وقتی با خوندن یک تیکه اسمات از شوهر خودت...p1
صدای ناله های آروم و بلندت توی تمام فضای حموم اکو میشد...
صدای قطرات آبی که از دوش روی زمین میچکید ، از چندین جهت با صدای آه و ناله های دردمند تو مخلوط شده بود...
بدن خیست رو به فضای سرد و شیشه ای دور دوش تکیه دادی...
به کمرت بخاطر حس لذتی که خودت به بدنت وارد میکردی ، قوس ظریفی دادی و نفس عمیقی کشیدی..
+ آه..لعنتی..
زیر لب به خودت و دلیلی که تورو به این وضع انداخته بود ، لعنت فرستادی..
از اینکه خوندن چند خط داستان تخیلی درباره ی شوهرت اینطور تحریکت کرده بود ، شرمنده بودی و از طرفی تمام سعیت رو میکردی تا در نبودش اون لذتی که باید رو به خودت هدیه بدی..
انگشتات رو طوری روی پوست حساس بین پاهات جلو و عقب میکردی انگار که این اولین و آخرین باریه که میتونی از ته دلت اینطور با خودت بازی کنی...
دست دیگت که س..ی..ن..ه هات رو لمس میکرد و خودت ناله ی خودت رو درمیارودی..باعث میشد واقعاً احساس خجالت کنی..
اگر هیونجین میفهمید چی ؟
اگر توی همین لحظه و توی همین حالت اون در لعنتی رو باز میکرد و غیر منتظره پشتت سبز میشد چی ؟...
ولی نه..اینقدر غرق راضی کردن خودت با دستات بودی که خیالت از نبود شوهرت راحت راحت بود....
فقط زیر اون دوش لعنتی و اون قطرات آب گرم که با برخودشون جوی از لذت رو توی رگ هات به جریان در میاوردن..میخواستی به بازی کردن با خودت ادامه بدی...
خیالت از فکر اینکه شوهرت امشب کار داره و سرش شلوغه راحت بود...حداقلش میتونستی با خیال جمع ناله کنی و مانعی برای صدای اغوا کننده ات نبود..البته این چیزی بود که تو فکر میکردی..
.
کلید رو توی در چرخورد و قدمی به داخل خونه برداشتی...
بعد از اینکه کامل جسمش رو وارد فضای گرم و دلپذیر خونه اش کرد..در رو پشت سرش بست..
با لبخند به فضا و اطراف خونه چشم دوخت..کمی چشمش رو برای جست و جوی تو به چند طرف چرخوند ولی..از نبودت احساس تعجب کرد..
کیفش رو روی زمین گذاشت و کت چرمی روی پیراهن سیاهش رو توی یک حرکت درآورد و روی آویز کنار در خروجی خونه ، آویزون کرد..
_ بیبی..
با صدای آروم اما رسایی صدات زد ، ولی قطعاً جوابی براش نداشتی..
مشکوک شد..توی این موقع از شب کجا بودی که حتی صدات هم درنمیومد..
قدماشو یکی یکی به سمت اتاق خواب مشترکتون برداشت..از قضا..حمومی که تو بدون وقفه داشتی داخلش ناله میکردی هم توی همون اتاق قرار داشت..
به در اتاق نزدیک شد..در نیمه باز بود و صدا های ظریف و خفه ای از توش میومد..البته نه از توی خود اتاق خواب... قطعا صدا کمی دور تر و خفه تر بود..
صدای قطرات آبی که از دوش روی زمین میچکید ، از چندین جهت با صدای آه و ناله های دردمند تو مخلوط شده بود...
بدن خیست رو به فضای سرد و شیشه ای دور دوش تکیه دادی...
به کمرت بخاطر حس لذتی که خودت به بدنت وارد میکردی ، قوس ظریفی دادی و نفس عمیقی کشیدی..
+ آه..لعنتی..
زیر لب به خودت و دلیلی که تورو به این وضع انداخته بود ، لعنت فرستادی..
از اینکه خوندن چند خط داستان تخیلی درباره ی شوهرت اینطور تحریکت کرده بود ، شرمنده بودی و از طرفی تمام سعیت رو میکردی تا در نبودش اون لذتی که باید رو به خودت هدیه بدی..
انگشتات رو طوری روی پوست حساس بین پاهات جلو و عقب میکردی انگار که این اولین و آخرین باریه که میتونی از ته دلت اینطور با خودت بازی کنی...
دست دیگت که س..ی..ن..ه هات رو لمس میکرد و خودت ناله ی خودت رو درمیارودی..باعث میشد واقعاً احساس خجالت کنی..
اگر هیونجین میفهمید چی ؟
اگر توی همین لحظه و توی همین حالت اون در لعنتی رو باز میکرد و غیر منتظره پشتت سبز میشد چی ؟...
ولی نه..اینقدر غرق راضی کردن خودت با دستات بودی که خیالت از نبود شوهرت راحت راحت بود....
فقط زیر اون دوش لعنتی و اون قطرات آب گرم که با برخودشون جوی از لذت رو توی رگ هات به جریان در میاوردن..میخواستی به بازی کردن با خودت ادامه بدی...
خیالت از فکر اینکه شوهرت امشب کار داره و سرش شلوغه راحت بود...حداقلش میتونستی با خیال جمع ناله کنی و مانعی برای صدای اغوا کننده ات نبود..البته این چیزی بود که تو فکر میکردی..
.
کلید رو توی در چرخورد و قدمی به داخل خونه برداشتی...
بعد از اینکه کامل جسمش رو وارد فضای گرم و دلپذیر خونه اش کرد..در رو پشت سرش بست..
با لبخند به فضا و اطراف خونه چشم دوخت..کمی چشمش رو برای جست و جوی تو به چند طرف چرخوند ولی..از نبودت احساس تعجب کرد..
کیفش رو روی زمین گذاشت و کت چرمی روی پیراهن سیاهش رو توی یک حرکت درآورد و روی آویز کنار در خروجی خونه ، آویزون کرد..
_ بیبی..
با صدای آروم اما رسایی صدات زد ، ولی قطعاً جوابی براش نداشتی..
مشکوک شد..توی این موقع از شب کجا بودی که حتی صدات هم درنمیومد..
قدماشو یکی یکی به سمت اتاق خواب مشترکتون برداشت..از قضا..حمومی که تو بدون وقفه داشتی داخلش ناله میکردی هم توی همون اتاق قرار داشت..
به در اتاق نزدیک شد..در نیمه باز بود و صدا های ظریف و خفه ای از توش میومد..البته نه از توی خود اتاق خواب... قطعا صدا کمی دور تر و خفه تر بود..
۳.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.