*-قرن ها زندگی نکبت بارش را حول محور جادوگری گذرانده بود؛
*-قرن ها زندگی نکبت بارش را حول محور جادوگری گذرانده بود؛ جادوگر قهاری که بعد از سالیان سال، بالاخره دست بر روی کارت سرنوشت گذاشت! و لعنت بر آن!
دید و شنید و حیران گشت!
حیران از آن انسانِ تشنه به خون، وای بر آن انسان نمایِ ستیز خوی!
خونآشامی که در تقدیرش بود، عجیب ظاهر فریبندهای داشت! او را دید، نزد خود، در خانهی خود، در اتاق و تخت خود..لحظاتِ زندگی را یکی پس از دیگری دید و در نهایت رسید به نقطه پایان،نقطه تباهی،نقطه مرگ!
زمزمه های عاشقانه اش را میشنید.. تزلزل نگاه زیبایش را میدید، دلبسته و عاشق بود، مگر میشد قلبش را باور نکند؟ مگر میشد خدایِ معبودش را نادیده بگیرد؟
اما خاکستر شدند، باور و عشق و خدایش خاکستر شدند، هنگامی که آن ستیز خوی، خودخواهانه خیانت کرد و خونِ سرخ جادوگر را به عشقش ترجیح داد!
جادوگر خیانت عشقش را دید، مرگ خویش را دید،اینده را دید اما عشق گریبان گیرش، نمیگذاشت از بند اسارت رهایی یابد؛ با همهی اینها او هنوز هم عاشق آینده و آن خونین صفت بود!
"قسم به عشق.. برای مرگ،برای پایان"
-آیان*
دید و شنید و حیران گشت!
حیران از آن انسانِ تشنه به خون، وای بر آن انسان نمایِ ستیز خوی!
خونآشامی که در تقدیرش بود، عجیب ظاهر فریبندهای داشت! او را دید، نزد خود، در خانهی خود، در اتاق و تخت خود..لحظاتِ زندگی را یکی پس از دیگری دید و در نهایت رسید به نقطه پایان،نقطه تباهی،نقطه مرگ!
زمزمه های عاشقانه اش را میشنید.. تزلزل نگاه زیبایش را میدید، دلبسته و عاشق بود، مگر میشد قلبش را باور نکند؟ مگر میشد خدایِ معبودش را نادیده بگیرد؟
اما خاکستر شدند، باور و عشق و خدایش خاکستر شدند، هنگامی که آن ستیز خوی، خودخواهانه خیانت کرد و خونِ سرخ جادوگر را به عشقش ترجیح داد!
جادوگر خیانت عشقش را دید، مرگ خویش را دید،اینده را دید اما عشق گریبان گیرش، نمیگذاشت از بند اسارت رهایی یابد؛ با همهی اینها او هنوز هم عاشق آینده و آن خونین صفت بود!
"قسم به عشق.. برای مرگ،برای پایان"
-آیان*
۱.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.