SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۱۹
جیهوپ:جدی میفرمایید؟...
شوگا:بله...(ادای جیهوپ رو درمیاره)
جیهوپ:چقدر باحاله اذیت کردنت...(خنده)
جونگکوک:ولی خدایی از تو توقع نداشتم....(اشاره به شوگا)
شوگا:مگه من چمه؟...
جونگکوک:آخه به تو نمیخوره بابا باشی..(خنده)
نامجو:به نظر من که بابای خوبی میتونی باشی...
شوگا:ممنون...(استیل گنگ😂)
نامجو:ولی از نوع خشن....
شوگا:وات فاخ....
جیمین:اگه بفهمه باباش رو کشتیم چی؟....
همه اعضا به جیمین خیره شدن...اون درست میگفت...اگه فکر انتقام به سر اون بچه میزد چی؟....اگه دشمن اصلی اعضا میشد چی؟...قرار بود شوگا دوباره روحش نابود شه؟....
جین:میگم....نظرتون چیه غذا بخوریم؟...
تهیونگ:موافقم....
اعضا برای خوردن غذا سمت میز رفتن...
جیمین:آره....راستی من برای ماموریت بعدی با آلما هماهنگ کردم..(روبه نامجو)
نامجو:خوبه...
جونگکوک:ماموریت بعدی چی هست حالا؟
جین:فکرکنم قرار بود....این دفعه هم محموله انتقال بدیم...
جیهوپ:حالا به کدوم کشور؟...
شوگا:ژاپن....
تهیونگ:من چند کلمه یاد گرفتم تا به ژاپنی حرف بزنم....(لبخند)
جین:خوبه...
شوگا:فردا آلما رو دعوت کنیم عمارت؟....
نامجو:اهوم...میتونیم رو نقشه هم بیشتر تمرکز کنیم...
همین طور که اعضا درمورد فردا صحبت میکردن....کلارا از خواب بیدار شده بود و داشت کتاب میخوند...کتابی که آلما بهش داده بود....بعد از چند دقیقه رفت پایین...دید هیچ کدوم از اعضا نیستن...احتمالا رفتن خوابیدن...رفت جایه یخچال تا یک لیوان آب بخوره....که صدایه پا شنید....کلارا لیوان آب از دستش افتاد...
شوگا:عهههه.....چیکار میکنی؟!....(نگران)
کلارا:تویی؟...خدا سوسک کنه...انقدر ترسیدم..(دستش رو قلبشه)
شوگا:سوسک؟...موجود بهتری نبود؟..(نیشخند)
کلارا:هییی...شب خوش...
کلارا بدون توجه به شوگا رفت تا دوباره بخوابه...
(فردا)
جین:خوب پس نقشه اینه گرفتین؟
اعضا:آره...
جیمین:آلما دیگه الان هاست که برسه....
جونگکوک:من میرم تا یکم آبمیوه بیارم....
شوگا:کلارا هنوز خوابه؟..
تهیونگ:اهوم....
شوگا:عجب...
نامجو:تربیت شماست دیگه...(اشاره به شوگا)
شوگا:مگه مدرسه نداره؟...
نامجو:این هفته شیفت بعد از ظهر هست...
صدای زنگ در اومد...
جیمین:برم درو باز کنم....
جیمین رفت و درو باز کرد...آلما وارد عمارت شد...به اینجا عادت داشت برای ماموریت هایه زیادی به اینجا اومده بود....آلما و جیمین به سمت بقیه اعضا رفتن...
آلما:سلام...
اعضا:سلام...
جونگکوک:بفرمایید شیرموز...
تهیونگ:مثلا رفتی آبمیوه بیاری...(کلافه)
آلما:همینم خوبه...خوب نقشه حالا چیه...
چند ساعتی گذشت...دیگه باید کلارا میرفت مدرسه...کلارا هم کار هایه شخصی شو انجام داد و بعد لباس پوشید....از پله ها پایین رفت....
