سلاح سرد(پارت33)
^سومی ویو^
بعد از اینکه دختره رفت تو فکر بودم اخه جینهو هیچوقت راجبش باهامون حرف نزده بود و نمیدونستیم دختره کیه اصلا ساعت3بود که برگشتیم هتل و کارامون رسیدیم ساعت5صبح برگشت بود به خاطر همون وسیله هامو جمع کردم رفتم سمت اتاق جینهو اینا و زنگ اتاقشون زدم که دیدم ریونهو در باز کرد
ریونهو:سلام!
سومی:سلام ..جینهو هست؟؟
ریونهو:اره ولی خوابش برده خیلی خسته بود
سومی:اها پس بیدار شد بهش بگو کارش دارم بیاد پیشم..
ریونهو:اوکی بیا تو
سومی:نه میخوام یکم دور بزنم..
ریونهو:اوکی بای
سومی:بای
بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم پایین تا یکم دور بزنم (نزدیک هتل یه جایی بود تفریحی یه جورایی مثل ساحل ولی خود ساحل نیست....)نشستم رو یکی از صندلیا..به بچه ها که بازی میکردن نگاه میکردم که دست یکی رو شونم حس کردم...تا برگشتم سمتش دیدم...دیدم تهیونگه!
ته:میتونم بشینم؟
سومی:اااره
تهیونگ نشست صندلی رو به روم..
ته:چه خبر
سومی:هیچی
ته:حس میکنم ناراحتی؟؟
سومی:راستش..یکم اره..از دست جینهو دلخورم..
ته:هومم..عاا سومی..
سومی:بله!
ته:راستش میخوام بهت یه چیزی بگم...
سومی:چی؟؟
ته:عااا..راستش...من...چندوقته که عاشقت شدم یعنی از وقتی دیدمت...خواستم ببینم توم دوسم داری..
سومی:عاا..خب...عومم.نمیدونم چی بگم..راستش ..
ته:فقط راحت باش و بهم راستش بگو..همین
سومی:خبب..راستش اره منم دوست دارم ولی نمیدونستم چجوری بهت بگم...(خجالت زده)
ته:واقعا!!!!!!!!!!!!
سومی:اره
ته:یعسسسسسسسسس...اخجونن بالاخره بهت رسیدم..یعسس..
خندم گرفته بود که یهو دیدم نزدیکم شد و لبش گذاشت رو لبم فقط شوکه بودم و هیچ حرکتی نمیکردم!بعد از چند مین ازم جدا شد..
ته:دوست دارم..
داشتم از خجالت اب میشدم وایی بالاخره بهش اعتراف کردم..نمیدونم چرا ولی یه حس خوبی بهم دست داد!!بعد از چند مین دیدم ته رفت تا با بچه ها بازی کنه که دیدم دست منم کشید برد وسط !!وقتی دیدم مشغول بازی رفتم نشستم رو تاب که بعد از چند مین دیدم یکی تاب هول میده..برگشتم دیدم یه دختبچه خیلی خوشگل با قیافه کیوتش بهم نگاه میکنه!
د.ب:ببخشید میتونم یکم باهاتون بازی کنم..؟
سومی:عاا اره حتما اسمت چیه؟
د.ب:اسمم مینسوعه
سوی:چه اسم قشنگی منم سومی ام
مینسو:میتونم بشینم تاب بغل دستیت؟
سومی:حتما عزیزم بشین..راستی تو چندسالته؟
مینسو:من 13سالمه..تو چی؟
سومی:منم 26سالمه
مینسو:هوم البته خیلیم خوشگلی!
سومی:مرسی!!توم همینطور..راستی پدر و مادرت کجان؟؟
دیدم بغض کرد
سومی:عاا ببخشید چیزی گفتم که ناراحت شدی؟؟؟
مینسو:نه..راستش من پدر و مادر ندارم..اونا منو ول کردن(بغض)
سومی:عاا چرا اخه؟
مینسو:بابام میخواست منو به یکی بفروشه برا همین بهم گفت یا از خونه برم یا با اون مرد برم منم از خونه امدم بیرون برای اینکه نمیخواستم گیر یه عوضی بیافتم ...
