چند پارتی کوکی ،اخرین پارت
لیا ویو
باید یه کاری کنم.اگه بچه داشتیم طلاقم نمیداد.اره همینهه.توی غذاش قرص خواب اور میریزم و بهش دروغ میگم که باردارم و بعد از نه ماه یه نوزاد از پرورشگاه میارم.همینهه
جونگکوک ویو
بعدظهر میرم پیش تهیونگ که کارای طلاق رو انجام بدم و بعدشم میرم و از ا/ت خواستگاری میکنم
(یک ساعت بعد)
لیا ویو :
پس چرا نمیاد...اححح ،نکنه پیش اونه؟
در حال تماس با جونگکوکی ،پاسخ داده نشد
درحال تماس با جونگکوکی، پاسخ داده نشد
(فلش بک به یک ساعت قبل)
جونگکوک ویو:
توی فکر بودم و به سمت خونه می فتم که تلفنم زنگ خورد .پدر ا/ت بود
جونگکوک:سلام اقای لی مشکلی پیش امده
پدر ا/ت :جونگکوک ا/ت تصادف کرده لطفا زود خودتو برسون بهش ،پرواز گیر ما نیومده داریم با ماشین میایم یکم طول میکشه لطفا عجله کن ،التماس میکنم (خیلی نگران و مضطرب)
جونگکوک:الان میرم
(پایان تماس)
جونگکوک ویو :یعنی چی....ا/ت ....ا/ت .....زود خودمو به بیمارستان رسوندم ا/ت رو داشتن میبردن اتاق عمل نه ....نه ..ا/ت لطفا
،لیا همش داشت زنگ میزد اعصابم خورد بود و بیرون اتاق عمل منتظر ا/ت بودم
(پایان فلش بک)
(بلاخره جونگکوک جواب میده)
لیا:کجایی ،هیچ معلوم هست ؟
جونگکوک :به تو ربطی نداره ،زنیکه…… همینو میخواستی عشقم الان توی اتاق عمله یه ساعت دیگه تهیونگ مدارک طلاق رو میاره ،زود امضاش میکنی و بعدم هری نمیخوام وقتی امدم خونه اونجا باشی
لیا:جونگکوک....چی...چی..چیمیگی من حاملمم
جونگکوک:زر نزن بابا من حتی دستم بهت نزدم ،معلوم نیست پدر بچت کیه که میندازی گردن من
لیا:جونگک…
(پایان تماس)
نویسنده گلتون:جونگکوک با تهیونگ هماهنگ کرد که مدارکو ببره و هرجور شده ازش امضا بگیره چون دیگه نمیتونست تحملش کنه .و الان 4 ساعته که ا/توی اتاق عمله.بلاخره دکتر بیرون میاد
جونگکوک :حالش چطوره؟میتونم ببینمش ؟به هوش امده؟مشکل چیه ؟
دکتر:اروم باشید اقا ،بیمار حالشون خوبه ،عملشون موفقیت امیز بود ولی به سیستم عصبیشون اسیب وارد شده باید حواستو بهش باشه و تنهاش نزارید ،کار سنگین هم نباید بکنه و همچنین شک بهش وارد نشه .
جونگکوک:میتونم ببینمش
دکتر :هنوز به هوش نیومدن هروقت به هوش امد میتونید ببینیدشون
جونگکوک:ممنون
پدرا/ت :جونگکوک ..ا/ت...ا/ت حاش خوبه؟دخترم
جونگکوک :حالش خوبه عملش تموم شده و وقتی بهوش بیاد میتونیم ببینیمش
مادرا/ت :دخترم.....دخترم...ممنون اقای جئون که امدید
جونگکوک:لطفا این حرف رو نزنید .این وظیفه منه .حقیقتش باید یه چیزی بهتون بگم اقای لی
پدر ا/ت :بله
جونگکوک :حقیقتش من ا/ت رو دوست دارم .و از اول ازدواجم علاقه ای به لیا نداشتم الان هم در حال طلاق هستیم.میدونم که اینجا موقعیت خوبی برای این حرف نیست ولی .من میخوام اگر بشه ا/ت رو ازتو خواستگاری کنم ،قول میدم به خوبی مراقبش باشم و اذیتش نکنم
پدرا/ت :جونگکوک تو مثل پسرم هستی و از این خبر دارم که چقدر دخترم رو دوست داری .جواب من جواب دخترمه پس میزارم جواب سوالت رو از خود ا/ت بشنویی
پرستار :همراه خانوم لی ا/ت .ایشون به هوش امدند ،میتونید ببینیدشون
و اینکه لطفا دارو هاشون رو تهیه کنید
جونگکوک:من دارو حارو میگیرم شما اول برید دیدنش
(جونگکوک رقت دارو گرفت و امد و پدر و مادر ا/ت هم رفتن خانه تا براش غذا درست کنن و برگردن)
تق تق
جونگکوک:میتونم بیام تو ،پرنسس
ا/ت :بله ،بله؟
جونگکوک:چرا تعجب کردی ؟
(امد و پیشونی ا/ت رو بوسید و ا/ت سرخ شد)
ا/ت:اقای جئو...
