🌑ماه قرمز🌑p1
مامان مین هو&
&مین هو بلند شو مین هو
مین هو: بله مامان بزار بخوابم اه 🥱
&پاشو گفتی امروز بیدارت کنم میخواستی برین
سفر وا پاشو دیگه دختر ساعت ۹صبحه
مین هو: وایی مامااان چقدر دیر بیدارم کردی ای وای الان ... ... میکنن
ویو مین هو
سریع رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون یه لباس خوب پوشیدم (عکسش هست) رفتم ساعت رو نگاه کردم دیدم وا ساعت۷:۵٠ دقیقست که پس مامان چی گفت گفتم: مامااان تو که گفتی ساعت ۹&خب گفتم تا اماده بشی طول میکشه تا بری دنبال اونا ساعت ۹میشه
مین هو: ای خداا مامان من داشتم س. کت. ه میکردم
رفتم به بچه ها زنگ زدم
مین هو: بور بور ساعت ۸:۱۵اونجام اماده باش بورا: ع. ن. ت. ر سلام بلد نیستی باشه خداحافظ🥱مین هو: رزی ساعت 8:۵۰دقیقه اونجام اماده باش رزی: سلام کیوتی باشه بای
رفتم با مامانم خدافظی کردم سوار ماشین شدم رسیدم خونه بورا مین هو: سلام خوبی بورا: سلام قربونت مین هو: راستی بورا میگم پرواز ساعت چند بود؟ بورا: ساعت اوا پرواز تاخیر داره شده ساعت ۱٠:۳٠ پس چرا انقدر زود اومدی دنبالم مین هو: می چمیدونستم
(پرش زمانی)
ویو بورا
رسیدیم سئول رزی: اخیشش خسته شدم بورا بگو ساعت چنده گوشیم خواموش شده بورا: ۱۱:۴۵ مین هو: بچه ها من هوس نوخ (برعکس) کردم (بچه ها مین هو و بورا 🧛🏻♀️هستن ولی پدر مادراشون نمیدونن اونا 🧛🏻♀️هم انسان ولی گاهی هوس خ *و..* ن میکنن رزی🧚🏻♀️و خانواده ی رزی هم نمیدونن) بورا: وای الان چیکار کنیم رزی: میتونی تحمل کنی؟ مین هو: شاید بورا: پس من رانندگی می کنم تا برسیم اون قصری که مال خودمونه تو جنگل مین هو: باشه وای بچه الاناست که چشمام قرمز شع بریم
ویو رزی
رفیتم سوار ماشین شدیم (پرش زمانی) بورا: وای یه اهو مین هو برو تو کارش مین هو: باشه
سریع رفتم سمت اهو گردن شو رو گرفتم خوردم خوشمزه بود
رفتم سوار ماشین شدم بورا: خ.*و.* ن خوردی
مین هو: اره بریم ...... بچه ها رسیدم رزی: وایییی خیلی خوشگلههه مثل قصره بورا: من تا حالا ندیده بودم مین هو خودت به تنهایی این رو گرفتی؟ مین هو: اره بریم تو توش رو ببینید
رزی: یه چیزی بین قصر پری ها و 🧛🏻♀️هاست
مین هو: واسه همین خریدمش بورا: این عالیه بریم داخل دیگه رزی: وای چقدر قشنگه کدوم اتاق منه مین هو: من یه اتاق واست در نظر گرفتم مثل اتاق پری ها واسه تو هم بورا من یه اتاق خ*ونا*شامی گرفتم مثل خودم بورا دمت گرم
رزی: بچه ها یه صدایی میاد بورا و مین هو: چه صدایی من نمیشنوم رزی: پری ها صداها رو زودتر میفهمن بورا: الان شنیدم مین هو: صدایی مثل وقتایی که ما خ*ون*اشا*م میشیم بورا: تو که گفته بودی اینجا خوناشام ندارهه مین هو: من اون موقع اومدم نبود رزی: حالا الان چیکار کنیم
