➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²⁸
_چی!ت حتی شوهرمم حساب نمیشی
_میشم...
_چرا؟؟
_چون بابای بچتم
با لحن جدی گفتم
_من فرنی میخوام...
_چی!
_فرنی میخوام
رفت بیرون و بعد چند دقیقه با یه کاسه دستش اومد تو
_بیا
اومد کنارم نشست و یه قاشق فرنی گذاشت لای لبام دهنمو باز کردم و فرنیا رو خوردم با لبخند بهم نگا میکرد بهش با تعجب نگا میکردم یه قاشق دیگه هم خوردم دیگه حالم از فرنی بهم میخورد
_ببرش اونور
_باشه باشه
قاشق رو برد اونور یه نفس عمیق کشید و گفت
_الان چه کاری از دست من برای دخترم بر میاد؟؟
_دخترم؟
_اره دیگه
_اولن بچه پسره دومن...نزاشت حرفمو ادامه بدم
_بچه دختره
_پسره
_دختره
با تمام وجود داد زدم
_پسرههههههه
_باشه باشه
_میشم...
_چرا؟؟
_چون بابای بچتم
با لحن جدی گفتم
_من فرنی میخوام...
_چی!
_فرنی میخوام
رفت بیرون و بعد چند دقیقه با یه کاسه دستش اومد تو
_بیا
اومد کنارم نشست و یه قاشق فرنی گذاشت لای لبام دهنمو باز کردم و فرنیا رو خوردم با لبخند بهم نگا میکرد بهش با تعجب نگا میکردم یه قاشق دیگه هم خوردم دیگه حالم از فرنی بهم میخورد
_ببرش اونور
_باشه باشه
قاشق رو برد اونور یه نفس عمیق کشید و گفت
_الان چه کاری از دست من برای دخترم بر میاد؟؟
_دخترم؟
_اره دیگه
_اولن بچه پسره دومن...نزاشت حرفمو ادامه بدم
_بچه دختره
_پسره
_دختره
با تمام وجود داد زدم
_پسرههههههه
_باشه باشه
۲۶.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.