سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۳۰
جونکوک : اینجا قصر هست نه طویله بهتر است صدا تان را پایین بیاورید
آنائل با قدم هایش به سمته عقب رفت و گفت
آنائل : فکر کردم بریانا پشه در هستش
جونکوک : بگذریم ندیمه بریانا را پیدا نکردم
آنائل : حالا من چیکار کنم
شاهزاده به سمته اتاق لباس ها رفت آنائل هم پشته سر اش راه میرفت
آنائل : حالا من چیکار کنم از این لباس های بزرگ بزرگ و آن موهای زیبا را که می بندد چطور بکنم
شاهزاده داشت در لباس ها میگشت و آنائل همش حرف میزد بعد کمی گشتن شاهزاده لباس قشنگ و سفید بزرگی را برداشت و به سمته آنائل گرفت
اسلاید ۲
جونکوک : این را بپوش
آنائل دست به آن لباس کشید و با ذوق گفت
آنائل : این خیلی زیبا ست اما چطور بپوشم اش
جونکوک : میخواهید من ت • نتان کنم
آنائل سریع لباس را ازش گرفت و گفت
آنائل : نه نه نمیخواهد خودم سعی میکنم و می پوشم اش تا یادش بگیرم
شاهزاده درحال خارج شدن از اتاق لباس گفت
جونکوک : سریع باید زود برویم پایین
آنائل : این را چجوری بپوشم
آنائل با کلی زحمت تونست آن لباس را بپوشد از اتاق لباس ها آمد بیرون شاهزاده رویه تخت نشسته بود
آنائل : برویم پوشیدم اش
آنائل به سمته در میرفت ولی شاهزاده دست اش را گرفت و کشاند سمته اینه
آنائل : چیکار میکنی
جونکوک : باید بگید چیکار میکنید بعدشم نمیشود که با این موهای شلخته بروید
آنائل : مگه موهایم چش شده آن
جونکوک : درست اش کن خیلی زیبا ببند اش
آنائل : اما من که بلد نیستم
شاهزاده عصبی گفت
جونکوک : شما دیگر چی بلد هستین مگر در کوه زندگی میکردین
آنائل از حرف های شاهزاده ناراحت شد و با عصبانیت و ناراحتی گفت
آنائل : نمیخواهم موهایم را درست کنم
شاهزاده عصبی شانه را برداشت و با همان لحن جدی و خشن اش گفت
جونکوک : دیگر نمیخواهم چیزی بشنوم
شاهزاده موهای آنائل را خیلی زیبا درست کرد و گفت
جونکوک : برویم دیگر آمده شدید
آنائل نگاهی به موهایش کرد خیلی زیبا بودن
اسلاید ۳ موهای آنائل
آنائل : وای یعنی تو هم یعنی شما هم از همچین کار های بلد بودین
شاهزاده به سمته در رفت و در را باز کرد
جونکوک : برویم دیر شده است
آنائل دامنش را با دست هایش گرفت و با بدو دنباله شاهزاده رفت
آنائل صبر کن منم بیایم ....
پارت ۳۰
جونکوک : اینجا قصر هست نه طویله بهتر است صدا تان را پایین بیاورید
آنائل با قدم هایش به سمته عقب رفت و گفت
آنائل : فکر کردم بریانا پشه در هستش
جونکوک : بگذریم ندیمه بریانا را پیدا نکردم
آنائل : حالا من چیکار کنم
شاهزاده به سمته اتاق لباس ها رفت آنائل هم پشته سر اش راه میرفت
آنائل : حالا من چیکار کنم از این لباس های بزرگ بزرگ و آن موهای زیبا را که می بندد چطور بکنم
شاهزاده داشت در لباس ها میگشت و آنائل همش حرف میزد بعد کمی گشتن شاهزاده لباس قشنگ و سفید بزرگی را برداشت و به سمته آنائل گرفت
اسلاید ۲
جونکوک : این را بپوش
آنائل دست به آن لباس کشید و با ذوق گفت
آنائل : این خیلی زیبا ست اما چطور بپوشم اش
جونکوک : میخواهید من ت • نتان کنم
آنائل سریع لباس را ازش گرفت و گفت
آنائل : نه نه نمیخواهد خودم سعی میکنم و می پوشم اش تا یادش بگیرم
شاهزاده درحال خارج شدن از اتاق لباس گفت
جونکوک : سریع باید زود برویم پایین
آنائل : این را چجوری بپوشم
آنائل با کلی زحمت تونست آن لباس را بپوشد از اتاق لباس ها آمد بیرون شاهزاده رویه تخت نشسته بود
آنائل : برویم پوشیدم اش
آنائل به سمته در میرفت ولی شاهزاده دست اش را گرفت و کشاند سمته اینه
آنائل : چیکار میکنی
جونکوک : باید بگید چیکار میکنید بعدشم نمیشود که با این موهای شلخته بروید
آنائل : مگه موهایم چش شده آن
جونکوک : درست اش کن خیلی زیبا ببند اش
آنائل : اما من که بلد نیستم
شاهزاده عصبی گفت
جونکوک : شما دیگر چی بلد هستین مگر در کوه زندگی میکردین
آنائل از حرف های شاهزاده ناراحت شد و با عصبانیت و ناراحتی گفت
آنائل : نمیخواهم موهایم را درست کنم
شاهزاده عصبی شانه را برداشت و با همان لحن جدی و خشن اش گفت
جونکوک : دیگر نمیخواهم چیزی بشنوم
شاهزاده موهای آنائل را خیلی زیبا درست کرد و گفت
جونکوک : برویم دیگر آمده شدید
آنائل نگاهی به موهایش کرد خیلی زیبا بودن
اسلاید ۳ موهای آنائل
آنائل : وای یعنی تو هم یعنی شما هم از همچین کار های بلد بودین
شاهزاده به سمته در رفت و در را باز کرد
جونکوک : برویم دیر شده است
آنائل دامنش را با دست هایش گرفت و با بدو دنباله شاهزاده رفت
آنائل صبر کن منم بیایم ....
۶.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.