پارت ۱^ ^
امروز خانواده پارک می خواستن برن تولد پسر عزیز خانواده کیم
امسال می شد ۶ ساله
خانواده پارک و خانواده کیم چندین سال دوستای خانوادگی هستن
و حتی از خواهر و برادر هم به هم نزدیک ترن
هلن با آرامش و با عشق کادوی مورد علاقه پسرک را کادو میکرد هلن خیلی اونو دوست داشت
آقای پارک: عزیزم نمیخوای بیا دیر میشه ها گلم
هلن: صبر کن فقط ۵ دقیقه
آقای پارک: من متامئنم این حرف یک جای دیگه هم شنیدم😐
هلن: عزیزم بریم
آقای پارک : اونو برداشتی
هلن : بله برداشتم😊
هلن و همسرش رفتن به سمت عمارت آقای کیم مدتی بعد....
هلن با همسرش رسیدن به عمارت آقای کیم زنگ زدن و نگهبان درو باز کردن اون عمارت پر از نگهبان بود
(دلیلی اینکه نمیگه بادیگارد چون گذشته است)وقتی وارد عمارت شدند
رونا: سلام خوش اومدید عزیزم
هلن: سلام ممنون
آقای کیم: سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
آقای پارک: مچکرم
هلن و همسرش وارد شدند و آجوما برای همه قهوه همراه باکیک آورد
هلن؛: راستی پسر کوچولو کجاست
رونا: داره لباس می پوشه
رونا پاشد
رونا: من برم بیارمش
هلن: می تونم من برم
رونا:این چه حرفی برو گلم
هلن از پله های مار پیچ رفت بالا و به سمت اتاق پسرک رفت و
در زد
هلن می تونم بیام تو؟
پسرک: مامان بیا تو
پسرک متوجه نشد اون هلن
هلن وارد شد
پسرک وقتی برگشت دید هلن پرید بغلش
هلن: سلام آقا کوچولو
پسرک؛: ای خاله من بزرگ شدم
هلن: باش آقای بزرگ شما نمی خواید اول سلام کنید بعد یک بوس به من بدید
پسرک: سلام ماچ
هلن خندش گرفته بود
هلن: تهیونگ چرا نمی یومدی پایین
تهیونگ: آخه خاله بلد نبودم کرواتم ببندم
هلن: عزیزم الآن کمکت می کنم
هلن کمک تیهونگ کرد و رفتن پایین
تولد شروع شد
فقط خودشون بودن اما تهیونگ ناراحت نبود هلن چون پاک بود مهربون همه ی پچه ها دوستش داشتن
تهیونگ شمع فوت کرد
و آرزو کرد که...
امسال می شد ۶ ساله
خانواده پارک و خانواده کیم چندین سال دوستای خانوادگی هستن
و حتی از خواهر و برادر هم به هم نزدیک ترن
هلن با آرامش و با عشق کادوی مورد علاقه پسرک را کادو میکرد هلن خیلی اونو دوست داشت
آقای پارک: عزیزم نمیخوای بیا دیر میشه ها گلم
هلن: صبر کن فقط ۵ دقیقه
آقای پارک: من متامئنم این حرف یک جای دیگه هم شنیدم😐
هلن: عزیزم بریم
آقای پارک : اونو برداشتی
هلن : بله برداشتم😊
هلن و همسرش رفتن به سمت عمارت آقای کیم مدتی بعد....
هلن با همسرش رسیدن به عمارت آقای کیم زنگ زدن و نگهبان درو باز کردن اون عمارت پر از نگهبان بود
(دلیلی اینکه نمیگه بادیگارد چون گذشته است)وقتی وارد عمارت شدند
رونا: سلام خوش اومدید عزیزم
هلن: سلام ممنون
آقای کیم: سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
آقای پارک: مچکرم
هلن و همسرش وارد شدند و آجوما برای همه قهوه همراه باکیک آورد
هلن؛: راستی پسر کوچولو کجاست
رونا: داره لباس می پوشه
رونا پاشد
رونا: من برم بیارمش
هلن: می تونم من برم
رونا:این چه حرفی برو گلم
هلن از پله های مار پیچ رفت بالا و به سمت اتاق پسرک رفت و
در زد
هلن می تونم بیام تو؟
پسرک: مامان بیا تو
پسرک متوجه نشد اون هلن
هلن وارد شد
پسرک وقتی برگشت دید هلن پرید بغلش
هلن: سلام آقا کوچولو
پسرک؛: ای خاله من بزرگ شدم
هلن: باش آقای بزرگ شما نمی خواید اول سلام کنید بعد یک بوس به من بدید
پسرک: سلام ماچ
هلن خندش گرفته بود
هلن: تهیونگ چرا نمی یومدی پایین
تهیونگ: آخه خاله بلد نبودم کرواتم ببندم
هلن: عزیزم الآن کمکت می کنم
هلن کمک تیهونگ کرد و رفتن پایین
تولد شروع شد
فقط خودشون بودن اما تهیونگ ناراحت نبود هلن چون پاک بود مهربون همه ی پچه ها دوستش داشتن
تهیونگ شمع فوت کرد
و آرزو کرد که...
۳۲.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.