Part ¹⁵
Part ¹⁵
ویو ات
با چیزایی که به مغزم میرسید قلبم تند تند میزد و این خوب نبود...من عاشق اون نیستم ولی با فکرایی که میکنم تپش قلب میگیرم...جونگکوک بهم نزدیک تر شد که با جدیت گفتم
+آقای جئون لطفا فاصله ای که باید رعایت بشه رو رعایت کنید
^(کمی فاصله گرفت)
+خب حرفی دارید؟
^تهیونگو دوست داری؟
+...چطور؟
^خب...من...چطور بگم....
+چیزی شده؟(نگران)
ویو جونگکوک
از اینکه نگرانم شد خوشحال شدم چون من دوستش دارم و این میتونه نشونه ی خوبی باشه
^نه چیزی نیست...
+آقای جئون اصلا متوجه نمیشم که چرا منو آوردید توی اتاق و چیزی نمیگید
ویو جونگکوک
میخواستم بهش بگم...ولی مطمئنم دوسم نداره پس...
^نه فقط میخواستم بگم که تهیونگ گفتش که غذاتو به موقع بخوری
+...آها مرسی
^خداحافظ(لبخند)
+خداحافظ(لبخند)
ویو ات
مشکوک میزنه...میخواست حرف مهمی رو بگه ولی نگفت ازش معلوم بود...از اتاقم رفتم بیرون و نشستم و بعد از نیم ساعت آجوما صدام کرد که برم غذا بخورم...وقتی غذامو خوردم ساعت ¹:³⁰ بود...پس چرا تهیونگ نمیاد؟...نگرانش شده بودم...مغزم فقط و فقط به تهیونگ فکر میکرد...اتفاقی افتاده؟...به مرور زمان نگرانیم بیشتر میشد پس تصمیم گرفتم که زنگ بزنم بهش...رفتم توی اتاقم و گوشی رو برداشتم و وقتی داشتم میرسیدم طبقه پایین در باز شد...تهیونگ بود...سریع گوشیو پرت کردم و از پله ها رفتم پایین و پریدم تو بغلش و اونم چشماش چهارتا شده بود...
+سلاممممم
_(لبخند)های بیب
+کجا بودی تا الان مغزم سوت کشید
_رفته بودم فروشگاه خوراکی بخرم برای یکی
+برای کی؟(نگاه مشکوک)
_هوففف....اسکل خودمی..برای تو دیگه
+واقعاااا(ذوق)
_اوهوم
+مرسیییی
_عوضش باید بوسم کنی
ویو ات
ودف...صورتمو نزدیک لپش کردم و لپشو بوس کردم...لپاش خیلی نرمههههه
_اوم...اینجا نه
+کجا؟
_اینجا(انگشتشو گذاشت روی لبش)
+ودف...
_بی تربیت بدو دیگه
+میشه یه جای دیگه رو بوس کنم؟
که فهمیدم که گوهی خوردم
_میخوای پایین تنه رو بوس کنی؟(لبخند شیطانی)
+هوم...نه
_چقدر فکر میکنی بدو ببوس دیگهههه
+هوففف
خجالت کشیده بودم و لپام سرخ شده بود...لبمو آروم نزدیک لبش کردم که با یه دستش گردنمو گرفت و لبشو کوبوند به لبم.وحشیانه میمکید.لونا هم یه سینی دستش بود و تا منو تهیونگو دید سینیش افتاد و لیوانای پر از قهوه ریختن...چشماش چهارتا شده بود...بعد از ⁵ مین نفس کم آوردم و با دستم هی میزدم به سینش تا اینکه ولم کرد
_هوممم خوشمزش
+هوفففف خفم کردی
_بیب لبات خوشمزش خو مثل توت فرنگی سوییت و خوشمزس چجوری نبوسم؟
+...
_خب خب خب غذاتو خوردی؟
+...آره...
