BLACK LOVE(PART4)
ات
صبح شد وقتی بلند شدم جیمین نبود و یه نفس راحت کشیدم و دیدم که دستام باز شده بود و بلند شدم رفتم دستشویی دست و صورتم شستم و یه لباس مناسب پوشیدم و رفتم پایین که دیدم جیمین نیست و وقتی رفتم پایین یهو دستای یه نفر از پشت دورم حلقه شد فهمیدم جیمین
ات:چیکار میکنی،ولم کن.
جیمین:چرا ! دیشب تا حالا همینطوری بودی عادت نکردی؟
ات:ولم کن عوضیییی
یه لحضه خشکم زد و فقط سکوت بینمون بود ، منو کم کم ول کرد وقتی برگشتم چشماش قرمز بودن گفت
جیمین:میکشمت
ات:خواهش میکنم (با لحن ناله)
جیمین دستمو گرفت و منو برد تو اتاق و دستمو بسته به تخت و گفت
جیمین:انقدر بی ابو غذا بمون تا بمیری
ات:جیمین خواهش میکنم ولم کن
جیمین:دیگه نه ، من یه بار فرصت میدم دفعه بعد زجرش پایه خودته....
اون موقع بود که فکر این به سرم زد که خامش کنم و امیدوار بودم که بتونم که یهو گفت
جیمین: دلم برات میسوزه میخوام یه فرصت بهت بدم
اون لحضه خوشحال شدم ولی بروز ندادم تا اینکه فرصتش شنیدم..
جیمین:از این به بعد باید باهام زندگی کنی و حرفمو گوش کنی
ات:مثل برده؟
جیمین:نه مثل برده ، ادمی میشی که میخوام لباسایی میپوشی که میخوام و....
ات:حتی بیرون
جیمین:نه بیرون باهات کاری ندارم ، اما موقع اونم میرسه و فعلا توی خونه اینجوری هستی ، فهمیدی؟
ات:اره ، خواهش میکنم بازم کن
امد و داشت باز میکرد فقط بهش زل زده بودم انگار اختیار منو بدست اورده بود و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم گیر یه ادم وحشی که باهام مثل حیوون برخورد میکنه افتادم ، همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو با صداش به خودم امدم.
جیمین:خب برو و یه لباس بهتر بپوش ناسلامتی خونه خودته و منم هم خونه ایت
ات:چی خب؟
جیمین:نمیدونم ولی اگه من بگم باید بپوشیش
ات:باشه میرم عوض میکنم
وقتی رفتم سراغ کمد یه لباس نیم تنه که با شلوار بود نظرمو جلب کرد وقتی پوشیدمش کمرم بیرون بود و موهامو سشوار کشیدم و مرتب کردم خودمو یه عطر خاص زدم و رفتم پایین میدونین چیه اون برام همه چی فراهم کرده بود و هیچی کم نداشتم ولی باید حرفش گوش میدادم..
ات:جیمین ، عزیزم کجایی؟
جیمین:تو اتاقمم
وقتی امد بیرون مستش شدم خیلی تیپ خفنی زده بود و اونم همش بهم نگاه میکرد
باهم رفتیم پایین و خواستم صبحونه اماده کنم یخچالش باز کردم همه چی تو یخچالش بود انگار یه زن تو خونه باشه و همه جارو مرتب کنه خونه عین دسته گل بود...بعد از صبحونه گفت میرم دوش بگیرم منم گفتم باشه رفت بالا دوش بگیره منم میز جمع کردم باید عادت میکردم بهش و قبول کرده بودم که بمونم پس برای خودم اونجارو بهشت میکنم. بعد از جمع کردن میز رفتم حیاط پشتی و رو تاب نشسته بودم و تاب میخوردم که یه دفعه حس کردم یکی صدام میکنه جیمین بود
جیمین:ات، اتت
ات:بله
امد تو بالکن گفت
جیمین:بیا بالا کارت دارم
منم زود رفتم وقتی رسیدم اتاقش موهاش خیس بود و داشت با حوله اب موهاشو میگرفت که وقتی منو دید گفت
جیمین:بیا موهامو سشوار بکش و بعد برو حاضر شو بریم بیرون
مونده بودم
ات:بیرون؟
جیمین:اره نمیشع که همش تو خونه بود
ات:باش بشین رو تخت سشوارت کجاست؟
جیمین:تو کمد میزم
ات:دیدم
برداشتم و رفتم که موهاشو خشک کنم
جیمین
وقتی که بهم گفت عوضی عصبی شدم چون هیچکس جرعت زدن همچین حرفی بهم نداشت بردمش تو اتاق و بستمش و مال خودمش کردم رفتم اتاق تیپ زدم وقتی برگشتم خیلی خوشگل شده بود و فقط بهش نگاه میکردم وقتی کمرش دیدم دلم اون صحنه میخواست بغلش کنم ولی واقعا زیاده روی بود اونم گناهی نداره و خب منو نمیشناسه یه چیزی میگه وقتی داشت موهامو خشک میکرد بوی عطرش مستم کرد و داشتم بیهوش میشدم ولی خودمو کنترل کردم وقتی موهام کارش تموم شد گفت
ات:خیله خب ، تموم شددد
جیمین:ممنون
ات: خواهش چه موهای باحالی داری!