مین هو: صبر کن ببینم...... اها ببین من و بورا میریم بیرون بورا: من تبدیل به خفاش میشم تو تبدیل به خونا*ش*ام مین هو: باشه بریم
ویو مین هو
من و بورا رفتیم بیرون من داشتم گشت میزدم که دستی رو روی شونم حس کردم سریع برگشتم که پسره گفت: تو که خو*ناش*امی
گفتم: اره واسه چی دور خونه ی ما میگردی
گفت: چون خیلی وقته کسی کنار خونه ی ما نبوده فکر کردیم ادمیزاده اها راستی من جونکوکم گفتم: خوشبختم منم مین هو هستم
که یهو بورا اومد جلوی من بورا: بهش نزدیک نشو مین هو: بورا نگران نباش بعدا قضیه رو بهت میگم خدانگهدار جونکوک: خدافظ
ویو جونکوک
رفتم به سمت خونه یکم بد شد اینا اومدن از اونجایی که ما نیاز به خ*و*ن حیوون و ادمیزاد داریم در واقع باید غذا هامون رو باهاشون نصف کنیم برم این خبر رو به بچه ها بگم
ویو رزی
بچه ها بعد از ۲۰دقیقه اومدن گفتم: چیشد
بورا: منم نمیدونم چرا پا*رش نکردیم مین هو: خ. ن. گ اخه ما که نمیتونیم خ.*و*ن 🧛🏻♀️هارو بخوریم صبر کنید واستون بگم چیشد بابا یارو خ*وناش*ام بود خوناشام اصیل از همونایی که کلا خو*ناش*امن بورا و رزی: خب مین هو: گفت ما خیلی وقته کسی کنار خونمون نیست برای همین فکر کردیم انسانید و اومدیم که کارتون رو بسازیم همین رزی: واییی چه عالی همسایه داریم بورا: البته واسه یه چیزایی خوب نیست
رزی: مثلا مین هو: مثلا اینکه واسه غذا هامون باید نصف برای اونا و نصف برای ما باشه
&مین هو بلند شو مین هو
مین هو: بله مامان بزار بخوابم اه 🥱
&پاشو گفتی امروز بیدارت کنم میخواستی برین
سفر وا پاشو دیگه دختر ساعت ۹صبحه
مین هو: وایی مامااان چقدر دیر بیدارم کردی ای وای الان ... ... میکنن
ویو مین هو
سریع رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون یه لباس خوب پوشیدم (عکسش هست) رفتم ساعت رو نگاه کردم دیدم وا ساعت۷:۵٠ دقیقست که پس مامان چی گفت گفتم: مامااان تو که گفتی ساعت ۹&خب گفتم تا اماده بشی طول میکشه تا بری دنبال اونا ساعت ۹میشه
مین هو: ای خداا مامان من داشتم س. کت. ه میکردم
رفتم به بچه ها زنگ زدم
مین هو: بور بور ساعت ۸:۱۵اونجام اماده باش بورا: ع. ن. ت. ر سلام بلد نیستی باشه خداحافظ🥱مین هو: رزی ساعت 8:۵۰دقیقه اونجام اماده باش رزی: سلام کیوتی باشه بای
رفتم با مامانم خدافظی کردم سوار ماشین شدم رسیدم خونه بورا مین هو: سلام خوبی بورا: سلام قربونت مین هو: راستی بورا میگم پرواز ساعت چند بود؟ بورا: ساعت اوا پرواز تاخیر داره شده ساعت ۱٠:۳٠ پس چرا انقدر زود اومدی دنبالم مین هو: می چمیدونستم
(پرش زمانی)
ویو بورا
رسیدیم سئول رزی: اخیشش خسته شدم بورا بگو ساعت چنده گوشیم خواموش شده بورا: ۱۱:۴۵ مین هو: بچه ها من هوس نوخ (برعکس) کردم (بچه ها مین هو و بورا 🧛🏻♀️هستن ولی پدر مادراشون نمیدونن اونا 🧛🏻♀️هم انسان ولی گاهی هوس خ *و..* ن میکنن رزی🧚🏻♀️و خانواده ی رزی هم نمیدونن) بورا: وای الان چیکار کنیم رزی: میتونی تحمل کنی؟ مین هو: شاید بورا: پس من رانندگی می کنم تا برسیم اون قصری که مال خودمونه تو جنگل مین هو: باشه وای بچه الاناست که چشمام قرمز شع بریم
