🖤پادشاه من🖤 پارت 11
از زبان یونا :
ارباب پارک منو سوار ون کرد و خودش نشست کنارم پسره ی چس مغز ( برم یونا رو جر بدم ) با اینکه من صورتشو دیدم بازم نقاب میزنه اسکل که یه دفعه گوشیش زنگ خورد
ارباب پارک: سلام به ارباب جئون خبر بدید کع ا. ت که خواهری به نام یونا داره رو بگیرن
یونا: داری چیکار میکنی میخوای چه بلایی سر خواهرم بیاری اگه اون چیزیش بشه من دیگه نمیتونم زنده بمونم( گریه)
ارباب پارک : حواست باشه داری چجوری حرف میزنی اگه بچم تو شکمت نبود یه بلایی بدتر سر جفتتون میاوردم بعدشم تو جراتشو نداری به بچم اسیب بزنی پس خفه شو
یونا : اون فقط بچه ی تو نیست بچه ی منم هست اگر دوسش نداشتم سقطش نمیکردم که فردا مسخرش کنن بگن بچه ی نامشروعه( گریه )
از زبان یونا :
تا عمارتش دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم عمارت ارباب پارک درو باز کردن پشت سرش رفتم همه ی خدمتکار ها تعجب کرده بودن چون با لباس خدمتکاری رفته بودم و باورشون نمیشد ارباب پارک یه دختر خدمتکارو بیاره عمارتش رفتیم و منو برد تو یه اتاق و درو قفل کرد. نشستم رو تخت و گریه کردم یعنی الان چه بلایی سر خواهرم میارن تا اینکه ارباب پارک با یه دکتر اومد تو و گفت:
دکتر : سلام برای معاینه اومدم
حرفی نزدم و ارباب پارک هم چیزی نگفت دکتر منو معاینه کرد و با قیافه ی کجی گفت :
دکتر: وضعیت بچه خوبه در صورتی که حال مادرش خوب باشه اگر مادر استرس داشته باشه مطمئنا یه مشکلی برای خودشو بچه به وجود میاد این دارو ها رو بخوره و سعی کنه از استرس و ناراحتی دور باشه فعلا با اجازه
دکتر رفت و پارک جیمین هم درو قفل کردو رو تخت نشست که ماسکشو در اورد دوباره استرس گرفتم و گفتم :
یونا : الان شنیدی دکتر چی گفت تو بازم به من استرس وارد میکنی
جیمین : مگه چیکار کردم؟ ( جدی)
یونا : همین که به خواهرم گیر دادی استرس میگیرم
جیمین : یعنی الان تنها مشکلت خواهرته؟ ( داد)
یونا : اره اره تنها مشکلم خواهرمه
جیمین : خب باشه من به ارباب جئون میگم که حتی دیگه ازش به عنوان خدمتکار استفاده نکنه
یونا: یعنی همین بلایی که سرم اوردی میخوای بگی ارباب پارک سر خواهرم بیاره
جیمین: خدایا چه بی عقلیه. نه نه( داد)
یونا : باشه حالا هم برو
از زبان جیمین : زنگ زدم کوک و بهش گفتم که شکنجش نکنه....................
ارباب پارک منو سوار ون کرد و خودش نشست کنارم پسره ی چس مغز ( برم یونا رو جر بدم ) با اینکه من صورتشو دیدم بازم نقاب میزنه اسکل که یه دفعه گوشیش زنگ خورد
ارباب پارک: سلام به ارباب جئون خبر بدید کع ا. ت که خواهری به نام یونا داره رو بگیرن
یونا: داری چیکار میکنی میخوای چه بلایی سر خواهرم بیاری اگه اون چیزیش بشه من دیگه نمیتونم زنده بمونم( گریه)
ارباب پارک : حواست باشه داری چجوری حرف میزنی اگه بچم تو شکمت نبود یه بلایی بدتر سر جفتتون میاوردم بعدشم تو جراتشو نداری به بچم اسیب بزنی پس خفه شو
یونا : اون فقط بچه ی تو نیست بچه ی منم هست اگر دوسش نداشتم سقطش نمیکردم که فردا مسخرش کنن بگن بچه ی نامشروعه( گریه )
از زبان یونا :
تا عمارتش دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم عمارت ارباب پارک درو باز کردن پشت سرش رفتم همه ی خدمتکار ها تعجب کرده بودن چون با لباس خدمتکاری رفته بودم و باورشون نمیشد ارباب پارک یه دختر خدمتکارو بیاره عمارتش رفتیم و منو برد تو یه اتاق و درو قفل کرد. نشستم رو تخت و گریه کردم یعنی الان چه بلایی سر خواهرم میارن تا اینکه ارباب پارک با یه دکتر اومد تو و گفت:
دکتر : سلام برای معاینه اومدم
حرفی نزدم و ارباب پارک هم چیزی نگفت دکتر منو معاینه کرد و با قیافه ی کجی گفت :
دکتر: وضعیت بچه خوبه در صورتی که حال مادرش خوب باشه اگر مادر استرس داشته باشه مطمئنا یه مشکلی برای خودشو بچه به وجود میاد این دارو ها رو بخوره و سعی کنه از استرس و ناراحتی دور باشه فعلا با اجازه
دکتر رفت و پارک جیمین هم درو قفل کردو رو تخت نشست که ماسکشو در اورد دوباره استرس گرفتم و گفتم :
یونا : الان شنیدی دکتر چی گفت تو بازم به من استرس وارد میکنی
جیمین : مگه چیکار کردم؟ ( جدی)
یونا : همین که به خواهرم گیر دادی استرس میگیرم
جیمین : یعنی الان تنها مشکلت خواهرته؟ ( داد)
یونا : اره اره تنها مشکلم خواهرمه
جیمین : خب باشه من به ارباب جئون میگم که حتی دیگه ازش به عنوان خدمتکار استفاده نکنه
یونا: یعنی همین بلایی که سرم اوردی میخوای بگی ارباب پارک سر خواهرم بیاره
جیمین: خدایا چه بی عقلیه. نه نه( داد)
یونا : باشه حالا هم برو
از زبان جیمین : زنگ زدم کوک و بهش گفتم که شکنجش نکنه....................
۱۴.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.