فقط خندیدم بعد گرفتمش گذاشتمش رو پام چشم تو چشم بودیم و کم مونده بود ببوسمش که یه دفعه دیدم اون منو بوسید شوکه شدم ولی ادامه اش دادم خیلی حس خوبی داشت
ات
وقتی داشتم موهاشو خشک میکردم حس میکردم همش به شکمم نزدیک میشه ولی بروز ندادم بعد از تموم شدنش منو نشوند رو پاش و چشم تو چشم بودیم و قبل از اینکه کاری کنه بوسیدمش و نتونستم خودمو نگه دارم و بعد از دوهفته صمیمی تر شدیم
یه روز داشتم کار آشپزخونه انجام میدادم که دیدم از جیمین خبری نیست رفتم دیدم تو اتاقشه رو تخت خوابیده بود
منم از فرصت استفاده کردم و رفتم خوابیدم.
پایان پارت4
صبح شد وقتی بلند شدم جیمین نبود و یه نفس راحت کشیدم و دیدم که دستام باز شده بود و بلند شدم رفتم دستشویی دست و صورتم شستم و یه لباس مناسب پوشیدم و رفتم پایین که دیدم جیمین نیست و وقتی رفتم پایین یهو دستای یه نفر از پشت دورم حلقه شد فهمیدم جیمین
ات:چیکار میکنی،ولم کن.
جیمین:چرا ! دیشب تا حالا همینطوری بودی عادت نکردی؟
ات:ولم کن عوضیییی
یه لحضه خشکم زد و فقط سکوت بینمون بود ، منو کم کم ول کرد وقتی برگشتم چشماش قرمز بودن گفت
جیمین:میکشمت
ات:خواهش میکنم (با لحن ناله)
جیمین دستمو گرفت و منو برد تو اتاق و دستمو بسته به تخت و گفت
جیمین:انقدر بی ابو غذا بمون تا بمیری
ات:جیمین خواهش میکنم ولم کن
جیمین:دیگه نه ، من یه بار فرصت میدم دفعه بعد زجرش پایه خودته....
اون موقع بود که فکر این به سرم زد که خامش کنم و امیدوار بودم که بتونم که یهو گفت
جیمین: دلم برات میسوزه میخوام یه فرصت بهت بدم
اون لحضه خوشحال شدم ولی بروز ندادم تا اینکه فرصتش شنیدم..
جیمین:از این به بعد باید باهام زندگی کنی و حرفمو گوش کنی
ات:مثل برده؟
جیمین:نه مثل برده ، ادمی میشی که میخوام لباسایی میپوشی که میخوام و....
ات:حتی بیرون
جیمین:نه بیرون باهات کاری ندارم ، اما موقع اونم میرسه و فعلا توی خونه اینجوری هستی ، فهمیدی؟
ات:اره ، خواهش میکنم بازم کن
امد و داشت باز میکرد فقط بهش زل زده بودم انگار اختیار منو بدست اورده بود و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم گیر یه ادم وحشی که باهام مثل حیوون برخورد میکنه افتادم ، همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو با صداش به خودم امدم.
