P:¹
P:¹
.
.
.
( جونگ کوک و ایملدا ( کمبود اسم داشتیم گفتم خودم رو بزارم😐) باهم ازدواج کردن و حاصل عشقشون یک دختر خوشگل شد جونگ کوک عاشق دختر بود البته ایملدا هم عاشق دختر بود .... پنج سال گذشت و بورام یعنی دخترشون ⁵ ساله شد ... و همون سال هم ایملدا دوباره حامله شد 👩🍼 و بچه بدنیا اومد ولی بچه دوباره دختر شد ... و بورام خیلی خواهر شو دوست داشت اما کوک نه .... چون وقتی میدید فرشتش ایملداش داشت اذاب میکشید و شب بیداری میکرد ، اذیت میشد خودش هم کمک ایملدا میکرد اما نمیشد این بچه خیلی اذابش میداد
و این داستان برای روز های کوک هست ....
.
.
.
کوک: اییییی بابا .... ایملدا بدش منن ....جون بابایییی .... گریه نکن خوشگل من کیه ؟ ها؟...اگه گریه کنی دیگه اسباب بازی نمی خرما
ایملدا : بدش من کوک
کوک: ولش کن می برمش یکم بیرون توهم استراحت کن بیب ( و لبشو می بوسه )
ایملدا: باشه
بورام : مامانی بیا واست شیر آوردم
ایملدا : مرسی عزیز مامانی
بورام: بابا منم بیام بیرون ؟
کوک: بیا عشقم بزار لباستون رو بپوشونم بعد
بورام: باشه
.
.
.
ایملدا * بعد از اینکه بچههام.. رفتن یکم خوابیدم و بعد از اون رفتم یه دوش گرفتم اومدم و یکمی تی وی دیدم بعد از اون هم داشتم چیپسو پفکم رو میخوردم که چشم به شیر موز افتاد گفتم الانا که کوک نمیاد رفتم و شیر موز رو برداشتم و شروع به خوردنش کردم داشتم شیر موز می خورد که یهو صدای کلید انداختن اومد و یهو کوک اومدو منو دید که در حال شیر موز خودن بودم که یهو داد زدو گفت: .....
.
.
بنظرتون چی گفته ؟
برای آدمه ۴۰ تا لایک میخواممم
.
.
.
( جونگ کوک و ایملدا ( کمبود اسم داشتیم گفتم خودم رو بزارم😐) باهم ازدواج کردن و حاصل عشقشون یک دختر خوشگل شد جونگ کوک عاشق دختر بود البته ایملدا هم عاشق دختر بود .... پنج سال گذشت و بورام یعنی دخترشون ⁵ ساله شد ... و همون سال هم ایملدا دوباره حامله شد 👩🍼 و بچه بدنیا اومد ولی بچه دوباره دختر شد ... و بورام خیلی خواهر شو دوست داشت اما کوک نه .... چون وقتی میدید فرشتش ایملداش داشت اذاب میکشید و شب بیداری میکرد ، اذیت میشد خودش هم کمک ایملدا میکرد اما نمیشد این بچه خیلی اذابش میداد
و این داستان برای روز های کوک هست ....
.
.
.
کوک: اییییی بابا .... ایملدا بدش منن ....جون بابایییی .... گریه نکن خوشگل من کیه ؟ ها؟...اگه گریه کنی دیگه اسباب بازی نمی خرما
ایملدا : بدش من کوک
کوک: ولش کن می برمش یکم بیرون توهم استراحت کن بیب ( و لبشو می بوسه )
ایملدا: باشه
بورام : مامانی بیا واست شیر آوردم
ایملدا : مرسی عزیز مامانی
بورام: بابا منم بیام بیرون ؟
کوک: بیا عشقم بزار لباستون رو بپوشونم بعد
بورام: باشه
.
.
.
ایملدا * بعد از اینکه بچههام.. رفتن یکم خوابیدم و بعد از اون رفتم یه دوش گرفتم اومدم و یکمی تی وی دیدم بعد از اون هم داشتم چیپسو پفکم رو میخوردم که چشم به شیر موز افتاد گفتم الانا که کوک نمیاد رفتم و شیر موز رو برداشتم و شروع به خوردنش کردم داشتم شیر موز می خورد که یهو صدای کلید انداختن اومد و یهو کوک اومدو منو دید که در حال شیر موز خودن بودم که یهو داد زدو گفت: .....
.
.
بنظرتون چی گفته ؟
برای آدمه ۴۰ تا لایک میخواممم
۱۸.۶k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.