وقتی که زندگیم عوض شد ۲
وخودم همیشه از آدم هاش می ترسم میخوام در مورد یکی از روز های سرنوشت سازم باهاتون حرف بزنم روزی که یکدفعه کل زندگیم تغییر کرد شب بود و کلاب داشت کم کم شلوغ می شد
و یه گروه از مافیا ها که 7 نفر بودن و معلوم بود که با هم دوستن وارد کلاب شدن و رو یک میز نشستن و همون موقع دوستم آیو که این شغل رو برام پیدا کرده بود اومد بهم سینی نوشیدنی ها رو بهم داد که براشون ببرم و گفت:
حواست باشه که اونا از همه خطرناک ترن و اینکه تو هم مسئول میز شونی
ات: چرا من؟
آیو: قرعه کشی کردیم و اسم تو در اومد
ات:کاش همین شانس رو تو بردن لاتاری داشتم
این داستان ادامه دارد...
و یه گروه از مافیا ها که 7 نفر بودن و معلوم بود که با هم دوستن وارد کلاب شدن و رو یک میز نشستن و همون موقع دوستم آیو که این شغل رو برام پیدا کرده بود اومد بهم سینی نوشیدنی ها رو بهم داد که براشون ببرم و گفت:
حواست باشه که اونا از همه خطرناک ترن و اینکه تو هم مسئول میز شونی
ات: چرا من؟
آیو: قرعه کشی کردیم و اسم تو در اومد
ات:کاش همین شانس رو تو بردن لاتاری داشتم
این داستان ادامه دارد...
۴.۶k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