ارباب بی منطق🖤پارت 19
از زبون جونگ کوک:
با ماشینم یا سرعت ۲۰۰ به یالا داشنمتو خیابونای کره میرفتم دیوونه شده بودم خسته شده بودم چطور دوست داشتن کسی انقدر سخته چطور من عاشق بک دختر ساده شدم دیوونش شدم اخه چیکار کنم هر کار میکنم نمیتونم از فکرش بیام بیرون دوریش برای من سخته خیلی خیلی سخته چطور انقدر اذیتش کردم؟چطور؟تاحالا طعم عاشق شدن را نچشیده بودم خیلی خوبه ولی خیلی دردناکه قلبم درد میکنه نمیتونم تحمل کنم باید بهش بگم دوستش دارم باید هر طور بشه مال من یشه جئون جونگ کوک وسریع به سمت عمارت حرکت کردم
از زبون تهیونگ
حالش خوب نشده بود این دختره. ی برده خیلی بیحال یود همینطور که بادیگارد داشت میبردش اون همبنطور گریه میکرد والتماس اومدیم با بچه ها بریم که با فریاد یک نفر همه سر جاشون ایستادن
جونگ کوک:حروم زاده دستت را ازش بکش کنار ببینم😡
بادیگارد:ا ا ار ارباب تهیونگ دستور دادند
جونگ کوک:تهیونگ غلط کرده با تو😡
تهیونگ تو غلط کردی دستور دادی ببرنش زندان😡
تهیونگ:ارباب و و ولی داشت فرار میکرد
جونگ کوک:تو حق نداشتی باهاش این کارا کنی چطور روش دست بلند کردی؟😡 سیلی که یهش زدی رو صورتش مونده
از زبون ا٫ت
با صدای بی جون واروم التماس میکردم که منا دوباره توی اونجای تاریک وترسناک نبرند که دیدم ارباب پیداش شد وهمه شون را به خاطر رفتارشون با من سرزنش کرد لبخند بیجونی زدم همون موقع به طرفم اومد و
گفت:دستت را ازش بکش کنار عوضی😡
یک دفعه تا بادیگارد ولم کرد با بدن بی جون وخونی افتادم زخمم باز شده بود وخونریزس کرده بود چون خیلی روش فشار اوردن همون موقع ارباب با ترسی که تاحالا تو چشماش ندیده بودم از پشت کمرم گرفتم و
گفت :چیشده؟
گفتم:خوبم ولبخند بی جونی زدم همون موقع چشمام سیاهی رفت
از زبون جونگ کوک
تو بغلم بود که چشماش بسته شدن با صدای بلندی داد زدم دکترا خبر کنید😡 بغلش کردم وبه سمت اتاق خودم حرکت کردم گفتم بگید بیاد اتاقم دکتر
در اتاقا باز کردم واروم گذاشتمش رو تختم همون موقه سریع جین اومد(جین توی عمارت زندگیمیکنه ودکتر شخصی خاندان جئون هست)
گفتم جین لطفا حالشا خوب کن
گفت:مگه نگقتم باید استراحت کنه انقدر بهش فشار عصبی وجسمی اومده که خونریزی کرده
گفتم:تهیونگ میکشمت به خاطر کاری که کردی😡
از زبون یونگی:
تابه حال اربابا اینطور ندیدم ترس توچشماش موج میزد ندیده بودم تابه حال انقدر از یکی دفاع کنه اونم یک برده وبه خاطر اون به نزدیک ترین دوستش همه چیز بگه اون واقعا تهیونکا دوست داره ودست راستش هست ولی به خاطر کاری که تهیونک با اون دختر برده کرد نمیبخشدش
از زبون جونگ کوک:
جین:ارباب من یک سرم وچند تا امپول داخلش زدم همچنین پانسمانش کردم الان باید بزارید استراحت کنه لطفا مراقبش باشید این دختر بدن ضعیفی داره
گفتم:حواسم بهش هست میتونی بری
حتما تهیونگ به خاطر کاری که کرده تاوان میده چطور دست روی عشق من بلند کرده
من عاشق اون دخترم دیوونشم نمیزارم کسی یهش صدمه بزنه که دیدم یکی در میزنه
گفت:پسرم..