سومی:اووو بابات کیه مگه؟
مینسو:ااون یه مافیاعه خیلی خطرناکه ..
سومی:وایستا ببینم فامیلیت چیه؟؟
مینسو:کیم..کیم مینسو
سومی:فک کنم من پدرت بشناسم ..فقط باید قیافش ببینم..
مینسو:تو از کجا میشناسیش؟؟!!!!
سومی:یه چیز بهت بگم به کسی نمیگی؟
مینسو:نه من خیلی راز دارم..
سومی:خب من مافیام..البته تنها نیستم..6نفر دیگه هم همراهمن و باهم زندگی میکنیم..ما خیلی از ادمارو میشناسیم..اسم پدرت چیه؟؟
مینسو:واو باورم نمیشه..اسم پدرم چانگ
سومی:خب پس قطعا میشناسمش اتفاقا از نزدیکم دیدمش ...!!!!عامم نظرت چیه یه انتقام کوچولو ازشون بگیریم؟
مینسو:واقعا میتونی؟؟؟اخه خیلی خطرناکه
سومی:اگه اون خطرناکه من ده برابر اون خطرناکم تازه یه شخصیم میشناسم که اگه بخوای میتونه دخلش بیاره..خب نظرت؟
مینسو:من که از خدامه چون اون حتی پدر واقعیمم نیست پدر خوندمه...همیشه میخواستم ازش انتقام بگیرم..راستی اون شخص کیه؟
سومی:جینهو...چویی جینهو..یکی از خطرناک ترین قاتلای مافیا..
مینسو:تتتتو جینهو رو میشناسی؟؟؟؟؟؟
سومی:اره باهم تو یه باندیم چطور؟؟؟؟
مینسو:من اسمش شنیدم میگن خیلی خطرناکه وای به نظرت میتونم از نزدیک ببینمش؟؟؟؟؟؟
سومی:معلومه تازه اگه بخوای میتونی باهامون زندگی کنی..فقط خونه ی ما اینجا نیست ما برای گردش امدیم اینجا!!
مینسو:یعنی میتونین منم با خودتون ببرین؟؟؟!!!!!!!!!!!
سومی:اوهوم
مینسو:خیلی ممنون ازتون واقعا نمیدونم چی بگم خیلی خوشحالممممم(ذوق)
خندم گرفت که دیدم یهو بغلم کرد منم محکم بغلش کردم دقیقا یاد خودم افتادم واقعا حس گند و مذخرفیه هیچکس نداشته باشی و کاری هم از دستت برنیاد......
*پرش زمانی به 9سال پیش*
بعد از اینکه دختره رفت تو فکر بودم اخه جینهو هیچوقت راجبش باهامون حرف نزده بود و نمیدونستیم دختره کیه اصلا ساعت3بود که برگشتیم هتل و کارامون رسیدیم ساعت5صبح برگشت بود به خاطر همون وسیله هامو جمع کردم رفتم سمت اتاق جینهو اینا و زنگ اتاقشون زدم که دیدم ریونهو در باز کرد
ریونهو:سلام!
سومی:سلام ..جینهو هست؟؟
ریونهو:اره ولی خوابش برده خیلی خسته بود
سومی:اها پس بیدار شد بهش بگو کارش دارم بیاد پیشم..
ریونهو:اوکی بیا تو
سومی:نه میخوام یکم دور بزنم..
ریونهو:اوکی بای
سومی:بای
بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم پایین تا یکم دور بزنم (نزدیک هتل یه جایی بود تفریحی یه جورایی مثل ساحل ولی خود ساحل نیست....)نشستم رو یکی از صندلیا..به بچه ها که بازی میکردن نگاه میکردم که دست یکی رو شونم حس کردم...تا برگشتم سمتش دیدم...دیدم تهیونگه!
