ازدواج اجباری 16
ویو ا/ت
بعد از چند مین ازش جدا شدم و بهش کمی شکه نگاه کردم
_من...من فکر کنم...
=آقا خانم بزرگ اومدن
_غلط کرده چرا راش دادین
=متاسفام
_برو میام پایین
+یعنی میخواد بهت چی بگه...نکنه!!؟(دستاش گیلرزید
_نه نه غلط میکنه این کارو بکنه تو فقط از اتاق نیا بیرون درم قفل کن پشت سر من
ویو کوک
رفتم پایین با پدر بزرگمم مواجه شدم
اَه این اینجا چی کار میکنه؟
_حرف حسابت
٪او اوه میبینم دختره پروت کرده بعد ۲. و خورده ای سال تو روم وایمیستی
_آره وای میستم دیگه منتظر نمیمونم تویه بچ چیزی بگی که من عمل کنم عوضی
تو از سنت خجالت نمیکشی؟
پدر بزرگ کوک اومد سمت و محکم زد تو صورتش
پدر بزرگ>
>چه گوهی خوردی؟
_همون گوهی که تو این همه سال خوردی تو این زندگی
>پسریه (دوباره اومد بزن تو صورت کوک که اجومای پیر جلوشو گرفت)
=از این خونه برو بیرون
>من نیومدن برای دعوا اومدم دختررو ببینم همین
_ا/ت(بلند)عزیزم بیا پایین
ویو بابا بزرگ کوک
معلوم بود دختررو دوست داره تاحالا جلو من وای نستاده بود
دختره که اومد پایین ضربان قلبم رفت بالا مگ...مگه من اینو نکشته بودم؟؟
فلش بک به ۲۰ سال پیش
×ای عوضی ازت انتظار نداشتم بخوای هم چین کاری بکنین (داد)
>نمیزارم راحت نفس بکشین نمیزارم بچه دار بشین حالیتون میکنم (داد)
÷عزیزم اون کی بود؟ چرا داشت به من تجاوز میکرد(بغض)
×چندین سال پیش که من با تو آشنا شدم اون خواستگارت بود من با بابات حرف زدم که تورو با اون آشنا نکنه من واقعا میخواستمت برای همین من با تو ازدواج کردم اوت شروع کرد به تحدید کردن که به امروز کشیده شد
÷(میزنه زیر گریه )اگر اتفاقی برای این بچه بیوفته چی؟؟؟
×من نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
ویو بابابزرگ کوک
>اجوماااا
=بله قربان؟
>امروز خانواده آقای ویم رو دعوت مکنی اینجا وقتی دعوت کردی تو غدای زنه سم میریزی فهمیدی اون بچه نباید به دنیا بیاد
ادامه دارد🌈
بعد از چند مین ازش جدا شدم و بهش کمی شکه نگاه کردم
_من...من فکر کنم...
=آقا خانم بزرگ اومدن
_غلط کرده چرا راش دادین
=متاسفام
_برو میام پایین
+یعنی میخواد بهت چی بگه...نکنه!!؟(دستاش گیلرزید
_نه نه غلط میکنه این کارو بکنه تو فقط از اتاق نیا بیرون درم قفل کن پشت سر من
ویو کوک
رفتم پایین با پدر بزرگمم مواجه شدم
اَه این اینجا چی کار میکنه؟
_حرف حسابت
٪او اوه میبینم دختره پروت کرده بعد ۲. و خورده ای سال تو روم وایمیستی
_آره وای میستم دیگه منتظر نمیمونم تویه بچ چیزی بگی که من عمل کنم عوضی
تو از سنت خجالت نمیکشی؟
پدر بزرگ کوک اومد سمت و محکم زد تو صورتش
پدر بزرگ>
>چه گوهی خوردی؟
_همون گوهی که تو این همه سال خوردی تو این زندگی
>پسریه (دوباره اومد بزن تو صورت کوک که اجومای پیر جلوشو گرفت)
=از این خونه برو بیرون
>من نیومدن برای دعوا اومدم دختررو ببینم همین
_ا/ت(بلند)عزیزم بیا پایین
ویو بابا بزرگ کوک
معلوم بود دختررو دوست داره تاحالا جلو من وای نستاده بود
دختره که اومد پایین ضربان قلبم رفت بالا مگ...مگه من اینو نکشته بودم؟؟
فلش بک به ۲۰ سال پیش
×ای عوضی ازت انتظار نداشتم بخوای هم چین کاری بکنین (داد)
>نمیزارم راحت نفس بکشین نمیزارم بچه دار بشین حالیتون میکنم (داد)
÷عزیزم اون کی بود؟ چرا داشت به من تجاوز میکرد(بغض)
×چندین سال پیش که من با تو آشنا شدم اون خواستگارت بود من با بابات حرف زدم که تورو با اون آشنا نکنه من واقعا میخواستمت برای همین من با تو ازدواج کردم اوت شروع کرد به تحدید کردن که به امروز کشیده شد
÷(میزنه زیر گریه )اگر اتفاقی برای این بچه بیوفته چی؟؟؟
×من نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
ویو بابابزرگ کوک
>اجوماااا
=بله قربان؟
>امروز خانواده آقای ویم رو دعوت مکنی اینجا وقتی دعوت کردی تو غدای زنه سم میریزی فهمیدی اون بچه نباید به دنیا بیاد
ادامه دارد🌈
۱۵.۶k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.