★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
اسم رمان؟: My sweetheart loves me
کاپل؟: زویآ _ برایان
pirt: ۳
استاد اومد و گفت👇🏻
استاد لی: بچها باید جاهاتون رو عوض کنید
جونگکوک: اقا من کجا میشینم؟
استاد لی: د امان بده بچه
جونگکوک: 😅
استاد لی: سنآ تو پیشه جیمین بشین و یونجو پاشو برو پیشه هیونجین بشین تا کوک بیاد پیشه زویآ
جونگکوک وسایلشو برداشت و رفت کنار زویآ نشست و گفت 👇🏻
جونگکوک: چطوری جیگر؟
زویآ: هیس
جونگکوک: خشن شدی؟
زویآ: کوک د اخه الان وقتشه؟؟
جونگکوک: سعی میکنم دلتو بدست بیارم
زویآ: اوف خدایا خودت بهم صبر بده
استاد شروع کرد درس دادن
زنگ تفریح خورد
زنگ تفریح خورد همه بچها با کاپشون رفتن بیرون
جونگکوک دسته زویآ رو گرفت و گفت 👇🏻
جونگکوک: میای؟
زویآ: کجا؟
جونگکوک: بیا بازیمون رو ببین
زویآ: باشه
جونگکوک: میبینمت
زویآ:(لبخند)
زویآ سنآ یونجو رفتن بازیه کوک هیون جیمین رو ببینن
وقتی رسیدن زویآ دید کوک درحال بازی کردنه
زویآ نشست و بازیشون رو نگاه کرد
و کوک زویآ رو دید قلبش شروع کرد تند تند زدن
بازی شروع شد کوک بدون اینکه بفهمه یه گل زد و زویآ از خوشحالی داد زد 👇🏻
زویآ: افرینننننن!
جونگکوک: قربونتتتت!
بازی تموم شد دخترا رفتن غذا بخورن
کوک و پسرا داشتن میرفتن که دخترا رو دیدن و قایم شدن که به حرفاشون گوش بدن👇🏻
سنآ: زویآ چیزی شده همش تو فکری
یونجو: راست میگه چی شده؟
زویآ: عام.. فقط.. عاشق شدم .
سنآ: عاشق کییی؟
زویآ: جونگکوک .
یونجو: ههههههههههه واقعا!!
زویآ: اره
سنآ: ایننن خیلی خوبهههه
زویآ: اما میترسمم
سنآ: از چی؟
زویآ: از اینکه باهام تو رابطه نباشه
یونجو: این چه فکریه میکنی؟ معلومه اونم تورو دوس داره
★برم الخوابم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
اسم رمان؟: My sweetheart loves me
کاپل؟: زویآ _ برایان
pirt: ۳
استاد اومد و گفت👇🏻
استاد لی: بچها باید جاهاتون رو عوض کنید
جونگکوک: اقا من کجا میشینم؟
استاد لی: د امان بده بچه
جونگکوک: 😅
استاد لی: سنآ تو پیشه جیمین بشین و یونجو پاشو برو پیشه هیونجین بشین تا کوک بیاد پیشه زویآ
جونگکوک وسایلشو برداشت و رفت کنار زویآ نشست و گفت 👇🏻
جونگکوک: چطوری جیگر؟
زویآ: هیس
جونگکوک: خشن شدی؟
زویآ: کوک د اخه الان وقتشه؟؟
جونگکوک: سعی میکنم دلتو بدست بیارم
زویآ: اوف خدایا خودت بهم صبر بده
استاد شروع کرد درس دادن
زنگ تفریح خورد
زنگ تفریح خورد همه بچها با کاپشون رفتن بیرون
جونگکوک دسته زویآ رو گرفت و گفت 👇🏻
جونگکوک: میای؟
زویآ: کجا؟
جونگکوک: بیا بازیمون رو ببین
زویآ: باشه
جونگکوک: میبینمت
زویآ:(لبخند)
زویآ سنآ یونجو رفتن بازیه کوک هیون جیمین رو ببینن
وقتی رسیدن زویآ دید کوک درحال بازی کردنه
زویآ نشست و بازیشون رو نگاه کرد
و کوک زویآ رو دید قلبش شروع کرد تند تند زدن
بازی شروع شد کوک بدون اینکه بفهمه یه گل زد و زویآ از خوشحالی داد زد 👇🏻
زویآ: افرینننننن!
جونگکوک: قربونتتتت!
بازی تموم شد دخترا رفتن غذا بخورن
کوک و پسرا داشتن میرفتن که دخترا رو دیدن و قایم شدن که به حرفاشون گوش بدن👇🏻
سنآ: زویآ چیزی شده همش تو فکری
یونجو: راست میگه چی شده؟
زویآ: عام.. فقط.. عاشق شدم .
سنآ: عاشق کییی؟
زویآ: جونگکوک .
یونجو: ههههههههههه واقعا!!
زویآ: اره
سنآ: ایننن خیلی خوبهههه
زویآ: اما میترسمم
سنآ: از چی؟
زویآ: از اینکه باهام تو رابطه نباشه
یونجو: این چه فکریه میکنی؟ معلومه اونم تورو دوس داره
★برم الخوابم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.