رمان (.....) پارت ۴
«یک هفته بعد»
ارسلان:یه زنگ بزنم به متین ببینم چیکار میکنه
متین:علو سلام
ارسلان:علو سلام...
ارسلان:میگم میای امروز بریم کافه؟؟
متین:باشه یک ساعت دیگه خوبه
ارسلان:اره اره یک ساعت دیگه بریم
«یک ساعت بعد»
ارسلان:متین مگه کجا بودی دیر کردی
متین:داشتم اماده میشدم
ارسلان:اها
ارسلان:بریم کافه البالو
متین:باشه بریم
«20دقیقه بعد»
ارسلان:عه اینکه دیانا هم اومد!!
متین:اره راس میگی اونم اومد¡
ارسلان:دیانا دیانا
دیانا:عه سلام
ارسلان:سلام
متین:سلام
دیانا:چه خبر چیکارا میکنی ارسلان
ارسلان:هیچی بیکاری تو خونه
دیانا:مگه نه من بهت گفتم هر وقت خواستی بیا پیشم
ارسلان:باشه حالا
ادامه دارد
ارسلان:یه زنگ بزنم به متین ببینم چیکار میکنه
متین:علو سلام
ارسلان:علو سلام...
ارسلان:میگم میای امروز بریم کافه؟؟
متین:باشه یک ساعت دیگه خوبه
ارسلان:اره اره یک ساعت دیگه بریم
«یک ساعت بعد»
ارسلان:متین مگه کجا بودی دیر کردی
متین:داشتم اماده میشدم
ارسلان:اها
ارسلان:بریم کافه البالو
متین:باشه بریم
«20دقیقه بعد»
ارسلان:عه اینکه دیانا هم اومد!!
متین:اره راس میگی اونم اومد¡
ارسلان:دیانا دیانا
دیانا:عه سلام
ارسلان:سلام
متین:سلام
دیانا:چه خبر چیکارا میکنی ارسلان
ارسلان:هیچی بیکاری تو خونه
دیانا:مگه نه من بهت گفتم هر وقت خواستی بیا پیشم
ارسلان:باشه حالا
ادامه دارد
۳.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.