وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟒𝟏❦
پدر=باید باهات درمورد آینده صحبت کنم و درمورد گذشته معذرت خواهی کنم .
ا.ت=چی شده که یه دفعه ای میخوای باهام حرف بزنی ؟
پدر=من فقط متاسفم که امی دخترمه.....
ببخشید ا.ت میشه برگردی به خونه ؟
ا.ت=پدر برای این کارا یکم دیر شده .
برگشتم سمت یونگی که دیدم آروم گفت
یونگی=اشکالی نداره.....به حرفش گوش کن شاید پشیمونه
ا.ت=اه.....باشه پدر کجا همو ببینیم ؟
پدر=برات لوکیشن میفرستم و......اگه میشه تنها بیا
ا.ت=باشه
تلفن رو قطع کردم و اشکای روی گونم رو پاک کردم .
یونگی=تصمیم عاقلانه ای گرفتی.....ممکنه پشیمون باشه
ا.ت=امیدوارم .
رفتیم به سمت خونه و وارد شدیم که یونگی گفت
یونگی=بیب من باید برم کار دارم باید رو آهنگ کار کنم هرچی شد بهم پیام بده باشه ؟
رفتم سمت درو بغلش کردم و گفتم
ا.ت=بهم زنگ بزن باشه ؟
یونگی=باشه
دستشو گذاشت پشت کمرم و لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن .
بعد چند ثانیه از هم جدا شدیم و خداحافظی کردیم .
گوشیم آلارم داد رفتم چکش کردم.....بابام بود پیام داده بود :
سلام ا.ت شی ،دخترم نمیتونم تا شب منتظر بمونم بیا یه ساعت دیگه همو ببینیم .هوم ؟ برای ناهار
....................
سلامی دادم و نشستم
پدر=خوبی ؟
ا.ت=بد نیستم شما خوبی ؟
پدر=من خوبم.....در مورد امی دارم میفرستمش آمریکا
ا.ت=من مشکلی ندارم.....اگه بخاطر منه
پدر=باید ادب میشد.....با کوک هم کات کرد
ا.ت=پدر کوک دیگه برای من مهم نیست...من عشقمو با یکی دیگه تجربه کردم ،عشق من به کوک یه بچگی بود.....همین
پدر=درک میکنم
ا.ت=خب میخواستید در مورد چی باهام صحبت کنید ؟
پدر=خبر خوبی دارم
ا.ت=چیزی شده ؟
پدر=چند روز دیگه عروسیته
ا.ت=چیییییی ؟
پدر=چند روز دیگه باید عروسی کنی
ا.ت=یعنی چی ؟ با کی ؟ من نمیخوام...آها بعد این همه سال بخاطر منفعتت منو برگردوندی ؟ ها ؟
پدر=دوباره داری مثل اون مادر هرزت حرف میزنی
ا.ت=حرف دهنتو بفهم.....چون اون خیلی بهتر از تو بود.....خیلی حداقل خیلی کارا برام کرد و
پدر=ببین دختر چه قبول کنی چه نکنی چه خوشت بیاد چه خوشت نیاد باید ازدواج کنی...
وسایلتم جمع کن باید بیای خونه ی من .یکی دو روز بهت وقت میدم.....میتونی با دوست پسرت خدافظی کنی
ا.ت=بابا توروخدا
پدر=بابا ؟ همیشه میگفتی پدر
ا.ت=مگه تو بابای من نیستی.....چرا دوستم نداری ؟
پدر=ا.ت من واقعا دوست دارم.....بعداً یه روز بخاطر این ازدواج ازم تشکر میکنی .
ا.ت=تشکر میکنم ؟ کدوم بچه ای بخاطر ازدواج اجباری از پدر و مادرش تشکر میکنه ؟
پدر=الان نمیفهمی ا.ت بعداً که خوشبخت شدی میفهمی .
ا.ت=واقعا برات متاسفم.....پیر شدی و هنوز نفهمیدی دوست داشتن و دوست داشته شدن یعنی چی .
پدر=دختر داری از حدت میگذری .
ا.ت=بابا توروخدا.....من نمیخوام ازدواج کنم
پدر=بسه.....راه دیگه ای نداری
اشکام روی گونه هام سر میخورد ،با سرعت از رستوران دویدم و سوار ماشین شدم
که ..........