ماشین کوک👆
واقعا چون از حمایتاتون توی پارت قبل راضی بودم شرط نمیزارم ولی اگه دوباره حمایتا کم بشه حتما شرطیش میکنم همچنین واقعا از فالو ها راضی نیستم خوب لطفا فالو کنید😔 حمایت کنیداااا
با ماشینم یا سرعت ۲۰۰ به یالا داشنمتو خیابونای کره میرفتم دیوونه شده بودم خسته شده بودم چطور دوست داشتن کسی انقدر سخته چطور من عاشق بک دختر ساده شدم دیوونش شدم اخه چیکار کنم هر کار میکنم نمیتونم از فکرش بیام بیرون دوریش برای من سخته خیلی خیلی سخته چطور انقدر اذیتش کردم؟چطور؟تاحالا طعم عاشق شدن را نچشیده بودم خیلی خوبه ولی خیلی دردناکه قلبم درد میکنه نمیتونم تحمل کنم باید بهش بگم دوستش دارم باید هر طور بشه مال من یشه جئون جونگ کوک وسریع به سمت عمارت حرکت کردم
از زبون تهیونگ
حالش خوب نشده بود این دختره. ی برده خیلی بیحال یود همینطور که بادیگارد داشت میبردش اون همبنطور گریه میکرد والتماس اومدیم با بچه ها بریم که با فریاد یک نفر همه سر جاشون ایستادن
جونگ کوک:حروم زاده دستت را ازش بکش کنار ببینم😡
بادیگارد:ا ا ار ارباب تهیونگ دستور دادند
جونگ کوک:تهیونگ غلط کرده با تو😡
تهیونگ تو غلط کردی دستور دادی ببرنش زندان😡
تهیونگ:ارباب و و ولی داشت فرار میکرد
جونگ کوک:تو حق نداشتی باهاش این کارا کنی چطور روش دست بلند کردی؟😡 سیلی که یهش زدی رو صورتش مونده
از زبون ا٫ت
با صدای بی جون واروم التماس میکردم که منا دوباره توی اونجای تاریک وترسناک نبرند که دیدم ارباب پیداش شد وهمه شون را به خاطر رفتارشون با من سرزنش کرد لبخند بیجونی زدم همون موقع به طرفم اومد و
گفت:دستت را ازش بکش کنار عوضی😡
یک دفعه تا بادیگارد ولم کرد با بدن بی جون وخونی افتادم زخمم باز شده بود وخونریزس کرده بود چون خیلی روش فشار اوردن همون موقع ارباب با ترسی که تاحالا تو چشماش ندیده بودم از پشت کمرم گرفتم و
گفت :چیشده؟
گفتم:خوبم ولبخند بی جونی زدم همون موقع چشمام سیاهی رفت
از زبون جونگ کوک
تو بغلم بود که چشماش بسته شدن با صدای بلندی داد زدم دکترا خبر کنید😡 بغلش کردم وبه سمت اتاق خودم حرکت کردم گفتم بگید بیاد اتاقم دکتر
در اتاقا باز کردم واروم گذاشتمش رو تختم همون موقه سریع جین اومد(جین توی عمارت زندگیمیکنه ودکتر شخصی خاندان جئون هست)
گفتم جین لطفا حالشا خوب کن
گفت:مگه نگقتم باید استراحت کنه انقدر بهش فشار عصبی وجسمی اومده که خونریزی کرده
گفتم:تهیونگ میکشمت به خاطر کاری که کردی😡
از زبون یونگی:
تابه حال اربابا اینطور ندیدم ترس توچشماش موج میزد ندیده بودم تابه حال انقدر از یکی دفاع کنه اونم یک برده وبه خاطر اون به نزدیک ترین دوستش همه چیز بگه اون واقعا تهیونکا دوست داره ودست راستش هست ولی به خاطر کاری که تهیونک با اون دختر برده کرد نمیبخشدش
از زبون جونگ کوک:
جین:ارباب من یک سرم وچند تا امپول داخلش زدم همچنین پانسمانش کردم الان باید بزارید استراحت کنه لطفا مراقبش باشید این دختر بدن ضعیفی داره
گفتم:حواسم بهش هست میتونی بری
حتما تهیونگ به خاطر کاری که کرده تاوان میده چطور دست روی عشق من بلند کرده
من عاشق اون دخترم دیوونشم نمیزارم کسی یهش صدمه بزنه که دیدم یکی در میزنه
گفت:پسرم..
ماشین کوک👆
واقعا چون از حمایتاتون توی پارت قبل راضی بودم شرط نمیزارم ولی اگه دوباره حمایتا کم بشه حتما شرطیش میکنم همچنین واقعا از فالو ها راضی نیستم خوب لطفا فالو کنید😔 حمایت کنیداااا
۱۵.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.