"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 3
ویو ات
بعدش از اتاق اومدم بیرون رفتم لباسامو عوض کردم ساعتو نگاه کردم..چی! ودف..کی ساعت شد 9..الان چی درست کنم..رامیون
بعد از درست کردن رامیون رفتم بالا در زدم
جیمین: بیا داخل
رفتم داخل
ات: جیمین بیا غذا درست کردم چون دیگه نمیتونستم چیزی بزارم رامیون درست کردم..
جیمین: باشه بریم*کلافه*
ات: جیمینااا ناراحت نباش میتونی بعدا انتقامتو بگیری با گریه کردن چیزی درست نمیشه..
ات: من دارم دیونه میشم گریتو میبینم*زیرلب جوری که جیمین شنید*
ویو جیمین
ات راست میگفت با گریه کردن چیزی درست نمیشد..اما یچیزی گفت که فهمیدم چی گفت..گفت دیوونه میشه گریه منو میبینه..اشکامو پاک کردم رفتم بیرون خودمو زدم به اون راه که انگار نشدیم چی گفته..
صورتمو شستم نشستم سر میز شامو خوردم
ات: جیمینااا بریم ی فیلم خوب ببینیم تا حل توهم خوب بشه..
جیمین: باشه
درسته با فیلم دیدن کار یونا از ذهنم نمیره اما بازم حداقل با دیدن فیلم اونا فعلا فراموش میکنمو یزره حالم خوب میشه..رفتیم ا/ت ی فیلم خوبی گذاشت
چند تا ابجو هم اورد
*پرش زمانی بعد از فیلم*
ویو جیمین
بعد از فیلم ساعت حدودا 12 شده بود.من زیاد ابجو نخورده بودم اما ا/ت زیاده رویی کرده بود مست شده بود. ا/ت رو مبل خوابش برد رفتم براید استایل بغلش کردم بردم بالا تو اتاقش میخواستم شب پیشش بمونم اما گفتم شاید دوست نداشته باشه که یدفعه..اومدم برم که لباسمو کشیدو افتادم روش لبام رو لباش بود.رفتم اونور که اون گفت:
ات: جیمیناا نرو اتاقت امشب پیشم بمون*مست*
منم از خدا خواسته بودم چون با حالی که داشتم نمیخوتستم حداقل امشبو تنها بخوابم...
جیمین: باشه ات
ات: مرسیی*کیوت*
خندم گرفت
ات: بالاخره خندیدی!چه عجب ما لبخند شما رو هم دیدیم(:
جیمین: ات،مگه تو تا حالا لبخنده منو ندیدی؟؟
پارت 3
ویو ات
بعدش از اتاق اومدم بیرون رفتم لباسامو عوض کردم ساعتو نگاه کردم..چی! ودف..کی ساعت شد 9..الان چی درست کنم..رامیون
بعد از درست کردن رامیون رفتم بالا در زدم
جیمین: بیا داخل
رفتم داخل
ات: جیمین بیا غذا درست کردم چون دیگه نمیتونستم چیزی بزارم رامیون درست کردم..
جیمین: باشه بریم*کلافه*
ات: جیمینااا ناراحت نباش میتونی بعدا انتقامتو بگیری با گریه کردن چیزی درست نمیشه..
ات: من دارم دیونه میشم گریتو میبینم*زیرلب جوری که جیمین شنید*
ویو جیمین
ات راست میگفت با گریه کردن چیزی درست نمیشد..اما یچیزی گفت که فهمیدم چی گفت..گفت دیوونه میشه گریه منو میبینه..اشکامو پاک کردم رفتم بیرون خودمو زدم به اون راه که انگار نشدیم چی گفته..
صورتمو شستم نشستم سر میز شامو خوردم
ات: جیمینااا بریم ی فیلم خوب ببینیم تا حل توهم خوب بشه..
جیمین: باشه
درسته با فیلم دیدن کار یونا از ذهنم نمیره اما بازم حداقل با دیدن فیلم اونا فعلا فراموش میکنمو یزره حالم خوب میشه..رفتیم ا/ت ی فیلم خوبی گذاشت
چند تا ابجو هم اورد
*پرش زمانی بعد از فیلم*
ویو جیمین
بعد از فیلم ساعت حدودا 12 شده بود.من زیاد ابجو نخورده بودم اما ا/ت زیاده رویی کرده بود مست شده بود. ا/ت رو مبل خوابش برد رفتم براید استایل بغلش کردم بردم بالا تو اتاقش میخواستم شب پیشش بمونم اما گفتم شاید دوست نداشته باشه که یدفعه..اومدم برم که لباسمو کشیدو افتادم روش لبام رو لباش بود.رفتم اونور که اون گفت:
ات: جیمیناا نرو اتاقت امشب پیشم بمون*مست*
منم از خدا خواسته بودم چون با حالی که داشتم نمیخوتستم حداقل امشبو تنها بخوابم...
جیمین: باشه ات
ات: مرسیی*کیوت*
خندم گرفت
ات: بالاخره خندیدی!چه عجب ما لبخند شما رو هم دیدیم(:
جیمین: ات،مگه تو تا حالا لبخنده منو ندیدی؟؟
۱۱.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.