وانشات تو نمیدونی پارت³³
همینجوری داشت غذا می خورد
ته:یااااا ات
ات:بله
ته:
تو زنمی من مردتم ولی یچیزی اینجا مشکله تو بیشتر من دفاع شخصی بلدی ولی زورت کم تره من
ات: خب بهت یاد میدم
ته:واقعاااا
ات:ارههه
پاشد دستمو گرفت برد بالای پشته بوم بالای پشت بوممون یه استخر بود یه تاب که شبیه تخت بود چمن داشت کلا عین پارک بود دستمو ول کرد
ته:خب اینجا خوبه یادم بده اهااا ات راستی چرا اینهمه دفاع شخصیت خوبه!
ات:اهاااا راستی به تو نگفته بودم بشین بهت بگم
دستشو گرفتم نشوندمش رو تاب که شبیه تخت بود نشستم رو به روش
ات:خب هوففف میدونی شش سالم بود که یکی مامانمو ازیت کرده بود و بابام از اون یارو شکایت کرد و رفت زندان ولی وقتی ازاد شد یبار مامانمو بیهوش کرد و بهش تجاوز کرد بابام خیلی مامانمو درک میکرد و همیشه همراه بود ولی فشاره روحی مامانم زیاد بودو مامانم یروز جلوی من خودکشی کرد و من بعد از اون اختلال ناراحتی گرفتم ولی تصمیم گرفتم چه از همون موقع ورزش یاد بگیرم که کسی نتونه بیاد سمتم ولی میدونی کجاش سخته تو روز اول مدرسه اومدم خونه برای مامانم تعریف کنم که چی گذشته و اینجوری شد تو سنی که نیاز به یک پشتیبان داشتم ولم کرد اونموقع هم لوکاس کلاس سوم بود ولی اون خیلی کمکم کرد در صورتی که حاله خودش اصلا خوب نبود
بغض گلومو چنگ میزد
ته:ات
ات.....
ته:گریه کن
منو کشید تو بغلش واقعیتش خیلی وقت بود گریه نکرده بودم و پر بودم برای همین زدم زیر گریه
ته:قول میدم پیشت بمونم
با انگشتاش اشکامو پاک کرد پیشونیمو بوسید
ته ویو
معلوم نیست اون دختر چه زجرایی ک نکشیده منم خیلی ازیتش کردم همینجوری تو بغلم بود که دیک صدای گریه نمیومد دیدم عینه بچه ها تو بغلم خوابیده
ته:یااا قرار بود که به من بکس یاد بدی:)
براگ بغلش کردم گذاشتمش رو تخت و خودمم کنارش خوابیدم
پرش زمانی فردا صبح
ات ویو
ات:اهههه کدوم پدرصگی داره زنگم میزنهه
گوشی رو برداشتم دیدم بابامه
ته: دار از خنده جر میخوره
ات:خفشو
جواب داد
ات:الو اپاا
بابا:یا پدرصگ تو امروز عروسیته خوابیدییییی
ات:هنننن تهیونگ امروز چندمهههه
ته:واسا ببینم سی و یکمهههه
ات:شتتت امروز عروسیمونه هااا
بابا:بجای عر زدن در رو واسه کارگرا باز کن
ات:هننن
یهو با ته دویدیم پایین در رو باز مردیم ینفر لباس عروس میورد ینفر میکاپر ینفر گل انگار داشتن اعباب کشی میکردن که یهو یه دختره صدام زد
نایون:ات خانم تشریف بیارید بالا اون صرته خرابتونو درست کنم😔
ات:نایووووون
پریدم بغلش
ات:دلم واست تنگ شده بود پدر سگ
که یهو صدای
ته:یااااا ات
ات:بله
ته:
تو زنمی من مردتم ولی یچیزی اینجا مشکله تو بیشتر من دفاع شخصی بلدی ولی زورت کم تره من
ات: خب بهت یاد میدم
ته:واقعاااا
ات:ارههه
پاشد دستمو گرفت برد بالای پشته بوم بالای پشت بوممون یه استخر بود یه تاب که شبیه تخت بود چمن داشت کلا عین پارک بود دستمو ول کرد
ته:خب اینجا خوبه یادم بده اهااا ات راستی چرا اینهمه دفاع شخصیت خوبه!
ات:اهاااا راستی به تو نگفته بودم بشین بهت بگم
دستشو گرفتم نشوندمش رو تاب که شبیه تخت بود نشستم رو به روش
ات:خب هوففف میدونی شش سالم بود که یکی مامانمو ازیت کرده بود و بابام از اون یارو شکایت کرد و رفت زندان ولی وقتی ازاد شد یبار مامانمو بیهوش کرد و بهش تجاوز کرد بابام خیلی مامانمو درک میکرد و همیشه همراه بود ولی فشاره روحی مامانم زیاد بودو مامانم یروز جلوی من خودکشی کرد و من بعد از اون اختلال ناراحتی گرفتم ولی تصمیم گرفتم چه از همون موقع ورزش یاد بگیرم که کسی نتونه بیاد سمتم ولی میدونی کجاش سخته تو روز اول مدرسه اومدم خونه برای مامانم تعریف کنم که چی گذشته و اینجوری شد تو سنی که نیاز به یک پشتیبان داشتم ولم کرد اونموقع هم لوکاس کلاس سوم بود ولی اون خیلی کمکم کرد در صورتی که حاله خودش اصلا خوب نبود
بغض گلومو چنگ میزد
ته:ات
ات.....
ته:گریه کن
منو کشید تو بغلش واقعیتش خیلی وقت بود گریه نکرده بودم و پر بودم برای همین زدم زیر گریه
ته:قول میدم پیشت بمونم
با انگشتاش اشکامو پاک کرد پیشونیمو بوسید
ته ویو
معلوم نیست اون دختر چه زجرایی ک نکشیده منم خیلی ازیتش کردم همینجوری تو بغلم بود که دیک صدای گریه نمیومد دیدم عینه بچه ها تو بغلم خوابیده
ته:یااا قرار بود که به من بکس یاد بدی:)
براگ بغلش کردم گذاشتمش رو تخت و خودمم کنارش خوابیدم
پرش زمانی فردا صبح
ات ویو
ات:اهههه کدوم پدرصگی داره زنگم میزنهه
گوشی رو برداشتم دیدم بابامه
ته: دار از خنده جر میخوره
ات:خفشو
جواب داد
ات:الو اپاا
بابا:یا پدرصگ تو امروز عروسیته خوابیدییییی
ات:هنننن تهیونگ امروز چندمهههه
ته:واسا ببینم سی و یکمهههه
ات:شتتت امروز عروسیمونه هااا
بابا:بجای عر زدن در رو واسه کارگرا باز کن
ات:هننن
یهو با ته دویدیم پایین در رو باز مردیم ینفر لباس عروس میورد ینفر میکاپر ینفر گل انگار داشتن اعباب کشی میکردن که یهو یه دختره صدام زد
نایون:ات خانم تشریف بیارید بالا اون صرته خرابتونو درست کنم😔
ات:نایووووون
پریدم بغلش
ات:دلم واست تنگ شده بود پدر سگ
که یهو صدای
۳۶.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.