𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍6
از بیمارستان خارج شد
شوکی که بهش وارد شده بود قابل حضم نبود
صدای بوق ماشینها جاده رو پر کرده بود...ماشین ها از یه سانتی متریش میگذشتن
دیگه توان راه رفتن نداشت وسط جاده ایستاد
کامیونی از جلو میومد بهش نگاه کرد و لبخند تلخی زد و با چشمهای خیس گفت
+میام پیشتون...
اون لحظه میتونست عذاب اور ترین صحنه برای جیمین باشه
وقتی چشمهاشو باز کرد چهره ی نگران و ترسیده جیمینو دید
_تـ..تو داشتی چه غلطی میکردی؟
اشک هاش بند نمیومد
+میخوام برم پیششون...جیمین من دوسشون دارم
_اصن به من فکر کردیییی؟...من بدون تو چیکار کنم ها!
+جیمین تو...
_اره لعنتی...من عاشقت شدم...چطور میتونی انقدر خودخواه باشی
با بغض به چشمهای جیمین نگاه کرد
+میشه بغلم کنی؟
جیمین یونا رو توی بغلش کشید با ارپم شدن نفساش فهمید که خوابش برده
_بخواب فرشته کوچولوم...
دوساعت بعد
با بوی غذایی که کل خونه رو گرفته بود بیدار شد
نگاهی به اطرافش انداخت داخل یه اتاق با تم ساده بود خواست از جاش بلند شه اما با سرگیجه ای که گرفت دوباره روی تخت فرود اومد
صدای ارام بخش جیمین به گوشش رسید
انگار داشت اهنگ میخوند
‘Cause all of me loves all of you
چون تمام وجود من عاشق تمام وجودته
Love your curves and all your edges
عاشق تمام اون تنت
All your perfect imperfections
تمام نقص های بی نقصت
Give your all to me, I’ll give my all to you
تمام وجودتو به من بده، من تمام وجودم رو بهت خواهم داد
You’re my end and my beginnin’
تو شروع و پایان منی
Even when I lose, I’m winnin’
حتی اگه ببازم,برنده ام
دستهاشو بهم کوبید و با حیرت گفت
+واو تو واقعا صدای قشنگی داری
_اوه..بیدار شدی...بیا بشین...
+میل ندارم...راستی خونت خوشگله...مثل صدات ارامش بخشه
جیمین خنده ی کوتاهی کرد
_ممنون...عا راستی وسایلاتو اوردم اینجا...از این به بعد پیش من زندگی میکنی
+یااا چرا؟
_وقتی خواب بودی عموت زنگ زد گفت میخواد خونه رو بفروشه..رفتم وسایلاتو ازش گرفتم
+یعنی چی میخواد بفروشه با اجازه ی کی؟؟
با سرعت به سمت خروجی دوید
_هییی وایستا کجا؟
هعی ظاهرا فعلا نمیتونم فیک جدیدو شروع کنم
خونمون انقدر شلوغه که رو هیچی تمرکز ندارم😑
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍6
از بیمارستان خارج شد
شوکی که بهش وارد شده بود قابل حضم نبود
صدای بوق ماشینها جاده رو پر کرده بود...ماشین ها از یه سانتی متریش میگذشتن
دیگه توان راه رفتن نداشت وسط جاده ایستاد
کامیونی از جلو میومد بهش نگاه کرد و لبخند تلخی زد و با چشمهای خیس گفت
+میام پیشتون...
اون لحظه میتونست عذاب اور ترین صحنه برای جیمین باشه
وقتی چشمهاشو باز کرد چهره ی نگران و ترسیده جیمینو دید
_تـ..تو داشتی چه غلطی میکردی؟
اشک هاش بند نمیومد
+میخوام برم پیششون...جیمین من دوسشون دارم
_اصن به من فکر کردیییی؟...من بدون تو چیکار کنم ها!
+جیمین تو...
_اره لعنتی...من عاشقت شدم...چطور میتونی انقدر خودخواه باشی
با بغض به چشمهای جیمین نگاه کرد
+میشه بغلم کنی؟
جیمین یونا رو توی بغلش کشید با ارپم شدن نفساش فهمید که خوابش برده
_بخواب فرشته کوچولوم...
دوساعت بعد
با بوی غذایی که کل خونه رو گرفته بود بیدار شد
نگاهی به اطرافش انداخت داخل یه اتاق با تم ساده بود خواست از جاش بلند شه اما با سرگیجه ای که گرفت دوباره روی تخت فرود اومد
صدای ارام بخش جیمین به گوشش رسید
انگار داشت اهنگ میخوند
‘Cause all of me loves all of you
چون تمام وجود من عاشق تمام وجودته
Love your curves and all your edges
عاشق تمام اون تنت
All your perfect imperfections
تمام نقص های بی نقصت
Give your all to me, I’ll give my all to you
تمام وجودتو به من بده، من تمام وجودم رو بهت خواهم داد
You’re my end and my beginnin’
تو شروع و پایان منی
Even when I lose, I’m winnin’
حتی اگه ببازم,برنده ام
دستهاشو بهم کوبید و با حیرت گفت
+واو تو واقعا صدای قشنگی داری
_اوه..بیدار شدی...بیا بشین...
+میل ندارم...راستی خونت خوشگله...مثل صدات ارامش بخشه
جیمین خنده ی کوتاهی کرد
_ممنون...عا راستی وسایلاتو اوردم اینجا...از این به بعد پیش من زندگی میکنی
+یااا چرا؟
_وقتی خواب بودی عموت زنگ زد گفت میخواد خونه رو بفروشه..رفتم وسایلاتو ازش گرفتم
+یعنی چی میخواد بفروشه با اجازه ی کی؟؟
با سرعت به سمت خروجی دوید
_هییی وایستا کجا؟
هعی ظاهرا فعلا نمیتونم فیک جدیدو شروع کنم
خونمون انقدر شلوغه که رو هیچی تمرکز ندارم😑
۱۱.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.