_اوک..من گشنم نیس چون بیرون شیر توت فرنگی خوردم...لوناااا
...بله ارباب(با عشوه و ناز)
لایک:³⁰
کامنت:³⁰
ویو ات
با چیزایی که به مغزم میرسید قلبم تند تند میزد و این خوب نبود...من عاشق اون نیستم ولی با فکرایی که میکنم تپش قلب میگیرم...جونگکوک بهم نزدیک تر شد که با جدیت گفتم
+آقای جئون لطفا فاصله ای که باید رعایت بشه رو رعایت کنید
^(کمی فاصله گرفت)
+خب حرفی دارید؟
^تهیونگو دوست داری؟
+...چطور؟
^خب...من...چطور بگم....
+چیزی شده؟(نگران)
ویو جونگکوک
از اینکه نگرانم شد خوشحال شدم چون من دوستش دارم و این میتونه نشونه ی خوبی باشه
^نه چیزی نیست...
+آقای جئون اصلا متوجه نمیشم که چرا منو آوردید توی اتاق و چیزی نمیگید
ویو جونگکوک
میخواستم بهش بگم...ولی مطمئنم دوسم نداره پس...
^نه فقط میخواستم بگم که تهیونگ گفتش که غذاتو به موقع بخوری
+...آها مرسی
^خداحافظ(لبخند)
+خداحافظ(لبخند)
ویو ات
مشکوک میزنه...میخواست حرف مهمی رو بگه ولی نگفت ازش معلوم بود...از اتاقم رفتم بیرون و نشستم و بعد از نیم ساعت آجوما صدام کرد که برم غذا بخورم...وقتی غذامو خوردم ساعت ¹:³⁰ بود...پس چرا تهیونگ نمیاد؟...نگرانش شده بودم...مغزم فقط و فقط به تهیونگ فکر میکرد...اتفاقی افتاده؟...به مرور زمان نگرانیم بیشتر میشد پس تصمیم گرفتم که زنگ بزنم بهش...رفتم توی اتاقم و گوشی رو برداشتم و وقتی داشتم میرسیدم طبقه پایین در باز شد...تهیونگ بود...سریع گوشیو پرت کردم و از پله ها رفتم پایین و پریدم تو بغلش و اونم چشماش چهارتا شده بود...
+سلاممممم
_(لبخند)های بیب
+کجا بودی تا الان مغزم سوت کشید
_رفته بودم فروشگاه خوراکی بخرم برای یکی
+برای کی؟(نگاه مشکوک)
_هوففف....اسکل خودمی..برای تو دیگه
+واقعاااا(ذوق)
_اوهوم
+مرسیییی
_عوضش باید بوسم کنی
ویو ات
ودف...صورتمو نزدیک لپش کردم و لپشو بوس کردم...لپاش خیلی نرمههههه
_اوم...اینجا نه
+کجا؟
_اینجا(انگشتشو گذاشت روی لبش)
+ودف...
_بی تربیت بدو دیگه
+میشه یه جای دیگه رو بوس کنم؟
که فهمیدم که گوهی خوردم
_میخوای پایین تنه رو بوس کنی؟(لبخند شیطانی)
+هوم...نه
_چقدر فکر میکنی بدو ببوس دیگهههه
+هوففف
خجالت کشیده بودم و لپام سرخ شده بود...لبمو آروم نزدیک لبش کردم که با یه دستش گردنمو گرفت و لبشو کوبوند به لبم.وحشیانه میمکید.لونا هم یه سینی دستش بود و تا منو تهیونگو دید سینیش افتاد و لیوانای پر از قهوه ریختن...چشماش چهارتا شده بود...بعد از ⁵ مین نفس کم آوردم و با دستم هی میزدم به سینش تا اینکه ولم کرد
_هوممم خوشمزش
+هوفففف خفم کردی
_بیب لبات خوشمزش خو مثل توت فرنگی سوییت و خوشمزس چجوری نبوسم؟
+...
_خب خب خب غذاتو خوردی؟
+...آره...
_اوک..من گشنم نیس چون بیرون شیر توت فرنگی خوردم...لوناااا
...بله ارباب(با عشوه و ناز)
لایک:³⁰
کامنت:³⁰
۱۲.۹k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.