دفتر خاطرات پارت سی و هفت
قسمت سی و هفت
از اینکه بهم میگفت موش موشی تو دلم ذوق میکردم دوست داشتم لبخند بزرگی بزنم اما نمیخواستم باید بفهمه وجود اریکا خیلی ناراحتم کرده.
جیمین: چاگی موش موشی من چرا ناراحتی؟
بازم چیزی نگفتم، دستشو گذاشت روی شونم و به شوخی گفت.
جیمین: آهای گربه کجایی بیا موش موشی منو بخور.
تک خنده ی کردم، با دیدنم ری اکشنم اونم خندید.
جیمین: گربه خیلی غلط میکنه موش کوچولوی منو میخوره!.
نمیدونم چی شد اما یهویی خودمو انداختم تو بغل جیمین، میترسیدم از دستش بود، اریکا! اون با کارایی که میکنه بهم فهمونده که دیوونه جیمینه! اما جیمین مال کنه.
_ دیگه با اریکا حرف نزن.
منو از خودش جدا کرد، خیره به چشمام شد و متعجب گفت.
جیمین: چی شده؟ اریکا کاری کرده؟
_ نه فقط جوری رفتار میکنه که تو متعلق به اونی!
تعجبش بیشتر شد
جیمین:چی
_ دیگه باهاش حرف نزن لطفا.
منو کشوند تو بغلش و آروم کمرمو نوازش میکرد.
جیمین: هیش بهش فکر نکن تو همه وجود منی من هیچ وقت خام یه دختر دیگه نمیشم.
حرفاش پر از آرامش بود، سرمو تو گودی گردنش فرو کردم و با تمام وجودم عطر تنشو بو کردم...... شب شده بود و مادربزرگ جیمین برای معرفی من به فامیلاش مهمونی بزرگی ترتیب داده بود، دوست دارم توی این مهمونی خیلی بدرخشم و ستاره این مهمونی باشم، نگاهی به خودم از اینه انداختم بی نقص بودم، در اتاق باز شد، سرمو برگردوندم که با چهره مهربون جیمین مواجعه شدم، لبخندی گشادی زدم، خیره شده بود بهم، پیراهن یقه قایقی ترقوه های جذابمو تو دید میزاشت، نگاه خیرش یهو تبدیل به یه اخم غلیظ شد.
جیمین: این چیه که پوشیدی.
انتظار داشتم ازم تعریف کنه، با این حرفش تمام قایقامو غرق کرد، چرخی زدم و گفتم.
_ خیلی خوشگل شدم؟.
با قدمای بلند خودشو رسوند بهم، دستاشو گذاشت روی شونم و پرتم کرد روی تخت، توی شوک بودم، روم خیمه زد.
جیمین: چاگی این چه لباسیه که پوشیدی؟
از اینکه غیرتی شده بود خوشحال شده بودم.
_ لباسه خب میخوای گونی بپوشم؟
خم شد و بوسه ای روی لبام زد.
جیمین: نه موش موشی ، با این لباس همه نگاهارو به سمت خودت میکشی.
_ اما من دوست دارم با این لباس جلوی مهمونا حاضر شم.
نفسشو تو صورتم فرستاد بیرون.
جیمین: پس باشه به روش من پیش میریم
داشتم حرفشو تجربه تحلیل میکردم که سرشو توی گودی گردنم فرو کردم، بوسه های نرم و لذت بخشش باعث شده بود قلقلکم بیاد، خندیدمو گفتم
_ داری چیکار میکنی؟
با برخورد لباش به ترقوه هام نفس تو سینم حبس شده بود، نمیدونستم چه فکری تو سرش داره، نکنه میخواد مثل رومانا تنبیهم کنه؟ یعنی میخواد برای من یه شب سخت بسازه؟ از فکرام خندم گرفته بود که با کار بعدیش حیغم دراومد، با دستام سعی داشتم تا پسش بزنم که با یدونه دستش دوتا دستامو بالا سرم مدل ضربدری قفل کرد. سرشو بلند کرد و خمار لب زد.
جیمین: چاگی اینقدر ول نخور بزار من کارمو انجام بدم.
با برخورد مجدد لباش به پوست گردنم بدنم داغ شد، مک های عمیقیش باعث میشید تا دردم بیاد.
_ جیمین بسه درد داره.
بدون توجه به حرفم به کارش ادامه میداد، نمیتونستم جلوشو بگیرم، اون زورش از من بیشتر بود،،،، بعد از چند دقیقه با لبخند بهم خیره شده بود، اعصبانی بودم، دستامو ول کرد و از روم بلند شد، با خنده گفت.
