پارت۱۹(pure love)
از زبان ا/ت
صدای در اومد
بار دوم با صدای بلند گفتم: مینهو گفتم برو بیرون
بازومو گرفت و گفت: باشه ولی یادت باشه سر جونگ کوک تلافی می کنم
همین که در رو باز کرد قامت جونگ کوک معلوم شد
مینهو عصبی خندید و گفت: دیگه چی جمعی از جمع همه دشمنام
شونه ای زد به شونه ی جونگ کوک و گفت: دارم برای توهم
جونگ کوک هم گفت: مشتاقم براش
و بعد رفت
جونگ کوک بلافاصله اومد داخل و گفت: صدای جیغ و شکستن شنیدم ا/ت بهت آسیب نزد که
گفتم: نه همه چیز خوبه فقط لطفاً مراقب خودت باش مینهو خیلی خطرناک شده
دستشو روی صورتم قرار داد و نوازش می کرد که با صدای گریه های یورا ازش جدا شدم
نگاهی به آشپزخانه انداختیم که جونگ کوک گفت: اینجاش دیگه مسئله خانوادگی میشه من میرم ا/ت مراقبت خودتون باشید
گفتم: باشه برو
رفت و منم رفتم توی آشپزخونه
یورا گریه می کرد و دستاش می لرزید
گفتم: یورا آروم باش
همین که صداش زدم بلند شد و محکم بغلم کرد
حس کردم نیاز به محبت داره برای همین همه چیزو فراموش کردم و دستامو روی سرش می کشیدم و نوازشش می کردم
با صدای گریونش گفت: ا/ت منو ببخش
سرشو بوسیدم و گفتم: همه چیز تموم شده یورا دیگه گریه نکن
ازم جداشد که گفتم: ببین تروخدا آشپزخونه پز از شیشه شده
همیشه من زورم از یورا بیشتر بود یورا رو کول کردم و گذاشتم بیرون از آشپزخونه
و شروع کردم به جمع کردن تیکه های شیشه
یورا خواست بیاد داخل که گفتم: نیا اینجا خودم جمعشون می کنم
سرش پایین بود معلوم بود شرمنده بود
لبخندی زدم و گفتم: برو چشماتو بشور و بخواب تا فردا پف نکنن...اگه خواستی بیا تا برات ماسک بزارم
خندید و گفت: ممنونم اما من نمیتونم بخوابم الان
گفتم: پس بزار اینا رو جمع کنم میام و باهم یه کار باحال انجام میدیم
صدای در اومد
بار دوم با صدای بلند گفتم: مینهو گفتم برو بیرون
بازومو گرفت و گفت: باشه ولی یادت باشه سر جونگ کوک تلافی می کنم
همین که در رو باز کرد قامت جونگ کوک معلوم شد
مینهو عصبی خندید و گفت: دیگه چی جمعی از جمع همه دشمنام
شونه ای زد به شونه ی جونگ کوک و گفت: دارم برای توهم
جونگ کوک هم گفت: مشتاقم براش
و بعد رفت
جونگ کوک بلافاصله اومد داخل و گفت: صدای جیغ و شکستن شنیدم ا/ت بهت آسیب نزد که
گفتم: نه همه چیز خوبه فقط لطفاً مراقب خودت باش مینهو خیلی خطرناک شده
دستشو روی صورتم قرار داد و نوازش می کرد که با صدای گریه های یورا ازش جدا شدم
نگاهی به آشپزخانه انداختیم که جونگ کوک گفت: اینجاش دیگه مسئله خانوادگی میشه من میرم ا/ت مراقبت خودتون باشید
گفتم: باشه برو
رفت و منم رفتم توی آشپزخونه
یورا گریه می کرد و دستاش می لرزید
گفتم: یورا آروم باش
همین که صداش زدم بلند شد و محکم بغلم کرد
حس کردم نیاز به محبت داره برای همین همه چیزو فراموش کردم و دستامو روی سرش می کشیدم و نوازشش می کردم
با صدای گریونش گفت: ا/ت منو ببخش
سرشو بوسیدم و گفتم: همه چیز تموم شده یورا دیگه گریه نکن
ازم جداشد که گفتم: ببین تروخدا آشپزخونه پز از شیشه شده
همیشه من زورم از یورا بیشتر بود یورا رو کول کردم و گذاشتم بیرون از آشپزخونه
و شروع کردم به جمع کردن تیکه های شیشه
یورا خواست بیاد داخل که گفتم: نیا اینجا خودم جمعشون می کنم
سرش پایین بود معلوم بود شرمنده بود
لبخندی زدم و گفتم: برو چشماتو بشور و بخواب تا فردا پف نکنن...اگه خواستی بیا تا برات ماسک بزارم
خندید و گفت: ممنونم اما من نمیتونم بخوابم الان
گفتم: پس بزار اینا رو جمع کنم میام و باهم یه کار باحال انجام میدیم
۱۸.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.