Death part4
مرگ
Part°4°
3ماه بعد
ات ویو
توی این 3ماه جونگکوک خیلی باهام خوب بود بهتر از هر روزی دیگه ای بهم خوش میگذشت جیمین هر شب بهم زنگ میزد ولی الا شدم یه مافیا اگه جیمین بفهمه زنده به گورم میکنه هر صب میرم بر میکردم
جونگکوک: خانم پارک
ات: بله
جونگکوک:هنوز هیچی پیدا نکردین
ات: یه چیزی فهمیدم فعلا پارک جیمین توی فرانسه هست
جونگکوک:پس خوبه اون منشی قدیمیم لعنتی برای همون جیمین{سانسور} کار میکرد
}اخه پسر کی از دلش میاد به جیمینا فهش بده}
ات:من نفهمیدم چرا از اون متنفری
جونگکوک: اون لعـــــ..ـــنتی نامزدم رو کشت{عصبی}
ات:متاسفم
جونگکوک:هالا ولش ولی باید هفته بعد 5شنبه بریم فرانسه
ات:من نمیتونم بیام
جونگکوک:چرا
ات:فکر نکنم داداشم اجازه بده
جونگکوک:بهش زنگ بزن خودم باهاش صحبت میکنم
ات: نه نمیخواد خودم راضیش میکنم
جونگکوک:زنگ بزن دیگه
ات با جیمین تماس گرفت ولی جیمین گوشیشو جواب نداد
جونگکوک:هروقت زنگ زد بهم خبر بده
ات:چشم
ساعت 8شب بود ات کمکم داشت وسایلشو جمع میکرد
که گوشیش زنگخورد
ات:الو
جیمین:صبی زنگ زده بودی نمیخواستم جواب بدم{من و خواهرم}
ات:آها تاثیر گذار بود
جیمین:غیر از تاثیر گذاری بگو چکار داشتی
ات: میخواستم بگم اجازه دارم برم
جیمین:باشه منم الان فرانسهام کی میاین اینجا
ات:5شنبه باید بیام
جیمین:پس هر وقت اومدین به من خبر بده بیام دنبالت
ات:جیمین من بزرگ شدم میتونم از خودم مواضبت کنم
جیمین:خیلیییی نامسب
ات:باشه باشه حالا تو خوبی
جیمین:بله که خوبم
ات:افففف کاری نداری
جیمین:نه نداشتم
ات:اوکی بای
ات رفت تا خبر رو به جونگکوک بگه کهـــــــ.............ــــــــ
Part°4°
3ماه بعد
ات ویو
توی این 3ماه جونگکوک خیلی باهام خوب بود بهتر از هر روزی دیگه ای بهم خوش میگذشت جیمین هر شب بهم زنگ میزد ولی الا شدم یه مافیا اگه جیمین بفهمه زنده به گورم میکنه هر صب میرم بر میکردم
جونگکوک: خانم پارک
ات: بله
جونگکوک:هنوز هیچی پیدا نکردین
ات: یه چیزی فهمیدم فعلا پارک جیمین توی فرانسه هست
جونگکوک:پس خوبه اون منشی قدیمیم لعنتی برای همون جیمین{سانسور} کار میکرد
}اخه پسر کی از دلش میاد به جیمینا فهش بده}
ات:من نفهمیدم چرا از اون متنفری
جونگکوک: اون لعـــــ..ـــنتی نامزدم رو کشت{عصبی}
ات:متاسفم
جونگکوک:هالا ولش ولی باید هفته بعد 5شنبه بریم فرانسه
ات:من نمیتونم بیام
جونگکوک:چرا
ات:فکر نکنم داداشم اجازه بده
جونگکوک:بهش زنگ بزن خودم باهاش صحبت میکنم
ات: نه نمیخواد خودم راضیش میکنم
جونگکوک:زنگ بزن دیگه
ات با جیمین تماس گرفت ولی جیمین گوشیشو جواب نداد
جونگکوک:هروقت زنگ زد بهم خبر بده
ات:چشم
ساعت 8شب بود ات کمکم داشت وسایلشو جمع میکرد
که گوشیش زنگخورد
ات:الو
جیمین:صبی زنگ زده بودی نمیخواستم جواب بدم{من و خواهرم}
ات:آها تاثیر گذار بود
جیمین:غیر از تاثیر گذاری بگو چکار داشتی
ات: میخواستم بگم اجازه دارم برم
جیمین:باشه منم الان فرانسهام کی میاین اینجا
ات:5شنبه باید بیام
جیمین:پس هر وقت اومدین به من خبر بده بیام دنبالت
ات:جیمین من بزرگ شدم میتونم از خودم مواضبت کنم
جیمین:خیلیییی نامسب
ات:باشه باشه حالا تو خوبی
جیمین:بله که خوبم
ات:افففف کاری نداری
جیمین:نه نداشتم
ات:اوکی بای
ات رفت تا خبر رو به جونگکوک بگه کهـــــــ.............ــــــــ
۳.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.