جیمین: چاگی نمیخوای ببینی چیکار کردم.
زود بلند شدم رفتم سمت اینه با دیدن رد بوسه هاش روی ترقوه هام حیغم دراومد.
_ این چه کاری بود تو کردی؟
از پشت بغلم کرد و چونشو گذاشت روی شونم، دستشو روی شاهکارایی که انجام داده بود کشید.
جیمین: ما خیلی بهم میایم نه؟
اینو خودمم میدونستم.
_ الان بنظرت چطوری برم جلو مهمونا؟
لبخند کش داری زد و گفت.
جیمین: با یه لباس پوشیده تر، اگه هم دوست نداری با همین لباس برو.
موهام کمی نامرتب بود، دستمو بلند کردم و موهامو مرتب کردم.
_ باشه تو برو بیرون من لباسمو عوض میکنم.
بوسه ای روی موهام گذاشت.
جیمین: آفرین موش موشی حرف گوش کن، فقط حواست باشه لباست باز نباشه ها وگرنه بد میبینی.
_ باشه تو خیالت جمع.
حلقه دستاشو آزاد کرد و ازم جدا شدم، از داخل اینه بهش خیره شدم، از اتاق رفت بیرون، کت شلوار مشکی خیلی جذابش کرده بود زودتر باید لباسمو عوض میکردم و میرفتم پیشش تا توسط اریکا دزدیده نشه،،،،، جیمین یکی یکی داشت مهونارو بهم معرفی میکرد نوبت به دوتا پسر رسید، جیمین اول با گرمی بهشون دست داد.
جیمین: این دوتا پسر خاله های من هستن، جانگ هوسوک و مین یونگی.
لبخندی زدم سرمو به نشونه خوشبختم براشون تکون دادم.
جیمین: اینم موش موشی من پارک هیزل.
میتونم از لحن حرف زدن جیمین تشخیص بدم که چقدر با این دو نفر صمیمیه.
هوپی: شما خیلی خوشگل هستین لیدی!
از این تعریفش با لبخند سرمو انداختم پایین.
شوگا: یااا هوپی خجالت زدش نکن.
پایان پارت
از اینکه بهم میگفت موش موشی تو دلم ذوق میکردم دوست داشتم لبخند بزرگی بزنم اما نمیخواستم باید بفهمه وجود اریکا خیلی ناراحتم کرده.
جیمین: چاگی موش موشی من چرا ناراحتی؟
بازم چیزی نگفتم، دستشو گذاشت روی شونم و به شوخی گفت.
جیمین: آهای گربه کجایی بیا موش موشی منو بخور.
تک خنده ی کردم، با دیدنم ری اکشنم اونم خندید.
جیمین: گربه خیلی غلط میکنه موش کوچولوی منو میخوره!.
نمیدونم چی شد اما یهویی خودمو انداختم تو بغل جیمین، میترسیدم از دستش بود، اریکا! اون با کارایی که میکنه بهم فهمونده که دیوونه جیمینه! اما جیمین مال کنه.
_ دیگه با اریکا حرف نزن.
منو از خودش جدا کرد، خیره به چشمام شد و متعجب گفت.
جیمین: چی شده؟ اریکا کاری کرده؟
_ نه فقط جوری رفتار میکنه که تو متعلق به اونی!
تعجبش بیشتر شد
جیمین:چی
_ دیگه باهاش حرف نزن لطفا.
منو کشوند تو بغلش و آروم کمرمو نوازش میکرد.
جیمین: هیش بهش فکر نکن تو همه وجود منی من هیچ وقت خام یه دختر دیگه نمیشم.
حرفاش پر از آرامش بود، سرمو تو گودی گردنش فرو کردم و با تمام وجودم عطر تنشو بو کردم...... شب شده بود و مادربزرگ جیمین برای معرفی من به فامیلاش مهمونی بزرگی ترتیب داده بود، دوست دارم توی این مهمونی خیلی بدرخشم و ستاره این مهمونی باشم، نگاهی به خودم از اینه انداختم بی نقص بودم، در اتاق باز شد، سرمو برگردوندم که با چهره مهربون جیمین مواجعه شدم، لبخندی گشادی زدم، خیره شده بود بهم، پیراهن یقه قایقی ترقوه های جذابمو تو دید میزاشت، نگاه خیرش یهو تبدیل به یه اخم غلیظ شد.