کلارا:سلام به همگی(لبخند)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۱۹
جیهوپ:جدی میفرمایید؟...
شوگا:بله...(ادای جیهوپ رو درمیاره)
جیهوپ:چقدر باحاله اذیت کردنت...(خنده)
جونگکوک:ولی خدایی از تو توقع نداشتم....(اشاره به شوگا)
شوگا:مگه من چمه؟...
جونگکوک:آخه به تو نمیخوره بابا باشی..(خنده)
نامجو:به نظر من که بابای خوبی میتونی باشی...
شوگا:ممنون...(استیل گنگ😂)
نامجو:ولی از نوع خشن....
شوگا:وات فاخ....
جیمین:اگه بفهمه باباش رو کشتیم چی؟....
همه اعضا به جیمین خیره شدن...اون درست میگفت...اگه فکر انتقام به سر اون بچه میزد چی؟....اگه دشمن اصلی اعضا میشد چی؟...قرار بود شوگا دوباره روحش نابود شه؟....
جین:میگم....نظرتون چیه غذا بخوریم؟...
تهیونگ:موافقم....
اعضا برای خوردن غذا سمت میز رفتن...
جیمین:آره....راستی من برای ماموریت بعدی با آلما هماهنگ کردم..(روبه نامجو)
نامجو:خوبه...
جونگکوک:ماموریت بعدی چی هست حالا؟
جین:فکرکنم قرار بود....این دفعه هم محموله انتقال بدیم...
جیهوپ:حالا به کدوم کشور؟...
شوگا:ژاپن....
تهیونگ:من چند کلمه یاد گرفتم تا به ژاپنی حرف بزنم....(لبخند)
جین:خوبه...
شوگا:فردا آلما رو دعوت کنیم عمارت؟....
نامجو:اهوم...میتونیم رو نقشه هم بیشتر تمرکز کنیم...
همین طور که اعضا درمورد فردا صحبت میکردن....کلارا از خواب بیدار شده بود و داشت کتاب میخوند...کتابی که آلما بهش داده بود....بعد از چند دقیقه رفت پایین...دید هیچ کدوم از اعضا نیستن...احتمالا رفتن خوابیدن...رفت جایه یخچال تا یک لیوان آب بخوره....که صدایه پا شنید....کلارا لیوان آب از دستش افتاد...
شوگا:عهههه.....چیکار میکنی؟!....(نگران)
کلارا:تویی؟...خدا سوسک کنه...انقدر ترسیدم..(دستش رو قلبشه)
شوگا:سوسک؟...موجود بهتری نبود؟..(نیشخند)
کلارا:هییی...شب خوش...
کلارا بدون توجه به شوگا رفت تا دوباره بخوابه...
(فردا)
جین:خوب پس نقشه اینه گرفتین؟
اعضا:آره...
جیمین:آلما دیگه الان هاست که برسه....
جونگکوک:من میرم تا یکم آبمیوه بیارم....
شوگا:کلارا هنوز خوابه؟..
تهیونگ:اهوم....
شوگا:عجب...
نامجو:تربیت شماست دیگه...(اشاره به شوگا)
شوگا:مگه مدرسه نداره؟...
نامجو:این هفته شیفت بعد از ظهر هست...
صدای زنگ در اومد...
جیمین:برم درو باز کنم....
جیمین رفت و درو باز کرد...آلما وارد عمارت شد...به اینجا عادت داشت برای ماموریت هایه زیادی به اینجا اومده بود....آلما و جیمین به سمت بقیه اعضا رفتن...
آلما:سلام...
اعضا:سلام...
جونگکوک:بفرمایید شیرموز...
تهیونگ:مثلا رفتی آبمیوه بیاری...(کلافه)
آلما:همینم خوبه...خوب نقشه حالا چیه...
چند ساعتی گذشت...دیگه باید کلارا میرفت مدرسه...کلارا هم کار هایه شخصی شو انجام داد و بعد لباس پوشید....از پله ها پایین رفت....
کلارا:سلام به همگی(لبخند)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.