وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
. . . . . . . . . . . . . . . . . .. .
نامجون:پیاده شو اینجا ناهار میخوریم.
تهیونگ:اوکی الان زنگ میزنم به جیمین میگم..
. . . .
جیمین:بچه هااااااا،تهیونگ زنگ زد ..
توی این رستوران رو برو غذا میخوریم
لونا/کوک:اوکی.
چند دیقه بعد هر ۶ تاشون روی یکی از میز های رستوران نشسته بودن و در سکوت منتظر غذاهاشون بودن.
لونا:میگم...
با صدای لونا هر ۵ تاشون روشون رو برگردوندن و بهش نگاه کردن..
یونگی:خب؟.
لونا:م..من تصمیممو گرفتم،میخوام بالهامو بدم:)!
تهیونگ:چییییی؟؟؟؟؟؟؟؟(با داد)
با داد تهیونگ همه کسایی که توی رستوران بودن بهشون خیره شدن ..
نامجون بعد از اینکه ازشون معذرت خواهی کرد تهیونگ رو اروم روی صندلیش نشوند..
نامجون:دیوونه شدی؟بحث مرگ و زندگیته ! ممکنه بمیری..
لونا:میدونم نامجونا..ولی نمیتونم،میخوام بیام اینجا..من..
من..دوسش دارم :) . . . . !
تهیونگ:هی..لونا الان تحت تاثیر جوی بعدا راجبش فکر میکنیم
این پسره حتی هنوز دوستتم نداره !
لونا:من تحت تاثیر هیچ جوی نیستم تهیونگ ! ۲ سالم که نیست اینجوری حرف میزنی باهام. مهم نیست.. من انقدری دوستش دارم که بخاطرش اینکارو انجام بدم..
یونگی:لونا..من سردرنمیارم ولی با چیزایی که نامجون گفت،
خیلیی خطرناکه، واقعا میخوای انجامش بدی؟؟؟
جیمین:اصلا راه دیگه ای نداره؟
نامجون:لونا انجامش نده ، لطفا!
لونا با عصبانیت بلند شد
لونا:بسه دیگه! من بالغ شدم ! خودم میتونم برای خودم تصمیم بگیرم! و راجب همهچیز هم فکر کردم ! لطفا تمومش کنید!
و بعد از رستوران خارج شد..
یونگی:فکر..کنم زیاده روی کردیم
تهیونگ:میرم دنبالش
جونگکوک:نه..صب کن،بزار من برم..
و جونگکوک هم از رستوران خارج شد..
درسته اون لونا رو دوست داشت ، شاید مثل لونا مدت زیادی نبود ، ولی حسش میکرد ..
با این وجود نمیخواست لونا اسیب ببینه
ممکن بود به خاطر اون جونشو از دست بده!
لونا ۵ سال ازش محافظت کرد ، وقتش بود اون ازش محافظت کنه! باید منصرفش میکرد..
با دیدن لونا که گوشه ی پیاده رو نشسته اروم سمتش رفت و کنارش زانو زد..
جونگکوک:ل..لونا؟
لونا:ها؟
جونگکوک:بیا برگردیم تو رستوران!
لونا:نمیام..میخوان منصرفم کنن! من انجامش میدم حتی اگه بمیرم!
جونگکوک با شنیدن حرف لونا عصبانی شد واقعا ارزش اینکه لونا براش بمیره رو داشت؟
یه ضرب از جاش بلند شد و لونا هم باهاش بلند شد..
جونگکوک:انقدر احمق نباش! هی تکرارش میکنی..
تهیونگ راست میگفت من که عاشقت نشدم !
شاید اصلا هیچوقت عاشقت نشم، و یکی دیگه رو دوست داشته باشم.
خیالبافبودن رو تموم کن!
و بعد با قدم های بلند ازش فاصله گرفت.
جونگکوک:لونا..متاسفم،این بخشی از محافظت من بود:)
(با صدای اروم )
لونا با بهت به جای خالی جونگکوک نگاه کرد..
لونا:اوه..پسیعنی انقد ازم متنفره؟
و بعد با لبخندی که زد اشکاش شروع به ریختن کرد
بیهدف در حالی که گریه میکرد شروع به حرکت کرد..
که با گیج رفتن سرش و بعد سیاهی روی زمین بیهوش افتاد.
کپی ممنوع.
کیم. ایسومی:)
مرسیی بابت حمایتا.
