تناسخ هالویینی فصل 2 پارت 1
فصل2 قسمت 1
"باجی
یه روز دیگه مثل همیشه هنوز تو این دنیاییم
نمیتونم بگم که خوب نیست ولی عالیم نیست نظر من که اینه
*صدای در زدن
باجی: بلع
مشاور: سرورم وقت صبحانه رسیده لطفا اماده بشید
باجی: اه باشع
کارام رو کردم و رفتم سر سفره ی صبحانه
*بعد از اتمام صبحانه
پدر باجی: کیوسکه میخوام درمورد یه موضوعی......
مشاور: سرورم یکی دم در با شما کار داره
باجی: باشه الان میرم
بعد از رفتن تو حیاط....
دراکن و میتسویا؟
قرار بود امشب هم رو ببینیم پس چرا الان اومدن
اینجا
باجی: بچه ها اینجا چیکار میکنید
دراکن با صورتی نگران: چ.... چیفویو
یه لحظه ضربانم وایساد
باجی: چیف... چیفویو.... چی
میتسویا: او... ن اون
باجی: چی... چی.. شده
دراکن: هیچی بابا شوخی کردم
باجی:..........................
میتسویا: باجی؟
💢💢💢💢💢💢💢💢💢باجی: ####@@@@@=#٪#+٪@@@@##@٪#!؛«-)•)_٪+=#+=٪~_-'(_٪#+#٪#+#~#٪٪=#»::*****»******
دراکن:اینا رو به چیفویو یاد ندی
دراکن: باجی هنوز داری فحش میدی
باجی: نه، باهام کاری داشتی
میتسویا: اره بدو بریم
باجی: ایول فرار رو هستم
شخص سوم"
همه جمع بودن غیر از چیفویو
باجی: چیزی شده؟ چیف کجاست؟
میتسویا: میخوایم بهت کمک کنیم
باجی: کمک چی
مایکی: که اعتراف کنی
باجی: به کی
کازوتورا: به فویو
باجی که گوجه رو رد کرده: م... من
دراکن: خب حالا عروس خانم کجاست؟
"پاره شدن افراد حاضر "
کازوتورا: راست میگه چیفویو چرا هنوز نیومده
باجی: من میرم دنبالش
بقیه: ما هم میایم
از زبان نویسنده
باجی و بقیه بچه ها به سمت قصر چیفویو رفتن و با صحنه ای روبرو شدم که ای کاش نمیشدن
کازوتورا: اون دیگه کیه
تاکمیچی: چه قد بلندی
دراکن: چه هیکل توپی
میتسویا: ام من حرفی ندارم
مایکی: عجب مو هایی
باجی درحال فشار: اون دیگه کیه
نویسنده: باجی یادت نره که تو داستان اینو نمیشناسی
باجی: باشه ولی من این مارمولک رو میشناسم
نویسنده: تو داستان نمیشناسی
باجی : باشه بابا
کارگردان: ادامه
کازوتورا: اون چیفویو نیست
باجی: چچچچچییییییبییی
موقعیت
اون شخص که بعدا میفهمید کیه چیفویو رو توی حالت اسلاید 2 حالا اون باجیه، اونو ریوسی در نظر بگیرید و باهاش حرف میزد باجی که حسابی کلافه شده بود به سمت ریوسی و چیفویو رفت
باجی: هوی مارمولک
ریوسی:......
