عاشق و معشوق پارت ۱
تقریبا دو سال میگذره
دوسال از اون روز عذاب آور
گرد و خاک روی عکسو پاک کرد و عود های روشنو پایین عکس گذاشت
عزیزترین آدم زندگیش توی روز تولدش رفته بود
متنفر بود از تولد هایی که بعد اون روز باید جشن میگرفت
سختگیری های پدر و اینکه اصلا ناراحت نبود بیشتر باعث عذابش میشد
تنها کسی که همیشه به حرفاش گوش میداد و مراقبش بود آقای لی خدمتکار مخصوصش بود
اصلا یه خدمتکار نبود حداقل به چشم کوک
اون پدریه که همیشه دوست داشت داشته باشه
مهر و محبتی که پدرش بهش نداده بود رو آقای لی براش جبران کرد
همینطور که به عکس مادرش نگاه میکرد و توی دلش حرف میزد آقای لی صداش کرد
لی:شاهزاده پدرتون منتظرتونه
کوک:الانمیام
لی :شما با پدرتون صحبت کنید تا من براتون شراب بیارم
پ.ک:ببین پسرم بعد مدتها با هم تنهاییم
میدونم که دیگه بزرگ شدی و به زودی شاه میشی
کاترین بهترین دوست مادرت بود
تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم تا هم تورو برای شاه شدن حمایت کنه و آموزشت بده
هم من از غم مادرت بیرون بیام
کوک:واقعا عشق شما به مادرم دوسال بود
فقط دوسال بعد از مردنش صبر کردید ؟!
پ.ک:پسرم توعم جای من بودی همینکارو میکردی
کوک:همیشه به اعتقاداتمون، دینمون و مقدسات احترام میزارین
ولی عشق که مقدسترین چیزه رو اینطوری ناچیز خطاب میکنید و اینطوری زیرپاتون میزارید
اگه جای شما هم بودم اینکارو نمیکردم چون عشق خیلی چیز مهم و مقدسیه
پ.ک:اما کاترین شاهدخت روسیه و اصیل ترین فردیه که میشناسم به نظرم مناسبه
مادرت هم دیگه نیست اینو درک کن این کشور بدون ملکه نابود میشه
کوک:شاهدخت روسیه ؟!
مادرمم شاهدخت ژاپن بود
اونو عاشق خودت کردی اینجا اوردی و فقط عذابش دادی
هیچوقت بهش محبت نکردی حالا هم میخوای با دوست صمیمیش ازدواج کنی و روحشم در عذاب بزاری ؟
اصالتو فقط توی پول و قدرت اون فرد میبینی ؟
اصالت چیزیه که درون آدمه که متاسفانه تو اصلا نداری
پ.ک:برو تو اتاقت پسر گستاخ تا وقتی هم که من اجازه ندادم حق خارج شدن نداری
کوک:چه بهتر حداقل کسی که باعث مرگ مادرم شد رو نمیبینم
..اینو گفت و به اتاقش رفت
پای عکس مادرش نشست و شروع به گریه کرد
کوک:خیلی دلم برات تنگ شده مامان چرا منو تنها گذاشتی
اینجا فقط بدون تو عذاب میکشم
بهم کمک کن تا بتونم تحمل کنم
این قصر دیگه بدون تو هیچ روحی نداره حداقل بیا تو خوابم بزار برای آخرین بار بغلت کنم .
توی حسرت بوی تنت موندم مامان
اون عوضی علاوه بر جسمت میخواد روحتم در عذاب بزاره
متاسفم که هیچ کاری ازم برنمیاد ....
ببخشید که انقدر پسر بی مصرفی داری (گریه )
دوسال از اون روز عذاب آور
گرد و خاک روی عکسو پاک کرد و عود های روشنو پایین عکس گذاشت
عزیزترین آدم زندگیش توی روز تولدش رفته بود
متنفر بود از تولد هایی که بعد اون روز باید جشن میگرفت
سختگیری های پدر و اینکه اصلا ناراحت نبود بیشتر باعث عذابش میشد
تنها کسی که همیشه به حرفاش گوش میداد و مراقبش بود آقای لی خدمتکار مخصوصش بود
اصلا یه خدمتکار نبود حداقل به چشم کوک
اون پدریه که همیشه دوست داشت داشته باشه
مهر و محبتی که پدرش بهش نداده بود رو آقای لی براش جبران کرد
همینطور که به عکس مادرش نگاه میکرد و توی دلش حرف میزد آقای لی صداش کرد
لی:شاهزاده پدرتون منتظرتونه
کوک:الانمیام
لی :شما با پدرتون صحبت کنید تا من براتون شراب بیارم
پ.ک:ببین پسرم بعد مدتها با هم تنهاییم
میدونم که دیگه بزرگ شدی و به زودی شاه میشی
کاترین بهترین دوست مادرت بود
تصمیم گرفتم که باهاش ازدواج کنم تا هم تورو برای شاه شدن حمایت کنه و آموزشت بده
هم من از غم مادرت بیرون بیام
کوک:واقعا عشق شما به مادرم دوسال بود
فقط دوسال بعد از مردنش صبر کردید ؟!
پ.ک:پسرم توعم جای من بودی همینکارو میکردی
کوک:همیشه به اعتقاداتمون، دینمون و مقدسات احترام میزارین
ولی عشق که مقدسترین چیزه رو اینطوری ناچیز خطاب میکنید و اینطوری زیرپاتون میزارید
اگه جای شما هم بودم اینکارو نمیکردم چون عشق خیلی چیز مهم و مقدسیه
پ.ک:اما کاترین شاهدخت روسیه و اصیل ترین فردیه که میشناسم به نظرم مناسبه
مادرت هم دیگه نیست اینو درک کن این کشور بدون ملکه نابود میشه
کوک:شاهدخت روسیه ؟!
مادرمم شاهدخت ژاپن بود
اونو عاشق خودت کردی اینجا اوردی و فقط عذابش دادی
هیچوقت بهش محبت نکردی حالا هم میخوای با دوست صمیمیش ازدواج کنی و روحشم در عذاب بزاری ؟
اصالتو فقط توی پول و قدرت اون فرد میبینی ؟
اصالت چیزیه که درون آدمه که متاسفانه تو اصلا نداری
پ.ک:برو تو اتاقت پسر گستاخ تا وقتی هم که من اجازه ندادم حق خارج شدن نداری
کوک:چه بهتر حداقل کسی که باعث مرگ مادرم شد رو نمیبینم
..اینو گفت و به اتاقش رفت
پای عکس مادرش نشست و شروع به گریه کرد
کوک:خیلی دلم برات تنگ شده مامان چرا منو تنها گذاشتی
اینجا فقط بدون تو عذاب میکشم
بهم کمک کن تا بتونم تحمل کنم
این قصر دیگه بدون تو هیچ روحی نداره حداقل بیا تو خوابم بزار برای آخرین بار بغلت کنم .
توی حسرت بوی تنت موندم مامان
اون عوضی علاوه بر جسمت میخواد روحتم در عذاب بزاره
متاسفم که هیچ کاری ازم برنمیاد ....
ببخشید که انقدر پسر بی مصرفی داری (گریه )
۳۴.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.