𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓽𝓱𝓻𝓮𝓮
بغض گلومو گرفته بود نمیزاشت اصلا حرف بزنم مطمئن بودم اگه یکم دیگه حرف اشکام جاری میشدن رومو کردم بهش از اتاق خارج شدم به سرتاپای اون دختره نگاه کردم چقدر لباسش کوتاه بود جوری بود که روناش معلوم بود نفس عمیقی کشیدم از شرکت خارج شدم
ات: بریم
&: چشم خانم
سوار ماشین شدیم به سمت عمارت رفتم کم کم نزدیک های شب بود
&: رسیدیم
از ماشین پیاده شدم رفتم تو حیاط عمارت
ات: لینو؟ لینو پسرم کجایی؟
اجوما: خانم اقا لینو رو بردم اقاتشون
ات: باشه ممنون اجوما
وارد عمارت شدم بالا تو اتاق لینو رو تخت خوابش برده بود اون دقیقا عین تهیونگ بود چشاش فرم صورتش لباش همه چیش هروقت لینو رو میبینم یاد تهیونگ میوفتم بیشتر عصبی میشم رفتم کنار تخت لینو دستامو نوازش اور به صورتش کشیدم همه چی خوب بود تا وقتی که این دختره پاهاش رو تو شرکت گذاشت تهیونگ به موقع میومد خونه ولی الان ساعت ۱۲ شب ۱ یا ۲ شب میاد خونه اصلا انگار نه انگار کسی تو خونش منتظره به لینو نگاه کردم چقد معصوم خوابیده بود
لینو: مامان؟
ات: لینو هنوز نخوابیدی؟
لینو: مامان
چشاش بسته بود اما داشت منو صدا میزد
لینو: مامان (باگریه)
ات: لینو پسرم بلند شو داری خواب میبینی
لینو: مامان لطفا نرو خواهش میکنم تنهام نزار ولم نکن (باگریه)
داشت تو خواب میلرزید سریع تکون دادم بیدارش کردم
ات: لینو هیچی نیست همش یه خواب بود
اما لینو همینجوری داشت گریه میکرد
لینو: مامان لطفا ولم نکن باشه (باگریه)
ات: عزیزم من هیچوقت ترو ول نمیکنم
لینو: قول میدی؟
ات: قول میدم
اروم بغلش کردم خوابوندم رو تخت روش پتو کشیدم داشتم میرفتم که دستمو محکم گرفت
لینو: مامان میشه نری تا وقتی که خوابم ببره
بهش لبخند زدم سرمو تکون دادم اومدم رو تخت دراز کشیدم دستشو گرفتم بعد از چند مینی خوابش برد از تخت بلند شدم از اتاق اومدم بیرون منتظر تهیونگ بودم ساعت ۱۲ شب شده بود این دیگه کجاست تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم ولی دردسترس نبود
ات: تو کجایی تهیونگ
شامو رو میز چیدم یهو صدای در عمارت اومد رفتم بالبخند جلوش
ات: بیا شامتو بخور
تهیونگ: من یه چیزی خوردم (باحالت سرد)
ات: اما با دستای خودم درست کردم غذایی مورد علاقت
تهیونگ: گفتم که نمیخورم میرم پسرم ببینم
روشو کرد بالا رفت
𝓛𝓲𝓴𝓮³⁰
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷⁴⁰
بغض گلومو گرفته بود نمیزاشت اصلا حرف بزنم مطمئن بودم اگه یکم دیگه حرف اشکام جاری میشدن رومو کردم بهش از اتاق خارج شدم به سرتاپای اون دختره نگاه کردم چقدر لباسش کوتاه بود جوری بود که روناش معلوم بود نفس عمیقی کشیدم از شرکت خارج شدم
ات: بریم
&: چشم خانم
سوار ماشین شدیم به سمت عمارت رفتم کم کم نزدیک های شب بود
&: رسیدیم
از ماشین پیاده شدم رفتم تو حیاط عمارت
ات: لینو؟ لینو پسرم کجایی؟
اجوما: خانم اقا لینو رو بردم اقاتشون
ات: باشه ممنون اجوما
وارد عمارت شدم بالا تو اتاق لینو رو تخت خوابش برده بود اون دقیقا عین تهیونگ بود چشاش فرم صورتش لباش همه چیش هروقت لینو رو میبینم یاد تهیونگ میوفتم بیشتر عصبی میشم رفتم کنار تخت لینو دستامو نوازش اور به صورتش کشیدم همه چی خوب بود تا وقتی که این دختره پاهاش رو تو شرکت گذاشت تهیونگ به موقع میومد خونه ولی الان ساعت ۱۲ شب ۱ یا ۲ شب میاد خونه اصلا انگار نه انگار کسی تو خونش منتظره به لینو نگاه کردم چقد معصوم خوابیده بود
لینو: مامان؟
ات: لینو هنوز نخوابیدی؟
لینو: مامان
چشاش بسته بود اما داشت منو صدا میزد
لینو: مامان (باگریه)
ات: لینو پسرم بلند شو داری خواب میبینی
لینو: مامان لطفا نرو خواهش میکنم تنهام نزار ولم نکن (باگریه)
داشت تو خواب میلرزید سریع تکون دادم بیدارش کردم
ات: لینو هیچی نیست همش یه خواب بود
اما لینو همینجوری داشت گریه میکرد
لینو: مامان لطفا ولم نکن باشه (باگریه)
ات: عزیزم من هیچوقت ترو ول نمیکنم
لینو: قول میدی؟
ات: قول میدم
اروم بغلش کردم خوابوندم رو تخت روش پتو کشیدم داشتم میرفتم که دستمو محکم گرفت
لینو: مامان میشه نری تا وقتی که خوابم ببره
بهش لبخند زدم سرمو تکون دادم اومدم رو تخت دراز کشیدم دستشو گرفتم بعد از چند مینی خوابش برد از تخت بلند شدم از اتاق اومدم بیرون منتظر تهیونگ بودم ساعت ۱۲ شب شده بود این دیگه کجاست تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم ولی دردسترس نبود
ات: تو کجایی تهیونگ
شامو رو میز چیدم یهو صدای در عمارت اومد رفتم بالبخند جلوش
ات: بیا شامتو بخور
تهیونگ: من یه چیزی خوردم (باحالت سرد)
ات: اما با دستای خودم درست کردم غذایی مورد علاقت
تهیونگ: گفتم که نمیخورم میرم پسرم ببینم
روشو کرد بالا رفت
𝓛𝓲𝓴𝓮³⁰
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷⁴⁰
۳۸.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.