نورا: خیلی خیلی خوشگل شدی(ذوق)
نورا: خیلی خیلی خوشگل شدی(ذوق)
م.ن: ولی تو خیلی بهتر از من شدی عزیزم(بغض)
" اروم سمتش رفتم و تو بغلم فشوردمش و سرشو بوسیدم شونه هاش تکون میخورد ارومش کردم و ازش جدا شدم
م.ن: ببخشید که این همه سال ازت دور بودم و باعث شدم تو مهر مادریو نداشته باشی دخترکم
نورا:(لبخند) بخاطر کاری که شما باعثش نشدی عذر نخوا مامان(رو به کوک) در عوض مهر پدریو خوب تجربه کردم
کوک:(دستمو دور کمرش گذاشتم)
م.ن: خوب خوب بسه دیگه(خنده)
• پرش زمانی بعد از عروسی •
" بعد از ادای احترام به والدین و مهمونا و گرفتن کادو ها نوبت رفتن خونه بود یه ترس خیلی خیلی عجیب تو وجودم بود کوک میگفت قراره بریم یه عمارت دیگه دلهره داشتم و قلبم تند تند به قفسه سینم میکوبید
' دستمو روی دستای سرد نورا گذاشتم بعد چند مین رسیدیم به خونه نمیشه بهش گفت خونه عمارت قصر یا یه جای دنج و کوچیک فقط برای زندگی اروم و بی دردسر خیلی غیر قابل توصیف بود ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم و از ماشین پیاده شدم سمت در کنار رفتم و نورا رو براید استایل بغل کردم توی یه لباس سفید با مروارید خیلی زیبا بود
نورا: هی کوک خودم میتونم راه برم
کوک: بدون توجه
' بدون توجه به غر زدناش سریع رفتم تو خونه سمت اتاق و نورا رو گذاشتم روی تخت
نورا: حداقل بزار عمارتو ببینممم
کوک: خیلی حرف میزنیا
' دستمو بردم سمت لباسش
نورا: آهای جناب جئون خجالتم خوب چیزیه
کوک: چیه نکنه میخوای خودت لباستو در بیاری؟
نورا: پس کی
کوک: خودم درش میارم(نیشخند)
' شروع کردم در آوردن لباسش هرچی دست و پا میزد فایده ای نداشت لباساشو در آوردم و وسط اتاق انداختم روی تخت به خودش پیچید و منم لباسامو در آوردم و چهار دست و پا و با نیشخند رفتم سمتش
نورا: هوییی برو اونور جئون جونگ کوککک
کوک: چیه؟ شوهرتم غریبه که نیستم لیتل(نیشخند)
نورا: کوک خیلی داری خطرناک میشی چت شده
کوک: من؟ اشتباهه
' سمتش هجوم آوردم و خیس بوسیدمش
کوک: خودت تصمیم بگیر همین امشب یا فردا؟
نورا: هن چیو؟
کوک: یه بچه خرگوش
نورا: من خودم بچممم یعنی چییی
' دستمو روی چونش گذاشتم و آوردم بالا
کوک: یه خانواده خرگوشی بی نقص چطوره؟
نورا: نه عمرا الان نه
کوک: اوکی پس امشب شد
نورا: نههه نه نه نه
' اروم انگشتامو سمت پاهاش بردم با هر عدد یه انگشت رو تکون میدادم
کوک: 1
نورا: نه نه کوک لطفا
کوک: 2
نورا: باشههه کوک باشه ولی امشب نه واقعا نای تکون خوردن ندارم چه برسه به....
کوک: یه شب خوب کنار من درسته؟
نورا:(سرمو به نشونه منفی تکون دادم)
کوک: حرکتی کردی؟
نورا: نه نه منظورم دقیقا همینی که تو گفتی بود
م.ن: ولی تو خیلی بهتر از من شدی عزیزم(بغض)
" اروم سمتش رفتم و تو بغلم فشوردمش و سرشو بوسیدم شونه هاش تکون میخورد ارومش کردم و ازش جدا شدم
م.ن: ببخشید که این همه سال ازت دور بودم و باعث شدم تو مهر مادریو نداشته باشی دخترکم
نورا:(لبخند) بخاطر کاری که شما باعثش نشدی عذر نخوا مامان(رو به کوک) در عوض مهر پدریو خوب تجربه کردم
کوک:(دستمو دور کمرش گذاشتم)
م.ن: خوب خوب بسه دیگه(خنده)
• پرش زمانی بعد از عروسی •
" بعد از ادای احترام به والدین و مهمونا و گرفتن کادو ها نوبت رفتن خونه بود یه ترس خیلی خیلی عجیب تو وجودم بود کوک میگفت قراره بریم یه عمارت دیگه دلهره داشتم و قلبم تند تند به قفسه سینم میکوبید
' دستمو روی دستای سرد نورا گذاشتم بعد چند مین رسیدیم به خونه نمیشه بهش گفت خونه عمارت قصر یا یه جای دنج و کوچیک فقط برای زندگی اروم و بی دردسر خیلی غیر قابل توصیف بود ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم و از ماشین پیاده شدم سمت در کنار رفتم و نورا رو براید استایل بغل کردم توی یه لباس سفید با مروارید خیلی زیبا بود
نورا: هی کوک خودم میتونم راه برم
کوک: بدون توجه
' بدون توجه به غر زدناش سریع رفتم تو خونه سمت اتاق و نورا رو گذاشتم روی تخت
نورا: حداقل بزار عمارتو ببینممم
کوک: خیلی حرف میزنیا
' دستمو بردم سمت لباسش
نورا: آهای جناب جئون خجالتم خوب چیزیه
کوک: چیه نکنه میخوای خودت لباستو در بیاری؟
نورا: پس کی
کوک: خودم درش میارم(نیشخند)
' شروع کردم در آوردن لباسش هرچی دست و پا میزد فایده ای نداشت لباساشو در آوردم و وسط اتاق انداختم روی تخت به خودش پیچید و منم لباسامو در آوردم و چهار دست و پا و با نیشخند رفتم سمتش
نورا: هوییی برو اونور جئون جونگ کوککک
کوک: چیه؟ شوهرتم غریبه که نیستم لیتل(نیشخند)
نورا: کوک خیلی داری خطرناک میشی چت شده
کوک: من؟ اشتباهه
' سمتش هجوم آوردم و خیس بوسیدمش
کوک: خودت تصمیم بگیر همین امشب یا فردا؟
نورا: هن چیو؟
کوک: یه بچه خرگوش
نورا: من خودم بچممم یعنی چییی
' دستمو روی چونش گذاشتم و آوردم بالا
کوک: یه خانواده خرگوشی بی نقص چطوره؟
نورا: نه عمرا الان نه
کوک: اوکی پس امشب شد
نورا: نههه نه نه نه
' اروم انگشتامو سمت پاهاش بردم با هر عدد یه انگشت رو تکون میدادم
کوک: 1
نورا: نه نه کوک لطفا
کوک: 2
نورا: باشههه کوک باشه ولی امشب نه واقعا نای تکون خوردن ندارم چه برسه به....
کوک: یه شب خوب کنار من درسته؟
نورا:(سرمو به نشونه منفی تکون دادم)
کوک: حرکتی کردی؟
نورا: نه نه منظورم دقیقا همینی که تو گفتی بود
۳.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.