رمان(عشق)پارت۶۱
سوسن:میشه الان درباره ی این موضوع حرف نزنیم لطفا🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:میخوام ادامه بدم اما.....باشه بعداً حرف میزنیم🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹 اما ول کن نیستم بعداً باید بگی🥹🥹🥹باشه🥹🥹؟. سوسن:باشه🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. (یکدفعه اوگولجان اومد تو اتاق). اوگولجان:دختر آخه این چه کاریه که کردی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣آخه منه بدبخت نیم ساعته که هیچی نخوردم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣در اصل من باید هر یک دقیقه درمیون غذا بخورم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣برای چی اینکارو کردی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣هان چطور دلت اومد با من اینکار رو بکنی؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ببین سوسن جون از این به بعد هر مشکلی داشتی بیا به خودم بگو🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بابا من مردم از گشنگی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣راستی الان حالت چطوره؟. سوسن(با خنده):واقعا عذر میخوام ازتون آقای اوگولجان ارن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣باید قبل خودکشی با شما مشورت میکردم😂😂معلومه خیلی اذیت شدی آره؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂خب معلومه اذیت میشی این چه سواله بیجاییه که دارم میپرسم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂تو در حالت عادی نباید حتی یک دقیقه به شکمت استراحت بدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. اوگولجان:واقعا که زن داداش🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣آخه این چه حرفیه میزنی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣بگذریم من برم ببینم چیزی برای خوردن هست🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣فعلا دوستان راستی الان بچه میخوان بیان تو حالت رو بپرسن بیان؟. سوسن:آره آره بزار بیان. (اوگولجان رفت تا یه چیزی بخوره😂😂😂😂😂😂😂و بچه ها اومدن تو). قدیر:سوسن این چه کاری بود که کردی اصلا به بچت فکر نکردی😢😢😢😢😢😢😢😢. دوربر:..................
۲.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.