پارت139
#پارت139
شیطونکِ بابا🥺💜
دوسداشتم اوق بزنم اما چون سلماز پیشم بود نمیشد...
پشت بندش یه شکلات خوردم تا مزه ی تلخ قهوه از دهنم بره
بقیه ی قهوه امو روی میز رها کردم و به پذیرایی برگشتم ، داشتم به طرف اتاق افراز میرفتم که با دیدن تلفن خونه نگاهی به اطرافم انداختم
بهتره تا نرسیده یه زنگی به خونه بزنم و با مامان صحبت کنم
با احتیاط تلفنو برداشتم و به اتاق رفتم ، درو بستم و روی تخت نشستم . تند تند شماره ی خونمون رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بدن
بغض کرده بودم و گلوم میسوخت!!! بعد از پنجمین بوق بالاخره جواب دادن و صدای ناراحت مامان پیچید تو گوشی
+ بعله!!
بغضمو قورت دادم و با ناراحتی گفتم:
_ مامان منم
چند ثانیه ای سکوت برقرار شد و یکدفعه مامان زد زیر گریه و گفت:
+ غنچه تویی؟! فدات شم الهی مادر ، خوبی؟!
_ اره مامان خوبم ، گریه نکن قربونت برم ، زود میام خونه قول میدم بهت
+ کجایی الان؟
اشکامو پاک کردم و گفتم:
_ خونه ی این پسره
+ اذیتت که نکرده؟!
دلم نمیخواست ناراحتش کنم بخاطر همین به دروغ گفتم:
_ نه مامان خوبم
گوشیو بده قاصدک میخوام باهاش صحبت کنم
+ باشه فدات شم
آلهی خدا ذلیل کنه این باباتو که همچین کرد باهات
_ حرص نخور تو ، همین الان وسایلمو جمع میکنم و میام
به محض تموم شدن جملم در باشدت باز شد و با دیدن قیافه ی عصبی افراز گوشی از دستم افتاد روی تخت....
شیطونکِ بابا🥺💜
دوسداشتم اوق بزنم اما چون سلماز پیشم بود نمیشد...
پشت بندش یه شکلات خوردم تا مزه ی تلخ قهوه از دهنم بره
بقیه ی قهوه امو روی میز رها کردم و به پذیرایی برگشتم ، داشتم به طرف اتاق افراز میرفتم که با دیدن تلفن خونه نگاهی به اطرافم انداختم
بهتره تا نرسیده یه زنگی به خونه بزنم و با مامان صحبت کنم
با احتیاط تلفنو برداشتم و به اتاق رفتم ، درو بستم و روی تخت نشستم . تند تند شماره ی خونمون رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بدن
بغض کرده بودم و گلوم میسوخت!!! بعد از پنجمین بوق بالاخره جواب دادن و صدای ناراحت مامان پیچید تو گوشی
+ بعله!!
بغضمو قورت دادم و با ناراحتی گفتم:
_ مامان منم
چند ثانیه ای سکوت برقرار شد و یکدفعه مامان زد زیر گریه و گفت:
+ غنچه تویی؟! فدات شم الهی مادر ، خوبی؟!
_ اره مامان خوبم ، گریه نکن قربونت برم ، زود میام خونه قول میدم بهت
+ کجایی الان؟
اشکامو پاک کردم و گفتم:
_ خونه ی این پسره
+ اذیتت که نکرده؟!
دلم نمیخواست ناراحتش کنم بخاطر همین به دروغ گفتم:
_ نه مامان خوبم
گوشیو بده قاصدک میخوام باهاش صحبت کنم
+ باشه فدات شم
آلهی خدا ذلیل کنه این باباتو که همچین کرد باهات
_ حرص نخور تو ، همین الان وسایلمو جمع میکنم و میام
به محض تموم شدن جملم در باشدت باز شد و با دیدن قیافه ی عصبی افراز گوشی از دستم افتاد روی تخت....
۹.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.