"تهیونگ"
"تهیونگ"
بیرون بودم با چند تا از سربازای قصر مشروب میخوردم.از دور داشتم صدای جیغ میشنیدم
شیشه مشروب رو روی میز گزاشتم و رفتم سمت صدا...یه یارویی بود...با شنل بنفش و ماسک شبیه به صورت کلاغ
ا...اون....اون همون کسی نیس که شاه اول رو کشت؟
کسی که از منطقه ممنوعه محافظت میکنه و اجازه نمیده کسی ازش بیرون بره..اسمش خیلی سخت بود برا همین نتونستم حین توضیحات فرمانده کیم حفظش کنم
در هر حالت حتما خطر ناکه
تهیونگ : هوی تو...کی هستی ؟ بهتره که دردسر درست نکنی و از اینجا بری
بهم محل نداد...انگار که اصن وجود ندارم.
داره میره سمت قصر!
فایده نداره...بعضی جاها باید با خشونت رفتار کنی
خواستم بزنمش ولی جا خالی داد و با یه حرکت منو انداخت زمین و به راهش ادامه داد
از بچه ها کمک خواستم ولی ترسیده بودن
تهیونگ :*عصبی* هوی! چرا نمیجنگی...اگه میخوای بری داخل قصر باید از جنازه من رد شی
بازم محلی نداد و ریلکس به راهش توجه میکرد
*********
"قصر"
÷ قصر توی خطره لونتیک حمله کرد!
"کوک"
با صدای سربازا واقعا شوکه شده بودم. این یارو این همه راه رو تا اینجا اومد بخاطر چی
تهیونگ : ج..جونگ کوک
کوک : تهیونگ چی شده
تهیونگ : نتونستم جلوشو بگیرم خیلی...خیلی قویه..بدون مهارت جادوش شکست خوردم
کوک : فرمانده مین کجاست ؟
جیمین : پسرا!
یونگی : جونگ کوک، تهیونگ چی شده...همه دارن میگن لونتیک به قصر حمله کرد...احیانا اشتباه نگرفتی؟
تهیونگ : ف..فرمانده...خود خودش بود...نتونستم کاری بکنم...ا..اوناهاش
یونگی :یکیتون بهم شمشیر بده
کوک : دیوونه شدی
یونگی : چاره دیگه ای ندارم
"جیمین"
یونگی شمشیرمو ازم گرف و رفت سمت لونتیک...پس از نزدیک اینجوریه..
قد کوتاهه و ریزس..ولی...ص..صبر کن...شنل اون قدری براش بزرگه که پایینش رو زمین کشیده میشه...
یونگی بلا فاصله بهش حمله کرد ولی جاخالی داد و با پاش به شمشیر یونگی ضربه زد...لباسش...لباسشو دیدم..فرم لباس میلیه! دختره!
یونگی داشت با کل قدرتش باهاش میجنگید و اون هم همینطور..انگار که قدرتاشون باهم برابری میکنه
داره از پاهاش استفاده میکنه....هیچ شکی نیس که خودشه...
تهیونگ : ج..جیمین...چرا اینجور تعجب کردی
جیمین : ی..یونگی...بس کن
کوک و تهیونگ : چ..چی؟!!!
جیمین : یونگی! تمومش کن * داد*
با فریادم دوتاشون دست از جنگیدن برداشتن
یونگی : چ..چی شده...ج..جیمین*نفس زدن*
رفتم سمت اون یارو ماسک داره...اره هیچ شکی توش نیس...من تورو میشناسم
جیمین : خداروشکر...زنده ای*گریه*
بغلش کردم و اونم متقابلا بغلم کرد
جای حساس🌚
بیرون بودم با چند تا از سربازای قصر مشروب میخوردم.از دور داشتم صدای جیغ میشنیدم
شیشه مشروب رو روی میز گزاشتم و رفتم سمت صدا...یه یارویی بود...با شنل بنفش و ماسک شبیه به صورت کلاغ
ا...اون....اون همون کسی نیس که شاه اول رو کشت؟
کسی که از منطقه ممنوعه محافظت میکنه و اجازه نمیده کسی ازش بیرون بره..اسمش خیلی سخت بود برا همین نتونستم حین توضیحات فرمانده کیم حفظش کنم
در هر حالت حتما خطر ناکه
تهیونگ : هوی تو...کی هستی ؟ بهتره که دردسر درست نکنی و از اینجا بری
بهم محل نداد...انگار که اصن وجود ندارم.
داره میره سمت قصر!
فایده نداره...بعضی جاها باید با خشونت رفتار کنی
خواستم بزنمش ولی جا خالی داد و با یه حرکت منو انداخت زمین و به راهش ادامه داد
از بچه ها کمک خواستم ولی ترسیده بودن
تهیونگ :*عصبی* هوی! چرا نمیجنگی...اگه میخوای بری داخل قصر باید از جنازه من رد شی
بازم محلی نداد و ریلکس به راهش توجه میکرد
*********
"قصر"
÷ قصر توی خطره لونتیک حمله کرد!
"کوک"
با صدای سربازا واقعا شوکه شده بودم. این یارو این همه راه رو تا اینجا اومد بخاطر چی
تهیونگ : ج..جونگ کوک
کوک : تهیونگ چی شده
تهیونگ : نتونستم جلوشو بگیرم خیلی...خیلی قویه..بدون مهارت جادوش شکست خوردم
کوک : فرمانده مین کجاست ؟
جیمین : پسرا!
یونگی : جونگ کوک، تهیونگ چی شده...همه دارن میگن لونتیک به قصر حمله کرد...احیانا اشتباه نگرفتی؟
تهیونگ : ف..فرمانده...خود خودش بود...نتونستم کاری بکنم...ا..اوناهاش
یونگی :یکیتون بهم شمشیر بده
کوک : دیوونه شدی
یونگی : چاره دیگه ای ندارم
"جیمین"
یونگی شمشیرمو ازم گرف و رفت سمت لونتیک...پس از نزدیک اینجوریه..
قد کوتاهه و ریزس..ولی...ص..صبر کن...شنل اون قدری براش بزرگه که پایینش رو زمین کشیده میشه...
یونگی بلا فاصله بهش حمله کرد ولی جاخالی داد و با پاش به شمشیر یونگی ضربه زد...لباسش...لباسشو دیدم..فرم لباس میلیه! دختره!
یونگی داشت با کل قدرتش باهاش میجنگید و اون هم همینطور..انگار که قدرتاشون باهم برابری میکنه
داره از پاهاش استفاده میکنه....هیچ شکی نیس که خودشه...
تهیونگ : ج..جیمین...چرا اینجور تعجب کردی
جیمین : ی..یونگی...بس کن
کوک و تهیونگ : چ..چی؟!!!
جیمین : یونگی! تمومش کن * داد*
با فریادم دوتاشون دست از جنگیدن برداشتن
یونگی : چ..چی شده...ج..جیمین*نفس زدن*
رفتم سمت اون یارو ماسک داره...اره هیچ شکی توش نیس...من تورو میشناسم
جیمین : خداروشکر...زنده ای*گریه*
بغلش کردم و اونم متقابلا بغلم کرد
جای حساس🌚
۴۷.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.