پارت5داستان بعد تصادف ❤️🫂
جونگکوک دست دوهی رو گرفت یهو جیمین اومد داخل اتاق اونا رو دید و ......
دوهی: اونطوری که فکر میکنی نیست
جونگکوک ببخشید دوهی ولی من نمیتونم ولت کنم
جونگکوک: دقیقا همینطوری هست که فک میکنی
دوهی: چرتو پرت نگو جیمین بخدا اینطوری نیست
جونگکوک: دوهی ممنونم که هنوز عاشقمی.
جیمین: دوهی تو این حرفو زدی
دوهی : نه
جیمین:بهت اعتماد دارم دوهی
یهو جونگکوک لبای دوهی رو بوسید 🤯😵
جیمین: داری چه غلطی میکنی
جونگکوک: دارم مادر بچمو میبوسم
جیمین جونگکوک رو از اتاق بیرون کرد
دوهی با تعجب نگاه جونگکوک میکرد
جیمین: حالت خوبه دوهی
دوهی: اره ببخشید
شب شده بود
دوهی: جیمین میشه بیای توی تخت کنار من بخوای
جیمین: اینجا بیمارستانه ها
دوهی: //=
جیمین : اومدم
جیمین موهای دوهی رو ناز میکرد و مثل دیونه ها عاشق دوهی شده بود
جیمین: دوهی خیلی دوست دارم وقتی تو رو تو اون شرایط دیدم اولین باری بود که ترسیدم
دوهی: منم ترسیدم ولی میدونستم میای
یهو دوهی خوابش برد جیمین تا چند ساعت به دوهی خیره شده بود
صبح شد
دوهی: جیمین بلند شو بچه رو بگیر نمیزاره بخوابم
جیمین: تا صبح همش داشت گریه می کرد من ساکتش میکردم دارم بیهوش میشم
در همین حال نامجون سر رسید
نامجون: اخی چه دختر کیوتیییی میشه بغلش کنم
جیمین : اره فقط ساکتش کن
جیمین رفت تو تخت کنار دوهی خوابید
جونگکوک نگاهش میکرد و حسودیش میشد و عاشق دخترش شده بود
جونگکوک: چه دختر خوشگلی دارم من دختره منههه💋
۵ روز گذشت دوهی مرخص شد
رفتن خونه جیمین
یهو یکی زنگ درو زد
دوهی: جیمین برو درو باز کن یهو دید کلی چمدون و وسایل بیرون در گذاشتن
حدس بزنید کی اومده بود خونه جیمین بمونه:)؟
دوهی: اونطوری که فکر میکنی نیست
جونگکوک ببخشید دوهی ولی من نمیتونم ولت کنم
جونگکوک: دقیقا همینطوری هست که فک میکنی
دوهی: چرتو پرت نگو جیمین بخدا اینطوری نیست
جونگکوک: دوهی ممنونم که هنوز عاشقمی.
جیمین: دوهی تو این حرفو زدی
دوهی : نه
جیمین:بهت اعتماد دارم دوهی
یهو جونگکوک لبای دوهی رو بوسید 🤯😵
جیمین: داری چه غلطی میکنی
جونگکوک: دارم مادر بچمو میبوسم
جیمین جونگکوک رو از اتاق بیرون کرد
دوهی با تعجب نگاه جونگکوک میکرد
جیمین: حالت خوبه دوهی
دوهی: اره ببخشید
شب شده بود
دوهی: جیمین میشه بیای توی تخت کنار من بخوای
جیمین: اینجا بیمارستانه ها
دوهی: //=
جیمین : اومدم
جیمین موهای دوهی رو ناز میکرد و مثل دیونه ها عاشق دوهی شده بود
جیمین: دوهی خیلی دوست دارم وقتی تو رو تو اون شرایط دیدم اولین باری بود که ترسیدم
دوهی: منم ترسیدم ولی میدونستم میای
یهو دوهی خوابش برد جیمین تا چند ساعت به دوهی خیره شده بود
صبح شد
دوهی: جیمین بلند شو بچه رو بگیر نمیزاره بخوابم
جیمین: تا صبح همش داشت گریه می کرد من ساکتش میکردم دارم بیهوش میشم
در همین حال نامجون سر رسید
نامجون: اخی چه دختر کیوتیییی میشه بغلش کنم
جیمین : اره فقط ساکتش کن
جیمین رفت تو تخت کنار دوهی خوابید
جونگکوک نگاهش میکرد و حسودیش میشد و عاشق دخترش شده بود
جونگکوک: چه دختر خوشگلی دارم من دختره منههه💋
۵ روز گذشت دوهی مرخص شد
رفتن خونه جیمین
یهو یکی زنگ درو زد
دوهی: جیمین برو درو باز کن یهو دید کلی چمدون و وسایل بیرون در گذاشتن
حدس بزنید کی اومده بود خونه جیمین بمونه:)؟
۹.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.