تک پارتی تهیونگ
ا.ت:از خواب بیدار شدم ساعت 12ظهر بود
ساعت دو باید میرفتم سر کار سریع بلند شدم
صبحانه خوردم یه نیم تنه سفید با یه شرتک مشکی پوشیدم و بارونی بنفشم رو روش پوشیدم و سوار ماشین بنزم شدم و راه افتادم سمت شرکت
تهیونگ:
نمیدونم ا.ت امروز قبول میکنه با هم قرار بذاریم یانه
ا.ت:
سریع رسیدم به نگهبان گفتم ماشینم رو پارک کنه
رفتم توی اتاق رئیس لباسام رو درست کردم و در زدم
تهیونگ:
توی فکر بودم که صدای در اومد گفتم:
بفرمایید
ا.ت:رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم و گفتم:
صبحتون بخیر آقای کیم
تهیونگ:ساعت ۱۴:۲دقیقه صبح ؟؟؟
ا.ت:روزتون بخیر ☺️
(ویو دوساعت بعد )
ا.ت:داشتم توی اتاق رئیس پوشه هارو چک میکردم که صدای در اومد رئیس اجازه ورود رو داد که اون شخص اومدتو
سوهو:رئیس همه چیز آماده اس
تهیونگ :
باشه میتونی بری
ا.ت:داشتم از فضولی میترکیدم بخاطر همین گفتم:
اممممم.....چیشده؟؟؟
تهیونگ:میفهمی
(ویو بعد یک ساعت)
تهیونگ:
ا.ت باید بریم طبقه چهارم کاره مهمی پیش اومده
ا.ت:چشم رئیس
و دمبالش به طبقه چهارم رفتم که دیدم همه چراغا خاموش
که یهو دیدم رئیس جلوم زانو زده و یه حلقه توی دستش
بهم گفت:
میشه بشی نیمه گمشده قلبم و منو کامل کنی ؟؟
ا.ت: اون لحظه گریم گرفته بود
گفتم:
آ..آره
که تهیونگ بلند شد و چراغا روشن شد
و من فهمیدم همه کارکنا توی اتاق هستم که تهیونگ بلند شد و بوسیدم بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون
میدونم میدونم خیلی چرت بود
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک ،کامنت،فالو بذارین برای خوشحالیم ❤️🙏😘🌹
ساعت دو باید میرفتم سر کار سریع بلند شدم
صبحانه خوردم یه نیم تنه سفید با یه شرتک مشکی پوشیدم و بارونی بنفشم رو روش پوشیدم و سوار ماشین بنزم شدم و راه افتادم سمت شرکت
تهیونگ:
نمیدونم ا.ت امروز قبول میکنه با هم قرار بذاریم یانه
ا.ت:
سریع رسیدم به نگهبان گفتم ماشینم رو پارک کنه
رفتم توی اتاق رئیس لباسام رو درست کردم و در زدم
تهیونگ:
توی فکر بودم که صدای در اومد گفتم:
بفرمایید
ا.ت:رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم و گفتم:
صبحتون بخیر آقای کیم
تهیونگ:ساعت ۱۴:۲دقیقه صبح ؟؟؟
ا.ت:روزتون بخیر ☺️
(ویو دوساعت بعد )
ا.ت:داشتم توی اتاق رئیس پوشه هارو چک میکردم که صدای در اومد رئیس اجازه ورود رو داد که اون شخص اومدتو
سوهو:رئیس همه چیز آماده اس
تهیونگ :
باشه میتونی بری
ا.ت:داشتم از فضولی میترکیدم بخاطر همین گفتم:
اممممم.....چیشده؟؟؟
تهیونگ:میفهمی
(ویو بعد یک ساعت)
تهیونگ:
ا.ت باید بریم طبقه چهارم کاره مهمی پیش اومده
ا.ت:چشم رئیس
و دمبالش به طبقه چهارم رفتم که دیدم همه چراغا خاموش
که یهو دیدم رئیس جلوم زانو زده و یه حلقه توی دستش
بهم گفت:
میشه بشی نیمه گمشده قلبم و منو کامل کنی ؟؟
ا.ت: اون لحظه گریم گرفته بود
گفتم:
آ..آره
که تهیونگ بلند شد و چراغا روشن شد
و من فهمیدم همه کارکنا توی اتاق هستم که تهیونگ بلند شد و بوسیدم بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون
میدونم میدونم خیلی چرت بود
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک ،کامنت،فالو بذارین برای خوشحالیم ❤️🙏😘🌹
۴.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.