پارت چهاردهم
پارت چهاردهم
آکوتاگاوا-سان رفت پیش اتسوشی و منم عین منقلا نگاشون میکردم
وای خدا رنگشو عین گوجه شده ای ننه
همینجوری داشتم نگاشون میکردم ک یه صندلی پیش پام پرت شد و ورود دازای نر خر شروع شد
عین بز ک ن زرافه بگم بهتره
عین زرافه صندلیو پرت کرد و اومد تو کافه و عین لات سر کوچه رفت پشت یکی از میزا و صندلیو کشید عقب و عین خمیر روش ولو شد
هعی چص مثقال ادب نداره این پسر..... اصن ب من چ هر کس زندگی خودشو داره
وای چرا این چند روز اینجوری شدم اقن ب من چ واییی چقد فضولمممم خداااا
سریع قهومو نوشیدم و تند تند از کافه زدم بیرون زیر چشمی دازایم دیدم ک ب تانیزاکی میگفت سفارش بده
وای خداااا ب من ب ک اون زرافه ب کی دستور میده، رسما خل شدم
رفتم تو کلاس بعدی و خودمو با درس خفه کردم، همیشه عادتم بود، وقتی حالم خوب نبود یا خودمو با درس خفه میکردم یا با کار
..........
امروز دانشگاه واسم عین یه داروی تلخ گذشت، اصلا از درس لذت نبردمو نتونستم خوب جزوه بردارم، پس میرم و کافه و خودمو با کار خفه میکنم،
رفتم خونه و یه دوش سریع گرفتم
اومدم و موهامو خشک کردم و شونه کردمشون، روتینمو انجام دادم و یه برق لب خوشگلم روی لبام زدم
یه ژاکت مشکی و یه شلوار بگ ساده پوشیدم با پالتوی بلندم روش
عینک و کلاهمم گذاشتم و کیف و موبایلمو برداشتم و ب سمت جا کفشی رفتم، کفش کانورس مشکیمو پوشیدم و از خونه بیرون رفتم.
امروز هوا ب ترز وحشتناکی سرد بود و من شالگردنمو همراهم نیاوردم و داشتم ب خودم میلرزیدم ک یه خانم جوانی ک میخورد تقریبا سی سالش باشه جلومو گرفت
_ببخشید آقا پسر اینو اون آقایی ک اونجا وایستاده بهم داد تا بهت بدم
یه شالگردن مشکی رو سمتم گرفت و به یه جای مشخصی اشاره کرد، ولی هرچی دقت کردم چیزی جز یه دوچرخه اونجا ندیدم
ب شالگردن توی دستش نگاه کردم و با یه تشکر کوتاه شالگردنو ازش گرفتم، وقتی شالگردنو ازش گرفتم ازم دور شد
ب رفتنش نگاه کردم، چ خانم با وقاری بود، یه پالتو و شالگردن مشکی تنش بود ک جلوشو بسته بود و یه شلوار ساده ی مشکی با یه کفش مشکی
یه لحظه یاد مادرم افتادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم چکید و روی صورتم سر خورد، شالگردنی ک اون خانم بهم داده بود رو دور صورتم پیچوندم و عطرش رو ب ریه هام کشیدم، چ بوی خوب و آشنایی داشت، ولی من این بورو کجا استشمام کردم ک انقدر برام آشناس؟
ب یه مهم نیست اکتفا کردم ولی ذهنم درگیر بود.
از اونجایی ک خیلی طولانی نوشتم، جا نگرفتم و مجبور شدم نصف متنو بزارم
فیکم یه سری ایراد داره ک دارم سعی میکنم برطرفشون کنم ببخشید اگ خیلی ایراد داره
آکوتاگاوا-سان رفت پیش اتسوشی و منم عین منقلا نگاشون میکردم
وای خدا رنگشو عین گوجه شده ای ننه
همینجوری داشتم نگاشون میکردم ک یه صندلی پیش پام پرت شد و ورود دازای نر خر شروع شد
عین بز ک ن زرافه بگم بهتره
عین زرافه صندلیو پرت کرد و اومد تو کافه و عین لات سر کوچه رفت پشت یکی از میزا و صندلیو کشید عقب و عین خمیر روش ولو شد
هعی چص مثقال ادب نداره این پسر..... اصن ب من چ هر کس زندگی خودشو داره
وای چرا این چند روز اینجوری شدم اقن ب من چ واییی چقد فضولمممم خداااا
سریع قهومو نوشیدم و تند تند از کافه زدم بیرون زیر چشمی دازایم دیدم ک ب تانیزاکی میگفت سفارش بده
وای خداااا ب من ب ک اون زرافه ب کی دستور میده، رسما خل شدم
رفتم تو کلاس بعدی و خودمو با درس خفه کردم، همیشه عادتم بود، وقتی حالم خوب نبود یا خودمو با درس خفه میکردم یا با کار
..........
امروز دانشگاه واسم عین یه داروی تلخ گذشت، اصلا از درس لذت نبردمو نتونستم خوب جزوه بردارم، پس میرم و کافه و خودمو با کار خفه میکنم،
رفتم خونه و یه دوش سریع گرفتم
اومدم و موهامو خشک کردم و شونه کردمشون، روتینمو انجام دادم و یه برق لب خوشگلم روی لبام زدم
یه ژاکت مشکی و یه شلوار بگ ساده پوشیدم با پالتوی بلندم روش
عینک و کلاهمم گذاشتم و کیف و موبایلمو برداشتم و ب سمت جا کفشی رفتم، کفش کانورس مشکیمو پوشیدم و از خونه بیرون رفتم.
امروز هوا ب ترز وحشتناکی سرد بود و من شالگردنمو همراهم نیاوردم و داشتم ب خودم میلرزیدم ک یه خانم جوانی ک میخورد تقریبا سی سالش باشه جلومو گرفت
_ببخشید آقا پسر اینو اون آقایی ک اونجا وایستاده بهم داد تا بهت بدم
یه شالگردن مشکی رو سمتم گرفت و به یه جای مشخصی اشاره کرد، ولی هرچی دقت کردم چیزی جز یه دوچرخه اونجا ندیدم
ب شالگردن توی دستش نگاه کردم و با یه تشکر کوتاه شالگردنو ازش گرفتم، وقتی شالگردنو ازش گرفتم ازم دور شد
ب رفتنش نگاه کردم، چ خانم با وقاری بود، یه پالتو و شالگردن مشکی تنش بود ک جلوشو بسته بود و یه شلوار ساده ی مشکی با یه کفش مشکی
یه لحظه یاد مادرم افتادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم چکید و روی صورتم سر خورد، شالگردنی ک اون خانم بهم داده بود رو دور صورتم پیچوندم و عطرش رو ب ریه هام کشیدم، چ بوی خوب و آشنایی داشت، ولی من این بورو کجا استشمام کردم ک انقدر برام آشناس؟
ب یه مهم نیست اکتفا کردم ولی ذهنم درگیر بود.
از اونجایی ک خیلی طولانی نوشتم، جا نگرفتم و مجبور شدم نصف متنو بزارم
فیکم یه سری ایراد داره ک دارم سعی میکنم برطرفشون کنم ببخشید اگ خیلی ایراد داره
۲.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.