اگه فیکو میخونین کامنت بزارین:)
نامجون:پیاده شو اینجا ناهار میخوریم.
تهیونگ:اوکی الان زنگ میزنم به جیمین میگم..
. . . .
جیمین:بچه هااااااا،تهیونگ زنگ زد ..
توی این رستوران رو برو غذا میخوریم
لونا/کوک:اوکی.
چند دیقه بعد هر ۶ تاشون روی یکی از میز های رستوران نشسته بودن و در سکوت منتظر غذاهاشون بودن.
لونا:میگم...
با صدای لونا هر ۵ تاشون روشون رو برگردوندن و بهش نگاه کردن..
یونگی:خب؟.
لونا:م..من تصمیممو گرفتم،میخوام بالهامو بدم:)!
تهیونگ:چییییی؟؟؟؟؟؟؟؟(با داد)
با داد تهیونگ همه کسایی که توی رستوران بودن بهشون خیره شدن ..
نامجون بعد از اینکه ازشون معذرت خواهی کرد تهیونگ رو اروم روی صندلیش نشوند..
نامجون:دیوونه شدی؟بحث مرگ و زندگیته ! ممکنه بمیری..
لونا:میدونم نامجونا..ولی نمیتونم،میخوام بیام اینجا..من..
من..دوسش دارم :) . . . . !
تهیونگ:هی..لونا الان تحت تاثیر جوی بعدا راجبش فکر میکنیم
این پسره حتی هنوز دوستتم نداره !
لونا:من تحت تاثیر هیچ جوی نیستم تهیونگ ! ۲ سالم که نیست اینجوری حرف میزنی باهام. مهم نیست.. من انقدری دوستش دارم که بخاطرش اینکارو انجام بدم..
یونگی:لونا..من سردرنمیارم ولی با چیزایی که نامجون گفت،
خیلیی خطرناکه، واقعا میخوای انجامش بدی؟؟؟
جیمین:اصلا راه دیگه ای نداره؟
نامجون:لونا انجامش نده ، لطفا!
لونا با عصبانیت بلند شد
لونا:بسه دیگه! من بالغ شدم ! خودم میتونم برای خودم تصمیم بگیرم! و راجب همهچیز هم فکر کردم ! لطفا تمومش کنید!
و بعد از رستوران خارج شد..
یونگی:فکر..کنم زیاده روی کردیم
تهیونگ:میرم دنبالش
جونگکوک:نه..صب کن،بزار من برم..
و جونگکوک هم از رستوران خارج شد..
درسته اون لونا رو دوست داشت ، شاید مثل لونا مدت زیادی نبود ، ولی حسش میکرد ..
با این وجود نمیخواست لونا اسیب ببینه
ممکن بود به خاطر اون جونشو از دست بده!
لونا ۵ سال ازش محافظت کرد ، وقتش بود اون ازش محافظت کنه! باید منصرفش میکرد..
با دیدن لونا که گوشه ی پیاده رو نشسته اروم سمتش رفت و کنارش زانو زد..
جونگکوک:ل..لونا؟
لونا:ها؟
جونگکوک:بیا برگردیم تو رستوران!
لونا:نمیام..میخوان منصرفم کنن! من انجامش میدم حتی اگه بمیرم!
جونگکوک با شنیدن حرف لونا عصبانی شد واقعا ارزش اینکه لونا براش بمیره رو داشت؟
یه ضرب از جاش بلند شد و لونا هم باهاش بلند شد..
جونگکوک:انقدر احمق نباش! هی تکرارش میکنی..
تهیونگ راست میگفت من که عاشقت نشدم !
شاید اصلا هیچوقت عاشقت نشم، و یکی دیگه رو دوست داشته باشم.
خیالبافبودن رو تموم کن!
و بعد با قدم های بلند ازش فاصله گرفت.
جونگکوک:لونا..متاسفم،این بخشی از محافظت من بود:)
(با صدای اروم )
لونا با بهت به جای خالی جونگکوک نگاه کرد..
لونا:اوه..پسیعنی انقد ازم متنفره؟
و بعد با لبخندی که زد اشکاش شروع به ریختن کرد
بیهدف در حالی که گریه میکرد شروع به حرکت کرد..
که با گیج رفتن سرش و بعد سیاهی روی زمین بیهوش افتاد.
کپی ممنوع.
کیم. ایسومی:)
مرسیی بابت حمایتا.
اگه فیکو میخونین کامنت بزارین:)
۶.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.