Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
برهان:پاهات درد میکنه؟
مائده:اره خیلی
دیدم برهان بلند شد از تو کشو یک روغن ورداشت امد نشست رو تخت و شلوارمو داد بالا و شروع کرد به ماساژ دادن با ارومی ماساژ میداد
مائده:میگم نکنه عاشقم شدی ها؟(باخنده)
برهان:نمدونم شاید شدم ولی فکر کنم نه چون من عاشق یک بدبدخت نمشم
اینو گفت رفت قلبم هزارتیکه شد خوب میتونست اینم نگه شب شد هرچی برای شام صدا زد نرفتم چون حالم بد میشد قیافشو میدیدم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۳ شبه ک صدای در امد برهان امد رو تخت دراز کشید و با لگد منو پرت کرد پایین به این کارش عادت کرده بودم بلند شدم از اتاق زدم بیرون ک دیدم شامم رو گذاشته و روی یک برگه نوشته شام تو بخور صبح بیدار بشم دیدم نخوردی برات بد میشه،از تهدید هاش میترسیدم و غذامو خوردم و رو مبل خوابیدم
(۲ماه بعد)
دوماه گذشته بود برهان خیلی اذیتم میکرد ثریا خانوم طفلک بخاطر من کتک میخورد الان ۲ ماه ک شده بود رفتارش عوض شده بود کلا وحشی شده بود به دیوار مشت میزد منو کتک میزد کل لوازم هایی خونه رو شکسته بود نمدونم چش بود، ثریا خانوم داشت اشپزی میکرد ک رفتم پیشش،
مائده:امروز چندمه خاله؟
ثریا: ۱۴۰۰/۵/۱۴
مائده:اوو تولدم سه روز ک گذشته اصلا تاریخ از دستم در رفته بود
ثریا:تولدت کی بوده؟
مائده:۵/۱۲(باگریه)
ثریا:اخخ تولدت مبارک فداتشم گریه نکن قندعسلم
مائده:دلم برای مامان بابام تنگ شده چراا هیچکس سراغمو نمگیره ۲ ماه گذشته
ثریا:خب شاید نمتونن سراغتو بگیرن واگرنه ک اونا ترو اینجوری رها نمکنن
مائده:من هنوز شک دارم
ثریا:به چی؟
مائده:به اینک بابام بابایی برهان نکشته اخه اگه کار بابام بود چرا هانیه خواهرم و محسن شوهر خواهرم فرار کردن یک چیزی اینجا جور نمیشه
ثریا:منظورت این ک یکی دیگ بابا برهان کشته؟
مائده:نمدونم نمدونم ولی تو این دوماه به همه رفتار ها خانوادم فکر کردم،مامانم موقع رفتنم اصلا التماس کرد اصلان مانعم نشد این عجیب نیست
یکدفه گی صدای در امد ک برهان مست کرده امد داخل خونه رفتم سمتش و کمکش کردم بردمش تو اتاق و نشوندمش رو تخت کتشو دراوردم کفش هاشم دراوردم،دیگ عادت کرده بودم به مست کردن برهان
غلط املایی داشت ببخشید
برهان:پاهات درد میکنه؟
مائده:اره خیلی
دیدم برهان بلند شد از تو کشو یک روغن ورداشت امد نشست رو تخت و شلوارمو داد بالا و شروع کرد به ماساژ دادن با ارومی ماساژ میداد
مائده:میگم نکنه عاشقم شدی ها؟(باخنده)
برهان:نمدونم شاید شدم ولی فکر کنم نه چون من عاشق یک بدبدخت نمشم
اینو گفت رفت قلبم هزارتیکه شد خوب میتونست اینم نگه شب شد هرچی برای شام صدا زد نرفتم چون حالم بد میشد قیافشو میدیدم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۳ شبه ک صدای در امد برهان امد رو تخت دراز کشید و با لگد منو پرت کرد پایین به این کارش عادت کرده بودم بلند شدم از اتاق زدم بیرون ک دیدم شامم رو گذاشته و روی یک برگه نوشته شام تو بخور صبح بیدار بشم دیدم نخوردی برات بد میشه،از تهدید هاش میترسیدم و غذامو خوردم و رو مبل خوابیدم
(۲ماه بعد)
دوماه گذشته بود برهان خیلی اذیتم میکرد ثریا خانوم طفلک بخاطر من کتک میخورد الان ۲ ماه ک شده بود رفتارش عوض شده بود کلا وحشی شده بود به دیوار مشت میزد منو کتک میزد کل لوازم هایی خونه رو شکسته بود نمدونم چش بود، ثریا خانوم داشت اشپزی میکرد ک رفتم پیشش،
مائده:امروز چندمه خاله؟
ثریا: ۱۴۰۰/۵/۱۴
مائده:اوو تولدم سه روز ک گذشته اصلا تاریخ از دستم در رفته بود
ثریا:تولدت کی بوده؟
مائده:۵/۱۲(باگریه)
ثریا:اخخ تولدت مبارک فداتشم گریه نکن قندعسلم
مائده:دلم برای مامان بابام تنگ شده چراا هیچکس سراغمو نمگیره ۲ ماه گذشته
ثریا:خب شاید نمتونن سراغتو بگیرن واگرنه ک اونا ترو اینجوری رها نمکنن
مائده:من هنوز شک دارم
ثریا:به چی؟
مائده:به اینک بابام بابایی برهان نکشته اخه اگه کار بابام بود چرا هانیه خواهرم و محسن شوهر خواهرم فرار کردن یک چیزی اینجا جور نمیشه
ثریا:منظورت این ک یکی دیگ بابا برهان کشته؟
مائده:نمدونم نمدونم ولی تو این دوماه به همه رفتار ها خانوادم فکر کردم،مامانم موقع رفتنم اصلا التماس کرد اصلان مانعم نشد این عجیب نیست
یکدفه گی صدای در امد ک برهان مست کرده امد داخل خونه رفتم سمتش و کمکش کردم بردمش تو اتاق و نشوندمش رو تخت کتشو دراوردم کفش هاشم دراوردم،دیگ عادت کرده بودم به مست کردن برهان
غلط املایی داشت ببخشید
۶.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.