداخت و گفت
+دستمو شکوندی!! ازت بدم میاد!!
_یااا این قبول نیس تو خیلی کیوتی!
جونگکوک از ابر افکارش بیرون اومد و لبخندی زد و گف
+تو هم خیلی جذابی!
و جفتشون با هم خندیدن. اما حونگکوک بعد از اینکه هات چاکلتشو تموم کردو خاست به سراغ کیکش بره، سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود رو به زبون اورد
+پس.. چرا این چند سال نیومدی دنبالم مستر استاکر؟
تهیونگ لبخند تلخی زد و گفت
_بهم گفتن تو مردی. گفتن مکس، که رقیب پدرت بوده، تورو کشته. منم یه باند مواد مخدر زدم تا انتقامتو ازون بگیرم. میخاستم قوی شم. که شدم و به شهرت مورد نیازم رسیدم. ولی...
یهو ساکت شد و نگاهشو به پنجره دوخت.چشماشو ریز کرد و بعد یهو چشماش درشت شد. دست جونگکوکو گرفت و خودش و اونو باهم روی زمین انداخت و همون موقع، یه تیر شلیک شد و به میز اونها اصابت کرد. هر کس که اونجا بود جیغ زد و فرار کرد. جونگکوکم رنگش پریده بود و ترسیده بود.
_عزیزم خوبی؟
جونگکوک سرشو تکون داد و گفت
+چ چ چ چیشده؟
تهیونگ که به عبارتی روی کوکی خیمه زده بود، یکی از دستاشو برداشت و موهای کوکی رو نوازش کرد
_میخاستن بکشنمون... باید سریع ازینجا بریم!!
بعد از جملش از روی کوک بلند شد و دستشو گرفت و سریع ازونجا دور شدن... به سرعت سوار ماشین تهیونگ شدن و ازونجا دور شدن.
+کجا میری ویکتور..؟
تهیونگ یخ زدن خون توی رگهاشو حس کرد. اروم سرشو به سمت پسرش برگردوند که مصادف شد با برخورد سر تفنگ با پیشونیش. شوکه شده زمزمه کرد
_ر.. رابرت.؟
جونگکوک لبخند سردی زد و در کسری از ثانیه لبخندش از بین رفت و گفت
+بزن بغل "ارباب وی!!"
تهیونگ چشماشو بست و دندوناشو روی هم سابوند. سر جاش برگشت نگاهی به ایینه انداخت و متوجه شد تعقیب میشن.. نیشخندی زد و گفت
_کوکی عزیزم، تو هنوز برای ریاست باند مواد مخدر زیادی کوچیکی.. البته، نمیشه از یه خرگوش انتظار به دام انداختن ببر رو داشت..!
بعد از اتمام جملش،فرمونو ولکرد و دست جونگکوکو پیچوند و اسلحه رو از دستش گرفت و از پنجره انداخت بیرون.
_بد کردی جونگکوک..! بد کردی...
و با تمام سرعت به سمت خیابون فرعی روند. جونگکوک که از درد دستش اشک تو چشماش جمع شده بود، نگاهی بهش انداخت و گفت
+دستمو شکوندی!! ازت بدم میاد!!
۳.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.