جونگکوک:کوکی.قرار شد صدام کنی کوکی
ا/ت :چرا اینجایی؟
جنگکوک :ا/ت من میدونم که الان وقت مناسبش نیست و همچنین میدونم که الان توی موقعیت خوبی نیستی ولی باید بگمش ،ا/ت من دوستت دارم .الان منم مثل تو مجردم و دوست داشتم بدونم ...با من ازدواج میکنی؟
(ا/ت سرخ و سرخ تر میشد )
ا/ت :کوکی ...و..واقعا میگی
جونگکوک:اره ،حالا منو قبول میکنی؟
ا/ت :ب..بله
(جونگکوک ا/ت رو بغل کرد و با اعتیاد و ارامش ا/ت رو بوسید ،یک سال بعد اونها باهم ازدواج کردن و تا اخر عمر خوشحال بوند ،شاید بپرسید لیا چی شد ،لیا وقتی مجبور شد که امضا کنه از خونه بیرون انداخته شد و پدرش هم اونو ترد کرد و به خارج فرستاد اونجا هم انقدر ……در اورد که همه میشناختنش و وقتی بعد از سالها برگشت به کره خودک^شی کرد و ا/ت و جونگکوک و نابی کوچولوشون توی مراسمش بودن و براش سوگواری کردن )
*پایان*
(قزار نبود این پارت امروز اپلود بشه اما من الان واقعا خوشحالم پس پارت اخر خدمت شما .از همه دوستانی که تا اینجا منو دنبال کردن ممنونم .همینطور به خاطر حمایتتون.درخاستی ؟و هرچیزی دیگه ای درخدمتم)
باید یه کاری کنم.اگه بچه داشتیم طلاقم نمیداد.اره همینهه.توی غذاش قرص خواب اور میریزم و بهش دروغ میگم که باردارم و بعد از نه ماه یه نوزاد از پرورشگاه میارم.همینهه
جونگکوک ویو
بعدظهر میرم پیش تهیونگ که کارای طلاق رو انجام بدم و بعدشم میرم و از ا/ت خواستگاری میکنم
(یک ساعت بعد)
لیا ویو :
پس چرا نمیاد...اححح ،نکنه پیش اونه؟
در حال تماس با جونگکوکی ،پاسخ داده نشد
درحال تماس با جونگکوکی، پاسخ داده نشد
(فلش بک به یک ساعت قبل)
جونگکوک ویو:
توی فکر بودم و به سمت خونه می فتم که تلفنم زنگ خورد .پدر ا/ت بود
جونگکوک:سلام اقای لی مشکلی پیش امده
پدر ا/ت :جونگکوک ا/ت تصادف کرده لطفا زود خودتو برسون بهش ،پرواز گیر ما نیومده داریم با ماشین میایم یکم طول میکشه لطفا عجله کن ،التماس میکنم (خیلی نگران و مضطرب)
جونگکوک:الان میرم
(پایان تماس)
جونگکوک ویو :یعنی چی....ا/ت ....ا/ت .....زود خودمو به بیمارستان رسوندم ا/ت رو داشتن میبردن اتاق عمل نه ....نه ..ا/ت لطفا
،لیا همش داشت زنگ میزد اعصابم خورد بود و بیرون اتاق عمل منتظر ا/ت بودم
(پایان فلش بک)
(بلاخره جونگکوک جواب میده)
لیا:کجایی ،هیچ معلوم هست ؟
جونگکوک :به تو ربطی نداره ،زنیکه…… همینو میخواستی عشقم الان توی اتاق عمله یه ساعت دیگه تهیونگ مدارک طلاق رو میاره ،زود امضاش میکنی و بعدم هری نمیخوام وقتی امدم خونه اونجا باشی
لیا:جونگکوک....چی...چی..چیمیگی من حاملمم
جونگکوک:زر نزن بابا من حتی دستم بهت نزدم ،معلوم نیست پدر بچت کیه که میندازی گردن من
لیا:جونگک…
(پایان تماس)
نویسنده گلتون:جونگکوک با تهیونگ هماهنگ کرد که مدارکو ببره و هرجور شده ازش امضا بگیره چون دیگه نمیتونست تحملش کنه .و الان 4 ساعته که ا/توی اتاق عمله.بلاخره دکتر بیرون میاد
جونگکوک :حالش چطوره؟میتونم ببینمش ؟به هوش امده؟مشکل چیه ؟
دکتر:اروم باشید اقا ،بیمار حالشون خوبه ،عملشون موفقیت امیز بود ولی به سیستم عصبیشون اسیب وارد شده باید حواستو بهش باشه و تنهاش نزارید ،کار سنگین هم نباید بکنه و همچنین شک بهش وارد نشه .