جیمین: این چیه که پوشیدی.
انتظار داشتم ازم تعریف کنه، با این حرفش تمام قایقامو غرق کرد، چرخی زدم و گفتم.
_ خیلی خوشگل شدم؟.
با قدمای بلند خودشو رسوند بهم، دستاشو گذاشت روی شونم و پرتم کرد روی تخت، توی شوک بودم، روم خیمه زد.
جیمین: چاگی این چه لباسیه که پوشیدی؟
از اینکه غیرتی شده بود خوشحال شده بودم.
_ لباسه خب میخوای گونی بپوشم؟
خم شد و بوسه ای روی لبام زد.
جیمین: نه موش موشی ، با این لباس همه نگاهارو به سمت خودت میکشی.
_ اما من دوست دارم با این لباس جلوی مهمونا حاضر شم.
نفسشو تو صورتم فرستاد بیرون.
جیمین: پس باشه به روش من پیش میریم
داشتم حرفشو تجربه تحلیل میکردم که سرشو توی گودی گردنم فرو کردم، بوسه های نرم و لذت بخشش باعث شده بود قلقلکم بیاد، خندیدمو گفتم
_ داری چیکار میکنی؟
با برخورد لباش به ترقوه هام نفس تو سینم حبس شده بود، نمیدونستم چه فکری تو سرش داره، نکنه میخواد مثل رومانا تنبیهم کنه؟ یعنی میخواد برای من یه شب سخت بسازه؟ از فکرام خندم گرفته بود که با کار بعدیش حیغم دراومد، با دستام سعی داشتم تا پسش بزنم که با یدونه دستش دوتا دستامو بالا سرم مدل ضربدری قفل کرد. سرشو بلند کرد و خمار لب زد.
جیمین: چاگی اینقدر ول نخور بزار من کارمو انجام بدم.
با برخورد مجدد لباش به پوست گردنم بدنم داغ شد، مک های عمیقیش باعث میشید تا دردم بیاد.
_ جیمین بسه درد داره.
بدون توجه به حرفم به کارش ادامه میداد، نمیتونستم جلوشو بگیرم، اون زورش از من بیشتر بود،،،، بعد از چند دقیقه با لبخند بهم خیره شده بود، اعصبانی بودم، دستامو ول کرد و از روم بلند شد، با خنده گفت.
جیمین: چاگی نمیخوای ببینی چیکار کردم.
زود بلند شدم رفتم سمت اینه با دیدن رد بوسه هاش روی ترقوه هام حیغم دراومد.
_ این چه کاری بود تو کردی؟
از پشت بغلم کرد و چونشو گذاشت روی شونم، دستشو روی شاهکارایی که انجام داده بود کشید.
جیمین: ما خیلی بهم میایم نه؟
اینو خودمم میدونستم.
_ الان بنظرت چطوری برم جلو مهمونا؟
لبخند کش داری زد و گفت.
جیمین: با یه لباس پوشیده تر، اگه هم دوست نداری با همین لباس برو.
موهام کمی نامرتب بود، دستمو بلند کردم و موهامو مرتب کردم.
_ باشه تو برو بیرون من لباسمو عوض میکنم.
بوسه ای روی موهام گذاشت.
جیمین: آفرین موش موشی حرف گوش کن، فقط حواست باشه لباست باز نباشه ها وگرنه بد میبینی.
_ باشه تو خیالت جمع.
حلقه دستاشو آزاد کرد و ازم جدا شدم، از داخل اینه بهش خیره شدم، از اتاق رفت بیرون، کت شلوار مشکی خیلی جذابش کرده بود زودتر باید لباسمو عوض میکردم و میرفتم پیشش تا توسط اریکا دزدیده نشه،،،،، جیمین یکی یکی داشت مهونارو بهم معرفی میکرد نوبت به دوتا پسر رسید، جیمین اول با گرمی بهشون دست داد.
جیمین: این دوتا پسر خاله های من هستن، جانگ هوسوک و مین یونگی.
لبخندی زدم سرمو به نشونه خوشبختم براشون تکون دادم.
جیمین: اینم موش موشی من پارک هیزل.
میتونم از لحن حرف زدن جیمین تشخیص بدم که چقدر با این دو نفر صمیمیه.
هوپی: شما خیلی خوشگل هستین لیدی!
از این تعریفش با لبخند سرمو انداختم پایین.
شوگا: یااا هوپی خجالت زدش نکن.
پایان پارت
۱۶.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