ویو رزی
رفیتم سوار ماشین شدیم (پرش زمانی) بورا: وای یه اهو مین هو برو تو کارش مین هو: باشه
سریع رفتم سمت اهو گردن شو رو گرفتم خوردم خوشمزه بود
رفتم سوار ماشین شدم بورا: خ.*و.* ن خوردی
مین هو: اره بریم ...... بچه ها رسیدم رزی: وایییی خیلی خوشگلههه مثل قصره بورا: من تا حالا ندیده بودم مین هو خودت به تنهایی این رو گرفتی؟ مین هو: اره بریم تو توش رو ببینید
رزی: یه چیزی بین قصر پری ها و 🧛🏻♀️هاست
مین هو: واسه همین خریدمش بورا: این عالیه بریم داخل دیگه رزی: وای چقدر قشنگه کدوم اتاق منه مین هو: من یه اتاق واست در نظر گرفتم مثل اتاق پری ها واسه تو هم بورا من یه اتاق خ*ونا*شامی گرفتم مثل خودم بورا دمت گرم
رزی: بچه ها یه صدایی میاد بورا و مین هو: چه صدایی من نمیشنوم رزی: پری ها صداها رو زودتر میفهمن بورا: الان شنیدم مین هو: صدایی مثل وقتایی که ما خ*ون*اشا*م میشیم بورا: تو که گفته بودی اینجا خوناشام ندارهه مین هو: من اون موقع اومدم نبود رزی: حالا الان چیکار کنیم
مین هو: صبر کن ببینم...... اها ببین من و بورا میریم بیرون بورا: من تبدیل به خفاش میشم تو تبدیل به خونا*ش*ام مین هو: باشه بریم
ویو مین هو
من و بورا رفتیم بیرون من داشتم گشت میزدم که دستی رو روی شونم حس کردم سریع برگشتم که پسره گفت: تو که خو*ناش*امی
گفتم: اره واسه چی دور خونه ی ما میگردی
گفت: چون خیلی وقته کسی کنار خونه ی ما نبوده فکر کردیم ادمیزاده اها راستی من جونکوکم گفتم: خوشبختم منم مین هو هستم
که یهو بورا اومد جلوی من بورا: بهش نزدیک نشو مین هو: بورا نگران نباش بعدا قضیه رو بهت میگم خدانگهدار جونکوک: خدافظ
ویو جونکوک
رفتم به سمت خونه یکم بد شد اینا اومدن از اونجایی که ما نیاز به خ*و*ن حیوون و ادمیزاد داریم در واقع باید غذا هامون رو باهاشون نصف کنیم برم این خبر رو به بچه ها بگم
ویو رزی
بچه ها بعد از ۲۰دقیقه اومدن گفتم: چیشد
بورا: منم نمیدونم چرا پا*رش نکردیم مین هو: خ. ن. گ اخه ما که نمیتونیم خ.*و*ن 🧛🏻♀️هارو بخوریم صبر کنید واستون بگم چیشد بابا یارو خ*وناش*ام بود خوناشام اصیل از همونایی که کلا خو*ناش*امن بورا و رزی: خب مین هو: گفت ما خیلی وقته کسی کنار خونمون نیست برای همین فکر کردیم انسانید و اومدیم که کارتون رو بسازیم همین رزی: واییی چه عالی همسایه داریم بورا: البته واسه یه چیزایی خوب نیست
رزی: مثلا مین هو: مثلا اینکه واسه غذا هامون باید نصف برای اونا و نصف برای ما باشه
۱۲.۱k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.