مروارید عشق پارت ۳۷
من اون موقع که دیدمش عاشقش شدم اول از همه عاشق هوشش شدم چون خوب منو شناخت با اینکه ماسک و کلاه زدم ولی بازم شناختم هنوزم موندم چجوری شناختمت فکر کنم اگه نمیشناختم یا هرچی اصلا عاشقش نمیشدم ولی الان هستم فاطمه:میدونی جونگ کوک گائول انقدر میخواستت حتی هر وقتم پشت گوشی نگات میکرد یا باهمون ماسک و کلاه بازم میشناختت از پشت سر با کلاه و ماسک پوشیده بازم میشناختت من:اوهوم کوک:و منم الان عاشقشم و تو این کشور غریب تنهاست مراقبشم چون الان مسئولیتش با منه مونی:گائول تا قبل تو من ازش مراقبت میکردم من:😐(قیافه جونگ کوک اینجا خیلی ترسناک شد جوری نیما سوکوت مطلق کرد و بحث و عوض کرد😐😨😂😂🤣🤣یا ابلفض) نیما:شوخی کردم بابا اون یه سال ازم بزرگتر آره😂😂😂 ههههههه من:😐 دستمو رو شونه جونگ کوک گذاشتم دستمو گرفت لویی:به هرحال ما خیلی خوشحال شدیم که دیدیمت کوک:منم همینطور فاطمه خوب دیگه ما بریم فقط اومدیم گائول و ببینیم من:بازم بیایدا فاطمه:حتما میایم پاشدن رفتن همون موقع که در و باز کردم تهیونگ پشت در بود که نگاهشون به هم دوخته شد(تهیونگم عاشق شد🙂😂😂😂😂🤣قراره دو تا عروسی داشتهباشیم) من:😶 کوک:😳 نیما:😳 من:اهم با اهم من در اومدن فاطمه:عررررر تهیونگ تهیونگ:خوشبختم گائول معرفی نمیکنی من:لویی دختر خالم اون آقا گیج هم مونی پسرخالمه کوک:این پسرخالت مواد میزنه😐 من:نه فقط بخاطر اینکه درس زیاد خونده مغزش هنگه کوک:اووو😯پس باهاش در نیوفتم میزنم شلش میکنم😐 من:حالا تو انقدر حرص نخور دوست ندارم حرص بخوری
۱۷.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.