فیک🫦doubt in love🫦پارت♡45♡
فیک🫦doubt in love🫦پارت♡45♡
راوی: ا.ت یونجون در خلوت بودن که یهو مترجم در رو باز کرد با صحنه ای که مواجه شد شوکه شد
مترجم ویو
داشتن وسایل مسابقه رو حاضر میکردن یکم دیگه لباس های مسابقه میامدو بعدش میرفتن واسع مسابقه اون دو تا دیر کرده بودن من نگران شده بودم واسه همین بع رئیس گفتم که برم صدا شون بزنم در چادر رو که باز کردم دیدم اقا و خانم مشغول بودن
مترجم : الان وقت اینکارا نیست بدوید حاضر شید با فرار کنیم وقت خیلی کمه
یونجون : تو گفتی ساعت 11:25 مسابقه شروع میشع هنوز ساعت 8:00 سه ساعت دیگه وقت داریم
مترجم : ندارید چون تو این سه ساعت وسایل رو حاضر میکردن و حرف میزدن و مسابقه رو شروع میکردن ولی همشون رو دیشب انجام دادن فقط تزیین مونده که کلا یه ساعت طول نمیکشه
ا.ت : چیییی یونجون پاشو حاضر شو فرار کنیم
یونجون : باش
یونجون ویو
حاضر شدیم و مترجم هم همین طور نقشه رو بهشون گفتم و شروع کردیم دویدن بالاخره از اون جهنم فرار کردیم اومدیم بیرون کنار ابشار وایستاده بودیم که ا.ت چون دویده بود تشنه شده بود راستش منم تشنه بود واسع همین میخواستیم اب بخوریم
مترجم: نهههههه (بلند گف)
ا.ت : چی شده
مترجم : مگه قانون رو یادتون رفته حتی اگه از تشنه گی هم مردی نمیری سمت ابشار اون یه کلکه
یونحون : هی راست میگی ها یادم رفته بود خوب حالا چی کار کنیم
مترجم : شما چجوری فرار کردید من ۱۲ سال تلاش کردم نشد
یونجون : خوب بِرُ تو با بزرگ ترین مافیا کره داری حرف میزنی من شغلم همین گروگان گیری عزیز دشمن هامون راه های کع تو واسه فرار رفتی رو من اسفالت کردم
ا.ت : خوب به خودت نبال (نبال: نه ناز)
یونجون : حسود
مترجم : خوب از اینجا به بعد با منه بریم سمت کمپ
یونجون و ا.ت : باشه بریم
راوی : اینا سمت کمپ میرن وقتی میرن اونجا ماشین بابا بزرگش اینا رو میبینن
یونجون : ا.ت بدو بریم پشت اون آجر ها
ا.ت : چی شده
یونجون : بادیگار های ما اینجان
ا.ت : چی چطوری پیدامون کردن
یونجون : اَه تف توش من یادم رفته ردیاب گوشی رو خاموش کنم اونا از این طریق پیدامون کردن
ا.ت : مگه گوشی اوردی
یونجون : نه تو ماشینه
ا.ت : اها
مترجم : چیزی شده بیاید بریم
راوی: ا.ت یونجون در خلوت بودن که یهو مترجم در رو باز کرد با صحنه ای که مواجه شد شوکه شد
مترجم ویو
داشتن وسایل مسابقه رو حاضر میکردن یکم دیگه لباس های مسابقه میامدو بعدش میرفتن واسع مسابقه اون دو تا دیر کرده بودن من نگران شده بودم واسه همین بع رئیس گفتم که برم صدا شون بزنم در چادر رو که باز کردم دیدم اقا و خانم مشغول بودن
مترجم : الان وقت اینکارا نیست بدوید حاضر شید با فرار کنیم وقت خیلی کمه
یونجون : تو گفتی ساعت 11:25 مسابقه شروع میشع هنوز ساعت 8:00 سه ساعت دیگه وقت داریم
مترجم : ندارید چون تو این سه ساعت وسایل رو حاضر میکردن و حرف میزدن و مسابقه رو شروع میکردن ولی همشون رو دیشب انجام دادن فقط تزیین مونده که کلا یه ساعت طول نمیکشه
ا.ت : چیییی یونجون پاشو حاضر شو فرار کنیم
یونجون : باش
یونجون ویو
حاضر شدیم و مترجم هم همین طور نقشه رو بهشون گفتم و شروع کردیم دویدن بالاخره از اون جهنم فرار کردیم اومدیم بیرون کنار ابشار وایستاده بودیم که ا.ت چون دویده بود تشنه شده بود راستش منم تشنه بود واسع همین میخواستیم اب بخوریم
مترجم: نهههههه (بلند گف)
ا.ت : چی شده
مترجم : مگه قانون رو یادتون رفته حتی اگه از تشنه گی هم مردی نمیری سمت ابشار اون یه کلکه
یونحون : هی راست میگی ها یادم رفته بود خوب حالا چی کار کنیم
مترجم : شما چجوری فرار کردید من ۱۲ سال تلاش کردم نشد
یونجون : خوب بِرُ تو با بزرگ ترین مافیا کره داری حرف میزنی من شغلم همین گروگان گیری عزیز دشمن هامون راه های کع تو واسه فرار رفتی رو من اسفالت کردم
ا.ت : خوب به خودت نبال (نبال: نه ناز)
یونجون : حسود
مترجم : خوب از اینجا به بعد با منه بریم سمت کمپ
یونجون و ا.ت : باشه بریم
راوی : اینا سمت کمپ میرن وقتی میرن اونجا ماشین بابا بزرگش اینا رو میبینن
یونجون : ا.ت بدو بریم پشت اون آجر ها
ا.ت : چی شده
یونجون : بادیگار های ما اینجان
ا.ت : چی چطوری پیدامون کردن
یونجون : اَه تف توش من یادم رفته ردیاب گوشی رو خاموش کنم اونا از این طریق پیدامون کردن
ا.ت : مگه گوشی اوردی
یونجون : نه تو ماشینه
ا.ت : اها
مترجم : چیزی شده بیاید بریم
۶.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.