ازدواج اجباری پارت56
جونگکوک: احمق بی مغز فکر کردی باور میکنم مگه من بهت نگفتم در دسر درست نکن چرا میری همچین کارایی می کنی
با گریه داد زدم
ا.ت:قسم میخورم هیچ کاری نکردم چرا باور نمی کنی
جونگکوک: از این اتاق بیایی بیرون پا هاتو میش*کنم لع*نتی
این و گفت و رفت بیرون شروع کردم به گریه کردن چرا کسی منو باور نداره من همچین کاری نکردم عو *ضی
رفتم گوشه اتاق و نشستم و شروع کردم به گریه کردن
....... جونگکوک Jk
مادرم گفت که اون چند تا کاغذ رو تو کمد ارایش هاش پیدا کرده و عمه کیم گفت که به جز ا.ت کس دیگه ای از جای اون کاغذا خبر نداشت قطعا عمه کیم اینقدر احمق نیست که خودش نقشه هاش رو خراب کنه
به خاطر همین رفتم و یه سیلی بهش زد در واقع اگه هر کس پیگه ای بود قطعا می کش *تمش ولی لع*نت به دل بیچارم که نمیتونم دست بردارش باشم نمیدونم چرا مثل یه دزد طمع کار قلبم رو برا خودش دزدیده با هر اشکش قلبم تیر میکشه
رفتم پیش هوسوک دیدم چقدر شکسته نشسته دستم رو رو شونه اش گذاشتم و گفتم
جونگکوک: بسه دیگه داداش خودتو ویران کردی
نگاهم کرد و اروم گفت
هوسوک: توم می دونستی مگه نه
میونستم منظورش چیه پس اروم سرم تکان دادم و گفتم
جونگکوک: یه سال پیش فهمیدم اما وقتی تو با خوشحالی اومدی و گفتی که مینا حا *مله ست نتونستم بهت بگم چون میدونستم چقدر ویران میشی وقتی بفهمی این چند سال داشته بهت دروغ میگفته
اروم گفت
هوسوک:اینقدر براش بی ارزش بودم که تونست به چشمام نگاه کنه و دروغ بگه
جونگکوک:میدونم که اشتباه کرده ولی اونم تا زندست نمیتونه حس مادر شدن رو تجربه کنه و اون اتفاق تخسیر لارا هم نبودن لارا هم بچه بوده
هوسوک: فکر کردم اون روز بوده موضوع چی بوده واقعا
جونگکوک: نخیر هوسوک اون روز نبوده اونا وقتی بچه بودن تو هال اس*لحه بوده و لارا ندونسته داشته باهاش بازی میکرده که یه گلو *له از دستش در میره و می خوره به شکم مینا به خاطر همین مینا بهش اسیب رسید
هوسوک: چرا بهم نگفت اون میدونه که من تو هر قدم که بر میداه باهاشم باید چقدر درد ناک بوده باشه حتما خیلی سختی کشیده که تنهایی این درد رو حمل کنه
گفت وقتی از چشماش میومد پایین و با درد حرف می زد میدونم اون خیلی مینا رو دوست داره ولی این حالش حالمو خراب میکنه پس گفتم
جونگکوک:اولین ها همیشه زیبان به خاطر همینه انسان ها کور کورانه تصمیم میگیرن و به عزیزانشون ناخواسته اسیب میرسونن اسیب ها همیشه سطحی نیستن بعضی وقت ها به روحت اسیب وارد میشه ولی قرار نیست این پایان تو باشه تو قویی و قراره زندگی خوبی داشته باشی برادرم
با گریه داد زدم
ا.ت:قسم میخورم هیچ کاری نکردم چرا باور نمی کنی
جونگکوک: از این اتاق بیایی بیرون پا هاتو میش*کنم لع*نتی
این و گفت و رفت بیرون شروع کردم به گریه کردن چرا کسی منو باور نداره من همچین کاری نکردم عو *ضی
رفتم گوشه اتاق و نشستم و شروع کردم به گریه کردن
....... جونگکوک Jk
مادرم گفت که اون چند تا کاغذ رو تو کمد ارایش هاش پیدا کرده و عمه کیم گفت که به جز ا.ت کس دیگه ای از جای اون کاغذا خبر نداشت قطعا عمه کیم اینقدر احمق نیست که خودش نقشه هاش رو خراب کنه
به خاطر همین رفتم و یه سیلی بهش زد در واقع اگه هر کس پیگه ای بود قطعا می کش *تمش ولی لع*نت به دل بیچارم که نمیتونم دست بردارش باشم نمیدونم چرا مثل یه دزد طمع کار قلبم رو برا خودش دزدیده با هر اشکش قلبم تیر میکشه
رفتم پیش هوسوک دیدم چقدر شکسته نشسته دستم رو رو شونه اش گذاشتم و گفتم
جونگکوک: بسه دیگه داداش خودتو ویران کردی
نگاهم کرد و اروم گفت
هوسوک: توم می دونستی مگه نه
میونستم منظورش چیه پس اروم سرم تکان دادم و گفتم
جونگکوک: یه سال پیش فهمیدم اما وقتی تو با خوشحالی اومدی و گفتی که مینا حا *مله ست نتونستم بهت بگم چون میدونستم چقدر ویران میشی وقتی بفهمی این چند سال داشته بهت دروغ میگفته
اروم گفت
هوسوک:اینقدر براش بی ارزش بودم که تونست به چشمام نگاه کنه و دروغ بگه
جونگکوک:میدونم که اشتباه کرده ولی اونم تا زندست نمیتونه حس مادر شدن رو تجربه کنه و اون اتفاق تخسیر لارا هم نبودن لارا هم بچه بوده
هوسوک: فکر کردم اون روز بوده موضوع چی بوده واقعا
جونگکوک: نخیر هوسوک اون روز نبوده اونا وقتی بچه بودن تو هال اس*لحه بوده و لارا ندونسته داشته باهاش بازی میکرده که یه گلو *له از دستش در میره و می خوره به شکم مینا به خاطر همین مینا بهش اسیب رسید
هوسوک: چرا بهم نگفت اون میدونه که من تو هر قدم که بر میداه باهاشم باید چقدر درد ناک بوده باشه حتما خیلی سختی کشیده که تنهایی این درد رو حمل کنه
گفت وقتی از چشماش میومد پایین و با درد حرف می زد میدونم اون خیلی مینا رو دوست داره ولی این حالش حالمو خراب میکنه پس گفتم
جونگکوک:اولین ها همیشه زیبان به خاطر همینه انسان ها کور کورانه تصمیم میگیرن و به عزیزانشون ناخواسته اسیب میرسونن اسیب ها همیشه سطحی نیستن بعضی وقت ها به روحت اسیب وارد میشه ولی قرار نیست این پایان تو باشه تو قویی و قراره زندگی خوبی داشته باشی برادرم
۳۶.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.