جیمین:خب برو و یه لباس بهتر بپوش ناسلامتی خونه خودته و منم هم خونه ایت
ات:چی خب؟
جیمین:نمیدونم ولی اگه من بگم باید بپوشیش
ات:باشه میرم عوض میکنم
وقتی رفتم سراغ کمد یه لباس نیم تنه که با شلوار بود نظرمو جلب کرد وقتی پوشیدمش کمرم بیرون بود و موهامو سشوار کشیدم و مرتب کردم خودمو یه عطر خاص زدم و رفتم پایین میدونین چیه اون برام همه چی فراهم کرده بود و هیچی کم نداشتم ولی باید حرفش گوش میدادم..
ات:جیمین ، عزیزم کجایی؟
جیمین:تو اتاقمم
وقتی امد بیرون مستش شدم خیلی تیپ خفنی زده بود و اونم همش بهم نگاه میکرد
باهم رفتیم پایین و خواستم صبحونه اماده کنم یخچالش باز کردم همه چی تو یخچالش بود انگار یه زن تو خونه باشه و همه جارو مرتب کنه خونه عین دسته گل بود...بعد از صبحونه گفت میرم دوش بگیرم منم گفتم باشه رفت بالا دوش بگیره منم میز جمع کردم باید عادت میکردم بهش و قبول کرده بودم که بمونم پس برای خودم اونجارو بهشت میکنم. بعد از جمع کردن میز رفتم حیاط پشتی و رو تاب نشسته بودم و تاب میخوردم که یه دفعه حس کردم یکی صدام میکنه جیمین بود
جیمین:ات، اتت
ات:بله
امد تو بالکن گفت
جیمین:بیا بالا کارت دارم
منم زود رفتم وقتی رسیدم اتاقش موهاش خیس بود و داشت با حوله اب موهاشو میگرفت که وقتی منو دید گفت
جیمین:بیا موهامو سشوار بکش و بعد برو حاضر شو بریم بیرون
مونده بودم
ات:بیرون؟
جیمین:اره نمیشع که همش تو خونه بود
ات:باش بشین رو تخت سشوارت کجاست؟
جیمین:تو کمد میزم
ات:دیدم
برداشتم و رفتم که موهاشو خشک کنم
جیمین
وقتی که بهم گفت عوضی عصبی شدم چون هیچکس جرعت زدن همچین حرفی بهم نداشت بردمش تو اتاق و بستمش و مال خودمش کردم رفتم اتاق تیپ زدم وقتی برگشتم خیلی خوشگل شده بود و فقط بهش نگاه میکردم وقتی کمرش دیدم دلم اون صحنه میخواست بغلش کنم ولی واقعا زیاده روی بود اونم گناهی نداره و خب منو نمیشناسه یه چیزی میگه وقتی داشت موهامو خشک میکرد بوی عطرش مستم کرد و داشتم بیهوش میشدم ولی خودمو کنترل کردم وقتی موهام کارش تموم شد گفت
ات:خیله خب ، تموم شددد
جیمین:ممنون
ات: خواهش چه موهای باحالی داری!
فقط خندیدم بعد گرفتمش گذاشتمش رو پام چشم تو چشم بودیم و کم مونده بود ببوسمش که یه دفعه دیدم اون منو بوسید شوکه شدم ولی ادامه اش دادم خیلی حس خوبی داشت
ات
وقتی داشتم موهاشو خشک میکردم حس میکردم همش به شکمم نزدیک میشه ولی بروز ندادم بعد از تموم شدنش منو نشوند رو پاش و چشم تو چشم بودیم و قبل از اینکه کاری کنه بوسیدمش و نتونستم خودمو نگه دارم و بعد از دوهفته صمیمی تر شدیم
یه روز داشتم کار آشپزخونه انجام میدادم که دیدم از جیمین خبری نیست رفتم دیدم تو اتاقشه رو تخت خوابیده بود
منم از فرصت استفاده کردم و رفتم خوابیدم.
پایان پارت4
۶.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.