خاطرات جهنمی پارت 3
خب امروز صبحش قشنگ شروع نشد مثل همیشه پدرم....... بیخی بابا به هر حال باید مقاوم باشم حاظر شدم رفتم توی سرویس و بی صدا گریه میکردم ریحانه اومد امروز پرنیان که ششم بود نیومده بود برای همین سه نفری عقب نشستیم ریحانه گوشیش رو اورده بود پس با هندزفریش اهنگ گوش دادیم🥺اهنگ هایی که گوش دادیم :فالینگ از جونگ کوک و love can hurt like this و خیلی گریه کردم با اینکه حال خودم خراب بود برای اینکه ریحانه ناراحت نشه خندوندمش رسیدیم پیاده شدم البته بگم برفمیومد و خیلی فضا احساسی بود..... امروز یه بساطی بود اصلا باید میدیدی رومینا {یکی از هم کلاسیام که یه کاری کرده الان طیبه ازش بدش میاد}یه پاکت درست کرده بود که توش مینی نوشته های انگیزشی بود بعد خودش یه دونه بهم داد که توش نوشته بود I just want you to know that I love you یعنی فقط میخوام بدونی که دوست دارم خوشحال شدم زنگ خورد باطیبه داشتیم میرفتیم پایین که بهش نشون دادم از دستم گرفت و انداختش خندیدم و برش داشتم رفتیم توی نماز خونه دستم رو گرفته بود داشتم دوباره می خوندمش که یهو گرفتش و پارت کرد حین اینکه داشت پارش می کرد خندیدم گفتم مرسی بعد کمی مکث ادامه دادم چرا داری اینکارو میکنی گفت چون به اموالم دست زده خندیدم و ذوق کردم گونم سرخ شد وقتی پارش کرد هی عصبی نگاش می کرد کفت سگ تو رو حش به اموالم دست زده خیلی خندیدم و ذوق کردم یاسمین میخواست بهم بچسبوندشون بعد طیبه گرفت تیکه تیکش کرد گفت حالا میتونی بپسبون هی بحث میکردن و من میخندیدم و طیبه بازم همینطور عصبی نگاش می کرد چش غره میرفت میگفت عنتر منم فقط میخندیدم و که نماز تموم شد رفت پیش رومینا گفت برات یه هدیه دارم و دستش رو باز کرد و کاغذ های تیکه شده رو بهش نشون داد خوبه بهش گفتم نکنه 🤐🤣 خندید ولی ناراحت شد بعد با مانیا {یکی از دوستام}کلی حرف زدیم....................
۴.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.