Part 57
Part 57
ات : ب باشه
تهیونگ با ذوق به چشم های خیره شده بود انگار دنیا رو بهش داده بودن
تهیونگ : قبول کردی
ات : آره
تهیونگ نزدیک ات شد و لب هایش رو گذاشت رویه لب های ات جوری عمیق میبوسید دلتنگی سه سال رو نمی تونست رفع کنه
ات هم که دلتنگی عشقش بود همکاری کرد و از بوسیدن عشقش لذت میبرد
نمیدونست آیا این کارش درست است یا نه
بعد از چند مین از لب های هم دل کندن تهیونگ همونجوری که صورتش نزدیک صورته ات بود خیلی آروم زمزمه کرد
تهیونگ : دلم برات خیلی تنگ شده
ات : منم
ات که کمی سرگیجه داشت سرش گیج رفت تهیونگ نگران گفت
تهیونگ : عشقم چشیده
ات : فکر کنم بخاطر اینکه تو آب موندم یکم سرم گیج میره
تهیونگ : دراز بکش
ات رویه تشک دراز کشید تهیونگ هم کنارش دراز کشید و ات رو تو بغلش گرفت ات سرش رو گذاشت رویه سینه تهیونگ و چشم هایش رو بست دیگه به هیچی فکر نکرد اون دلتنگه بغله عشقش بود دلتنگه عطر تنش شب های که بدون اون سپری کرده بود مثله زندون بود براش اون فقط میخواست یه شب بدون هیچ فکر کردنی تو بغله عشقش بخوابه
تهیونگ به صورته غرق در خواب ات خیره شده بود
سه سال تموم رو منتظر این لحظه مونده بود
« بلاخره بهت رسیدم دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم آخه چطور میتونم ازت دل بکنم تو منو دیوونه خودت کردی »
کمی گذشت تهیونگ هم به خواب رفت
_______________
( ساعت 8 صبح )
جونکوک جیمین و شوگا از خیمه شون اومدن بیرون نگاهی به اطراف کردن همه مشغول آماده کردن جا برای ضبط بودن
جونکوک : تهیونگ کجاست
جیمین : دیشب هم نیومد تو خیمه
شوگا : من میدونم کجاست
جونکوک : کجاست
شوگا : اینکه معلومه بیاید دنبالم
شوگا با دوستاش به سمته خیمه ات رفتن
وقتی پرده خیمه رو زد کنار همون چیزی که تصور میکرد دید
ات خودش رو تو بغله تهیونگ جا داده بود و سرش رو تو گردنه تهیونگ فروع کرده بود
تهیونگ هم دست رو دوره کمره ات حلقه کرده بود
جیمین : اینا
جونکوک : آره باهمن
شوگا : بریم
جونکوک : نه صبر کن
جونکوک شیطنتی درسرش افتاد و رفت داخله خیمه و با صدای بلند گفت
جونکوک : یهووووو قراره عمو بشم
با صدای جونکوک اون دونفر چشم هایش رو باز کردن
تهیونگ : چته
ات زود نشست رویه تشکه و گفت
ات : ما ... من م
تهیونگ : جونکوک برو بیرون
جونکوک درحال خندیدن از خیمه رفت بیرون شوگا و جیمین هم رفتن
ات پاشو بریم الان یکی میبینه
تهیونگ : ببینه مگه باید وقتی با عشقم میخوابم از اونا اجازه بگیرم
ات : بریم وگر
با کشیدنه دست ات توسطه تهیونگ حرفش قط شد
ات افتاد رویه تشک تهیونگ رویه ات خیمه زد
ات : تهیونگ نکن
تهیونگ : نه نه نه نمیشه
ات با اخم گفت
ات : چرا
تهیونگ : برای این
لب هایش رو گذاشت رویه گردنه ات و خیلی سفت بوسید و مک زد
ات که هم درد میکشید ولی لذت میبرد
با صدای کارگردان که بیرون از خیمه پیچید ات زود تهیونگ رو هول داد
ات نگاهی به گردنش کرد و گردنه ابیش رو دید
ات : اگه یکی ببینه چی میگه
تهیونگ : با این نشونه ها کسی نمیتونه بهت نزدیک بشه میفهمن که ماله منی
ات : برو بیرون زود باش میخوام لباسم رو بپوشم
ات تهیونگ رو بزور از خیمه بیرون کرد
نشست رو تشک بعد از مدت ها با به صلح زیبا بیدار شده بود با تهیونگ همه چی براش عالی بود اما با یادآوری اینکه برای چی اومده اینجا لبخندش محو شد اون فقط برای این اومده بود تا از تهیونگ انتقام بگیره و همونجوری که دلش رو شکسته بود اونم دلش رو بشکنه
ات : کیم تهیونگ من چطوری ازت دل بکنم .......