باجی: از فویو فاصله بگیر
چیفویو با ذوق: باجی
ریوسی چیفویو رو ول میکنه
و چیفویو هم به سمت باجی میره ولی یک دفعه دستش از پشت کشیده میشه و میره تو بغل ریوسی
ریوسی: ببینم تو کی هستی
باجی: من باجی کیوسکه پسر پادشاه خوناشام ها هستم
ریوسی: ااااووو تو خوناشامی
ریوسی: منم ریوسی ساتو پسر پادشاه مار ها هستم
نویسنده: این دو قبیله از خوناشام و گرگینه (که الان صلح کردن) بیشتر تو جنگن
مایکی: ای وای به.......رفتیم
باجی: خیل خوب چیف بیا بریم
ریوسی: چیفویو با من میاد
باجی: ببخشید، چی گفتی
ریوسی: گفتم چیفویو با من میاد
که باجی محکم میزنه تو صورت ریوسی
و چون اونا توی قبیله ی مار ها بودن توجه سربازان به اونها جلب شد
ریوسی رو به سربازها: اینا رو بگیرید
چیفویو: نه وایسا....م......من......باهات.......میام
ریوسی: چیقدر خوب پیشی کوچولو
و ریوسی همه رو به جز چیفویو از منطقه بیرون انداخت
باجی: م....من اونو میکشم💢💢💢💢
کازوتورا: باجی اروم باش
باجی خیلی عصبانی بود و از حاله های سیاهی که اطرافش بود معلوم بود که داره او روی هیولاش بالا میاد
دراکن:باجی صدام رو میشنوی
تاکمیچی: باجی کون اروم باشید
میتسویا: ما بهت کمک میکنیم اروم باش
باجی کمی از عصبانیتش رو خنثی کرد و به حالت عادی برگشت
باجی: فکر کنم امروز باید بدون چیفویو بریم خوش گذرونی
و بعد سرش رو پایین انداخت
کازوتورا: باجی فقط نصف روز، بعد از ظهر پسش میگیریم
طرف ریوسی و چیفویو
ریوسی: کیتنم چیزی نمیخوای
چیفویو:نه
ریوسی: چی شده
چیفویو: ریوسی تو اون موقع گفتی می خوای باهام بیای تو رابطه
ا.ت: پپپپپپپپپپپشششششممممممااااااالمممممممم بااااجججججیییییییی
چیفویو: ولی...... باجی....اون...
ریوسی اجازه تموم کردن حرفش رو نداد
ریوسی: اما اون اگه تو رو دوست داشت تا الان باید میومد دنبالت نه؟
چیفویو هیچی نگفت
چیفویو: ریوسی من گشنمه
ریوسی با ذوق: ای ژان بچه گربم گشنشه
چیفویو: میشه......بریم..... بیرون
ریوسی: البته میگم روی میز توی حیاط برات خوراکی اماده کنن
و بعد خیلی جدی
ریوسی: هوی سرباز یه میز برای منو چیفویو بچین
و بعد دست چیفویو رو گرفت و به سمت حیاط حرکت کرد
طرف باجی
باجی که کل مدت هیچی نمیگفت: بچه ها ساعت چنده!؟
کازوتورا: چه عجب شما حرف زدی
پایان این پارت
حمایت و لایک وکامنت فراماش نشه
"باجی
یه روز دیگه مثل همیشه هنوز تو این دنیاییم
نمیتونم بگم که خوب نیست ولی عالیم نیست نظر من که اینه
*صدای در زدن
باجی: بلع
مشاور: سرورم وقت صبحانه رسیده لطفا اماده بشید
باجی: اه باشع
کارام رو کردم و رفتم سر سفره ی صبحانه
*بعد از اتمام صبحانه
پدر باجی: کیوسکه میخوام درمورد یه موضوعی......
مشاور: سرورم یکی دم در با شما کار داره
باجی: باشه الان میرم
بعد از رفتن تو حیاط....
دراکن و میتسویا؟
قرار بود امشب هم رو ببینیم پس چرا الان اومدن
اینجا
باجی: بچه ها اینجا چیکار میکنید
دراکن با صورتی نگران: چ.... چیفویو
یه لحظه ضربانم وایساد
باجی: چیف... چیفویو.... چی
میتسویا: او... ن اون
باجی: چی... چی.. شده
دراکن: هیچی بابا شوخی کردم
باجی:..........................
