p⁴
ته:تو که میدونی
ات:خب
ته:باید امشب دست بکار شیم
ات: عوک
(اسمات)
صبح:
با دل درد شدیدی از خواب بلند شدم تهیونگ هنوز خواب بود یادم به دیشب افتاد اهه
از بغل تهیونگ با هر چی بدبختی بود در اومدم رفتم حمام بعدشم یه هودی که تا زانوم بود پوشیدم با یه شرتک تهیونگ هم تازه بیدار شده بود منم رفتم پایین اونم رفت حمام کنه
خیلی دل درد دارم
تا رفتم پایین با قیافه زشت لیا مواجه شدم اهه این دختره ی رو مخ چرا نمیره گورشو گم کنه
لیا :سلام ات
ات:سلام
ایش اینا چرا یجوری نگاه میکنن بیخیال نگاهای زشتشون شدم رفتم سر میز و شروع کردم به خوردن که تهیونگ اومد پایین
ته:سلام
لیا:وای سلام اوپا
ات:وای باز شروع شد
لیا هم خودشو چسبوند به تهیونگ، ته هم رفت پیش ات و مامانش نشت یعنی بینشون
لیا: نظرتون چیه امروز بریم شهر بازی ؟
ته:اوکی
ات:
در حال خوردن مربا و نون بودم که یهو ....
ات:خب
ته:باید امشب دست بکار شیم
ات: عوک
(اسمات)
صبح:
با دل درد شدیدی از خواب بلند شدم تهیونگ هنوز خواب بود یادم به دیشب افتاد اهه
از بغل تهیونگ با هر چی بدبختی بود در اومدم رفتم حمام بعدشم یه هودی که تا زانوم بود پوشیدم با یه شرتک تهیونگ هم تازه بیدار شده بود منم رفتم پایین اونم رفت حمام کنه
خیلی دل درد دارم
تا رفتم پایین با قیافه زشت لیا مواجه شدم اهه این دختره ی رو مخ چرا نمیره گورشو گم کنه
لیا :سلام ات
ات:سلام
ایش اینا چرا یجوری نگاه میکنن بیخیال نگاهای زشتشون شدم رفتم سر میز و شروع کردم به خوردن که تهیونگ اومد پایین
ته:سلام
لیا:وای سلام اوپا
ات:وای باز شروع شد
لیا هم خودشو چسبوند به تهیونگ، ته هم رفت پیش ات و مامانش نشت یعنی بینشون
لیا: نظرتون چیه امروز بریم شهر بازی ؟
ته:اوکی
ات:
در حال خوردن مربا و نون بودم که یهو ....
۷.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.