𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۳
(ویو وقتی رسیدن عمارت)
ا/ت: پیاده شید.
( همشون باهم وارد عمارت شدن)
شوگا: تهیونگ بیا اتاقم.
تهیونگ: باشه.
دینا: ا/ت.
ا/ت: جونم؟
دینا: شوگا دوست دختر داره؟ یا ازدواج کرده؟
ا/ت: معلومه که نه. اون هنوزم خیلی دوست داره.
دینا:(لبخند فیک)
شوگا از طبقه بالا از داخل اتاقش: تهیونگ(داد)
تهیونگ: امدم.
(ویو داخل اتاق)
شوگا: خوب توضیح بده بگو ا/ت از کجا میشناسی و چه اتفاقاتی بینتون افتاده. کی با هم اشنا شدید؟
تهیونگ:.......(تعریف کرد)
تهیونگ: حلا تو بگو ا/ت چرا مافیاست؟
شوگا:...(تعریف کرد)
تهیونگ: دوست پسر داره؟
شوگا: نخیر.
تهیونگ:.....
شوگا: هنوزم ا/ت رو دوست داری؟
تهیونگ: بیشتر از قبل.
شوگا: خوب برو پیشش بهش اعتراف کن.
تهیونگ: تا الان هزار بار اعتراف کردم قبول نمی کنه.
شوگا: ا/ت تو این سال ها احساس کردم انگار شکسته شده. ولی توجه نکردم.. ولی بازم سعی کردم خوشحال باشه. ا/ت واقعا دختر خوب و باهوشیه. و پیدا کردن اینجور دختر ها خیلی شانس میخواد. که تو انگار شانس بهت رو کرده.
تهیونگ: کدوم شانس؟(داد بقضی)
دختری که از همون روز اول دانشگاه دیدمش و عاشقش شدم اما متاسفانه این عشق یک طرفست. دختری که از همون روز اول دانشگاه ازم متنفر بود؟ دختری که یک حرف بهش زدم که باعث شد تا همین لحظه با تنفر بهم نگاه کنه؟ هر روز به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینو بهش گفتم. بار ها و بار ها ازش معذرت خواهی کردم ولی دست رد به سینم زد.
تو به این میگی شانس(همه ی حرفاش رو با داد گریه گفت)
شوگا: تهیونگ اروم باش(نگران ناراحت)
ویو شوگا
درکش میکردم. واقعا عشق چیز عجیبیه. چیزیه که هیچ ادمی نمیشه باهاش کنار بیاد. چیزیه که ادم رو تا مرز مرگ میبره. درکش میکردم چون خودمم دینا رو با بدبختی به دستش اوردم.
شوگا: تهیونگ وایسا(داد)
(تهیونگ در اتاق رو باز کرد که بره که با چیزی که رو به رو شد. قلبش یک لحظه وایساد)
ویو تهیونگ
خواستم از اتاق خارج بشم که با چهره اشکی ا/ت مواجه شدم.
تهیونگ: ا/ت.....
(خمارییییی)
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۳
(ویو وقتی رسیدن عمارت)
ا/ت: پیاده شید.
( همشون باهم وارد عمارت شدن)
شوگا: تهیونگ بیا اتاقم.
تهیونگ: باشه.
دینا: ا/ت.
ا/ت: جونم؟
دینا: شوگا دوست دختر داره؟ یا ازدواج کرده؟
ا/ت: معلومه که نه. اون هنوزم خیلی دوست داره.
دینا:(لبخند فیک)
شوگا از طبقه بالا از داخل اتاقش: تهیونگ(داد)
تهیونگ: امدم.
(ویو داخل اتاق)
شوگا: خوب توضیح بده بگو ا/ت از کجا میشناسی و چه اتفاقاتی بینتون افتاده. کی با هم اشنا شدید؟
تهیونگ:.......(تعریف کرد)
تهیونگ: حلا تو بگو ا/ت چرا مافیاست؟
شوگا:...(تعریف کرد)
تهیونگ: دوست پسر داره؟
شوگا: نخیر.
تهیونگ:.....
شوگا: هنوزم ا/ت رو دوست داری؟
تهیونگ: بیشتر از قبل.
شوگا: خوب برو پیشش بهش اعتراف کن.
تهیونگ: تا الان هزار بار اعتراف کردم قبول نمی کنه.
شوگا: ا/ت تو این سال ها احساس کردم انگار شکسته شده. ولی توجه نکردم.. ولی بازم سعی کردم خوشحال باشه. ا/ت واقعا دختر خوب و باهوشیه. و پیدا کردن اینجور دختر ها خیلی شانس میخواد. که تو انگار شانس بهت رو کرده.
تهیونگ: کدوم شانس؟(داد بقضی)
دختری که از همون روز اول دانشگاه دیدمش و عاشقش شدم اما متاسفانه این عشق یک طرفست. دختری که از همون روز اول دانشگاه ازم متنفر بود؟ دختری که یک حرف بهش زدم که باعث شد تا همین لحظه با تنفر بهم نگاه کنه؟ هر روز به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینو بهش گفتم. بار ها و بار ها ازش معذرت خواهی کردم ولی دست رد به سینم زد.
تو به این میگی شانس(همه ی حرفاش رو با داد گریه گفت)
شوگا: تهیونگ اروم باش(نگران ناراحت)
ویو شوگا
درکش میکردم. واقعا عشق چیز عجیبیه. چیزیه که هیچ ادمی نمیشه باهاش کنار بیاد. چیزیه که ادم رو تا مرز مرگ میبره. درکش میکردم چون خودمم دینا رو با بدبختی به دستش اوردم.
شوگا: تهیونگ وایسا(داد)
(تهیونگ در اتاق رو باز کرد که بره که با چیزی که رو به رو شد. قلبش یک لحظه وایساد)
ویو تهیونگ
خواستم از اتاق خارج بشم که با چهره اشکی ا/ت مواجه شدم.
تهیونگ: ا/ت.....
(خمارییییی)
۲.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.