میتسویا: باجی؟
💢💢💢💢💢💢💢💢💢باجی: ####@@@@@=#٪#+٪@@@@##@٪#!؛«-)•)_٪+=#+=٪~_-'(_٪#+#٪#+#~#٪٪=#»::*****»******
دراکن:اینا رو به چیفویو یاد ندی
دراکن: باجی هنوز داری فحش میدی
باجی: نه، باهام کاری داشتی
میتسویا: اره بدو بریم
باجی: ایول فرار رو هستم
شخص سوم"
همه جمع بودن غیر از چیفویو
باجی: چیزی شده؟ چیف کجاست؟
میتسویا: میخوایم بهت کمک کنیم
باجی: کمک چی
مایکی: که اعتراف کنی
باجی: به کی
کازوتورا: به فویو
باجی که گوجه رو رد کرده: م... من
دراکن: خب حالا عروس خانم کجاست؟
"پاره شدن افراد حاضر "
کازوتورا: راست میگه چیفویو چرا هنوز نیومده
باجی: من میرم دنبالش
بقیه: ما هم میایم
از زبان نویسنده
باجی و بقیه بچه ها به سمت قصر چیفویو رفتن و با صحنه ای روبرو شدم که ای کاش نمیشدن
کازوتورا: اون دیگه کیه
تاکمیچی: چه قد بلندی
دراکن: چه هیکل توپی
میتسویا: ام من حرفی ندارم
مایکی: عجب مو هایی
باجی درحال فشار: اون دیگه کیه
نویسنده: باجی یادت نره که تو داستان اینو نمیشناسی
باجی: باشه ولی من این مارمولک رو میشناسم
نویسنده: تو داستان نمیشناسی
باجی : باشه بابا
کارگردان: ادامه
کازوتورا: اون چیفویو نیست
باجی: چچچچچییییییبییی
موقعیت
اون شخص که بعدا میفهمید کیه چیفویو رو توی حالت اسلاید 2 حالا اون باجیه، اونو ریوسی در نظر بگیرید و باهاش حرف میزد باجی که حسابی کلافه شده بود به سمت ریوسی و چیفویو رفت
باجی: هوی مارمولک
ریوسی:......
باجی: از فویو فاصله بگیر
چیفویو با ذوق: باجی
ریوسی چیفویو رو ول میکنه
و چیفویو هم به سمت باجی میره ولی یک دفعه دستش از پشت کشیده میشه و میره تو بغل ریوسی
ریوسی: ببینم تو کی هستی
باجی: من باجی کیوسکه پسر پادشاه خوناشام ها هستم
ریوسی: ااااووو تو خوناشامی
ریوسی: منم ریوسی ساتو پسر پادشاه مار ها هستم
نویسنده: این دو قبیله از خوناشام و گرگینه (که الان صلح کردن) بیشتر تو جنگن
مایکی: ای وای به.......رفتیم
باجی: خیل خوب چیف بیا بریم
ریوسی: چیفویو با من میاد
باجی: ببخشید، چی گفتی
ریوسی: گفتم چیفویو با من میاد
که باجی محکم میزنه تو صورت ریوسی
و چون اونا توی قبیله ی مار ها بودن توجه سربازان به اونها جلب شد
ریوسی رو به سربازها: اینا رو بگیرید
چیفویو: نه وایسا....م......من......باهات.......میام
ریوسی: چیقدر خوب پیشی کوچولو
و ریوسی همه رو به جز چیفویو از منطقه بیرون انداخت
باجی: م....من اونو میکشم💢💢💢💢
کازوتورا: باجی اروم باش
باجی خیلی عصبانی بود و از حاله های سیاهی که اطرافش بود معلوم بود که داره او روی هیولاش بالا میاد
دراکن:باجی صدام رو میشنوی
تاکمیچی: باجی کون اروم باشید
میتسویا: ما بهت کمک میکنیم اروم باش
باجی کمی از عصبانیتش رو خنثی کرد و به حالت عادی برگشت
باجی: فکر کنم امروز باید بدون چیفویو بریم خوش گذرونی
و بعد سرش رو پایین انداخت
کازوتورا: باجی فقط نصف روز، بعد از ظهر پسش میگیریم
طرف ریوسی و چیفویو
ریوسی: کیتنم چیزی نمیخوای
چیفویو:نه
ریوسی: چی شده
چیفویو: ریوسی تو اون موقع گفتی می خوای باهام بیای تو رابطه
ا.ت: پپپپپپپپپپپشششششممممممااااااالمممممممم بااااجججججیییییییی
چیفویو: ولی...... باجی....اون...
ریوسی اجازه تموم کردن حرفش رو نداد
ریوسی: اما اون اگه تو رو دوست داشت تا الان باید میومد دنبالت نه؟
چیفویو هیچی نگفت
چیفویو: ریوسی من گشنمه
ریوسی با ذوق: ای ژان بچه گربم گشنشه
چیفویو: میشه......بریم..... بیرون
ریوسی: البته میگم روی میز توی حیاط برات خوراکی اماده کنن
و بعد خیلی جدی
ریوسی: هوی سرباز یه میز برای منو چیفویو بچین
و بعد دست چیفویو رو گرفت و به سمت حیاط حرکت کرد
طرف باجی
باجی که کل مدت هیچی نمیگفت: بچه ها ساعت چنده!؟
کازوتورا: چه عجب شما حرف زدی
پایان این پارت
حمایت و لایک وکامنت فراماش نشه
۷.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.