جونگکوک:میتونم ببینمش
دکتر :هنوز به هوش نیومدن هروقت به هوش امد میتونید ببینیدشون
جونگکوک:ممنون
پدرا/ت :جونگکوک ..ا/ت...ا/ت حاش خوبه؟دخترم
جونگکوک :حالش خوبه عملش تموم شده و وقتی بهوش بیاد میتونیم ببینیمش
مادرا/ت :دخترم.....دخترم...ممنون اقای جئون که امدید
جونگکوک:لطفا این حرف رو نزنید .این وظیفه منه .حقیقتش باید یه چیزی بهتون بگم اقای لی
پدر ا/ت :بله
جونگکوک :حقیقتش من ا/ت رو دوست دارم .و از اول ازدواجم علاقه ای به لیا نداشتم الان هم در حال طلاق هستیم.میدونم که اینجا موقعیت خوبی برای این حرف نیست ولی .من میخوام اگر بشه ا/ت رو ازتو خواستگاری کنم ،قول میدم به خوبی مراقبش باشم و اذیتش نکنم
پدرا/ت :جونگکوک تو مثل پسرم هستی و از این خبر دارم که چقدر دخترم رو دوست داری .جواب من جواب دخترمه پس میزارم جواب سوالت رو از خود ا/ت بشنویی
پرستار :همراه خانوم لی ا/ت .ایشون به هوش امدند ،میتونید ببینیدشون
و اینکه لطفا دارو هاشون رو تهیه کنید
جونگکوک:من دارو حارو میگیرم شما اول برید دیدنش
(جونگکوک رقت دارو گرفت و امد و پدر و مادر ا/ت هم رفتن خانه تا براش غذا درست کنن و برگردن)
تق تق
جونگکوک:میتونم بیام تو ،پرنسس
ا/ت :بله ،بله؟
جونگکوک:چرا تعجب کردی ؟
(امد و پیشونی ا/ت رو بوسید و ا/ت سرخ شد)
ا/ت:اقای جئو...
جونگکوک:کوکی.قرار شد صدام کنی کوکی
ا/ت :چرا اینجایی؟
جنگکوک :ا/ت من میدونم که الان وقت مناسبش نیست و همچنین میدونم که الان توی موقعیت خوبی نیستی ولی باید بگمش ،ا/ت من دوستت دارم .الان منم مثل تو مجردم و دوست داشتم بدونم ...با من ازدواج میکنی؟
(ا/ت سرخ و سرخ تر میشد )
ا/ت :کوکی ...و..واقعا میگی
جونگکوک:اره ،حالا منو قبول میکنی؟
ا/ت :ب..بله
(جونگکوک ا/ت رو بغل کرد و با اعتیاد و ارامش ا/ت رو بوسید ،یک سال بعد اونها باهم ازدواج کردن و تا اخر عمر خوشحال بوند ،شاید بپرسید لیا چی شد ،لیا وقتی مجبور شد که امضا کنه از خونه بیرون انداخته شد و پدرش هم اونو ترد کرد و به خارج فرستاد اونجا هم انقدر ……در اورد که همه میشناختنش و وقتی بعد از سالها برگشت به کره خودک^شی کرد و ا/ت و جونگکوک و نابی کوچولوشون توی مراسمش بودن و براش سوگواری کردن )
*پایان*
(قزار نبود این پارت امروز اپلود بشه اما من الان واقعا خوشحالم پس پارت اخر خدمت شما .از همه دوستانی که تا اینجا منو دنبال کردن ممنونم .همینطور به خاطر حمایتتون.درخاستی ؟و هرچیزی دیگه ای درخدمتم)
۸۹۰
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.