ات : ب باشه
تهیونگ با ذوق به چشم های خیره شده بود انگار دنیا رو بهش داده بودن
تهیونگ : قبول کردی
ات : آره
تهیونگ نزدیک ات شد و لب هایش رو گذاشت رویه لب های ات جوری عمیق میبوسید دلتنگی سه سال رو نمی تونست رفع کنه
ات هم که دلتنگی عشقش بود همکاری کرد و از بوسیدن عشقش لذت میبرد
نمیدونست آیا این کارش درست است یا نه
بعد از چند مین از لب های هم دل کندن تهیونگ همونجوری که صورتش نزدیک صورته ات بود خیلی آروم زمزمه کرد
تهیونگ : دلم برات خیلی تنگ شده
ات : منم
ات که کمی سرگیجه داشت سرش گیج رفت تهیونگ نگران گفت
تهیونگ : عشقم چشیده
ات : فکر کنم بخاطر اینکه تو آب موندم یکم سرم گیج میره
تهیونگ : دراز بکش
ات رویه تشک دراز کشید تهیونگ هم کنارش دراز کشید و ات رو تو بغلش گرفت ات سرش رو گذاشت رویه سینه تهیونگ و چشم هایش رو بست دیگه به هیچی فکر نکرد اون دلتنگه بغله عشقش بود دلتنگه عطر تنش شب های که بدون اون سپری کرده بود مثله زندون بود براش اون فقط میخواست یه شب بدون هیچ فکر کردنی تو بغله عشقش بخوابه
تهیونگ به صورته غرق در خواب ات خیره شده بود
سه سال تموم رو منتظر این لحظه مونده بود
« بلاخره بهت رسیدم دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم آخه چطور میتونم ازت دل بکنم تو منو دیوونه خودت کردی »
کمی گذشت تهیونگ هم به خواب رفت
_______________
( ساعت 8 صبح )
جونکوک جیمین و شوگا از خیمه شون اومدن بیرون نگاهی به اطراف کردن همه مشغول آماده کردن جا برای ضبط بودن
جونکوک : تهیونگ کجاست
جیمین : دیشب هم نیومد تو خیمه
شوگا : من میدونم کجاست
جونکوک : کجاست
شوگا : اینکه معلومه بیاید دنبالم
شوگا با دوستاش به سمته خیمه ات رفتن
وقتی پرده خیمه رو زد کنار همون چیزی که تصور میکرد دید
ات خودش رو تو بغله تهیونگ جا داده بود و سرش رو تو گردنه تهیونگ فروع کرده بود
تهیونگ هم دست رو دوره کمره ات حلقه کرده بود
جیمین : اینا
جونکوک : آره باهمن
شوگا : بریم
جونکوک : نه صبر کن
جونکوک شیطنتی درسرش افتاد و رفت داخله خیمه و با صدای بلند گفت
جونکوک : یهووووو قراره عمو بشم
با صدای جونکوک اون دونفر چشم هایش رو باز کردن
تهیونگ : چته
ات زود نشست رویه تشکه و گفت
ات : ما ... من م
تهیونگ : جونکوک برو بیرون
جونکوک درحال خندیدن از خیمه رفت بیرون شوگا و جیمین هم رفتن
ات پاشو بریم الان یکی میبینه
تهیونگ : ببینه مگه باید وقتی با عشقم میخوابم از اونا اجازه بگیرم
ات : بریم وگر
با کشیدنه دست ات توسطه تهیونگ حرفش قط شد
ات افتاد رویه تشک تهیونگ رویه ات خیمه زد
ات : تهیونگ نکن
تهیونگ : نه نه نه نمیشه
ات با اخم گفت
ات : چرا
تهیونگ : برای این
لب هایش رو گذاشت رویه گردنه ات و خیلی سفت بوسید و مک زد
ات که هم درد میکشید ولی لذت میبرد
با صدای کارگردان که بیرون از خیمه پیچید ات زود تهیونگ رو هول داد
ات نگاهی به گردنش کرد و گردنه ابیش رو دید
ات : اگه یکی ببینه چی میگه
تهیونگ : با این نشونه ها کسی نمیتونه بهت نزدیک بشه میفهمن که ماله منی
ات : برو بیرون زود باش میخوام لباسم رو بپوشم
ات تهیونگ رو بزور از خیمه بیرون کرد
نشست رو تشک بعد از مدت ها با به صلح زیبا بیدار شده بود با تهیونگ همه چی براش عالی بود اما با یادآوری اینکه برای چی اومده اینجا لبخندش محو شد اون فقط برای این اومده بود تا از تهیونگ انتقام بگیره و همونجوری که دلش رو شکسته بود اونم دلش رو بشکنه
ات : کیم تهیونگ من چطوری ازت دل بکنم .......
۴۹۹
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.