ا.ت=چی شده که یه دفعه ای میخوای باهام حرف بزنی ؟
پدر=من فقط متاسفم که امی دخترمه.....
ببخشید ا.ت میشه برگردی به خونه ؟
ا.ت=پدر برای این کارا یکم دیر شده .
برگشتم سمت یونگی که دیدم آروم گفت
یونگی=اشکالی نداره.....به حرفش گوش کن شاید پشیمونه
ا.ت=اه.....باشه پدر کجا همو ببینیم ؟
پدر=برات لوکیشن میفرستم و......اگه میشه تنها بیا
ا.ت=باشه
تلفن رو قطع کردم و اشکای روی گونم رو پاک کردم .
یونگی=تصمیم عاقلانه ای گرفتی.....ممکنه پشیمون باشه
ا.ت=امیدوارم .
رفتیم به سمت خونه و وارد شدیم که یونگی گفت
یونگی=بیب من باید برم کار دارم باید رو آهنگ کار کنم هرچی شد بهم پیام بده باشه ؟
رفتم سمت درو بغلش کردم و گفتم
ا.ت=بهم زنگ بزن باشه ؟
یونگی=باشه
دستشو گذاشت پشت کمرم و لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن .
بعد چند ثانیه از هم جدا شدیم و خداحافظی کردیم .
گوشیم آلارم داد رفتم چکش کردم.....بابام بود پیام داده بود :
سلام ا.ت شی ،دخترم نمیتونم تا شب منتظر بمونم بیا یه ساعت دیگه همو ببینیم .هوم ؟ برای ناهار
....................
سلامی دادم و نشستم
پدر=خوبی ؟
ا.ت=بد نیستم شما خوبی ؟
پدر=من خوبم.....در مورد امی دارم میفرستمش آمریکا
ا.ت=من مشکلی ندارم.....اگه بخاطر منه
پدر=باید ادب میشد.....با کوک هم کات کرد
ا.ت=پدر کوک دیگه برای من مهم نیست...من عشقمو با یکی دیگه تجربه کردم ،عشق من به کوک یه بچگی بود.....همین
پدر=درک میکنم
ا.ت=خب میخواستید در مورد چی باهام صحبت کنید ؟
پدر=خبر خوبی دارم
ا.ت=چیزی شده ؟
پدر=چند روز دیگه عروسیته
ا.ت=چیییییی ؟
پدر=چند روز دیگه باید عروسی کنی
ا.ت=یعنی چی ؟ با کی ؟ من نمیخوام...آها بعد این همه سال بخاطر منفعتت منو برگردوندی ؟ ها ؟
پدر=دوباره داری مثل اون مادر هرزت حرف میزنی
ا.ت=حرف دهنتو بفهم.....چون اون خیلی بهتر از تو بود.....خیلی حداقل خیلی کارا برام کرد و
پدر=ببین دختر چه قبول کنی چه نکنی چه خوشت بیاد چه خوشت نیاد باید ازدواج کنی...
وسایلتم جمع کن باید بیای خونه ی من .یکی دو روز بهت وقت میدم.....میتونی با دوست پسرت خدافظی کنی
ا.ت=بابا توروخدا
پدر=بابا ؟ همیشه میگفتی پدر
ا.ت=مگه تو بابای من نیستی.....چرا دوستم نداری ؟
پدر=ا.ت من واقعا دوست دارم.....بعداً یه روز بخاطر این ازدواج ازم تشکر میکنی .
ا.ت=تشکر میکنم ؟ کدوم بچه ای بخاطر ازدواج اجباری از پدر و مادرش تشکر میکنه ؟
پدر=الان نمیفهمی ا.ت بعداً که خوشبخت شدی میفهمی .
ا.ت=واقعا برات متاسفم.....پیر شدی و هنوز نفهمیدی دوست داشتن و دوست داشته شدن یعنی چی .
پدر=دختر داری از حدت میگذری .
ا.ت=بابا توروخدا.....من نمیخوام ازدواج کنم
پدر=بسه.....راه دیگه ای نداری
اشکام روی گونه هام سر میخورد ،با سرعت از رستوران دویدم و سوار ماشین شدم
که ..........
۵۷.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.