ته:میتونم بشینم؟
سومی:اااره
تهیونگ نشست صندلی رو به روم..
ته:چه خبر
سومی:هیچی
ته:حس میکنم ناراحتی؟؟
سومی:راستش..یکم اره..از دست جینهو دلخورم..
ته:هومم..عاا سومی..
سومی:بله!
ته:راستش میخوام بهت یه چیزی بگم...
سومی:چی؟؟
ته:عااا..راستش...من...چندوقته که عاشقت شدم یعنی از وقتی دیدمت...خواستم ببینم توم دوسم داری..
سومی:عاا..خب...عومم.نمیدونم چی بگم..راستش ..
ته:فقط راحت باش و بهم راستش بگو..همین
سومی:خبب..راستش اره منم دوست دارم ولی نمیدونستم چجوری بهت بگم...(خجالت زده)
ته:واقعا!!!!!!!!!!!!
سومی:اره
ته:یعسسسسسسسسس...اخجونن بالاخره بهت رسیدم..یعسس..
خندم گرفته بود که یهو دیدم نزدیکم شد و لبش گذاشت رو لبم فقط شوکه بودم و هیچ حرکتی نمیکردم!بعد از چند مین ازم جدا شد..
ته:دوست دارم..
داشتم از خجالت اب میشدم وایی بالاخره بهش اعتراف کردم..نمیدونم چرا ولی یه حس خوبی بهم دست داد!!بعد از چند مین دیدم ته رفت تا با بچه ها بازی کنه که دیدم دست منم کشید برد وسط !!وقتی دیدم مشغول بازی رفتم نشستم رو تاب که بعد از چند مین دیدم یکی تاب هول میده..برگشتم دیدم یه دختبچه خیلی خوشگل با قیافه کیوتش بهم نگاه میکنه!
د.ب:ببخشید میتونم یکم باهاتون بازی کنم..؟
سومی:عاا اره حتما اسمت چیه؟
د.ب:اسمم مینسوعه
سوی:چه اسم قشنگی منم سومی ام
مینسو:میتونم بشینم تاب بغل دستیت؟
سومی:حتما عزیزم بشین..راستی تو چندسالته؟
مینسو:من 13سالمه..تو چی؟
سومی:منم 26سالمه
مینسو:هوم البته خیلیم خوشگلی!
سومی:مرسی!!توم همینطور..راستی پدر و مادرت کجان؟؟
دیدم بغض کرد
سومی:عاا ببخشید چیزی گفتم که ناراحت شدی؟؟؟
مینسو:نه..راستش من پدر و مادر ندارم..اونا منو ول کردن(بغض)
سومی:عاا چرا اخه؟
مینسو:بابام میخواست منو به یکی بفروشه برا همین بهم گفت یا از خونه برم یا با اون مرد برم منم از خونه امدم بیرون برای اینکه نمیخواستم گیر یه عوضی بیافتم ...
سومی:اووو بابات کیه مگه؟
مینسو:ااون یه مافیاعه خیلی خطرناکه ..
سومی:وایستا ببینم فامیلیت چیه؟؟
مینسو:کیم..کیم مینسو
سومی:فک کنم من پدرت بشناسم ..فقط باید قیافش ببینم..
مینسو:تو از کجا میشناسیش؟؟!!!!
سومی:یه چیز بهت بگم به کسی نمیگی؟
مینسو:نه من خیلی راز دارم..
سومی:خب من مافیام..البته تنها نیستم..6نفر دیگه هم همراهمن و باهم زندگی میکنیم..ما خیلی از ادمارو میشناسیم..اسم پدرت چیه؟؟
مینسو:واو باورم نمیشه..اسم پدرم چانگ
سومی:خب پس قطعا میشناسمش اتفاقا از نزدیکم دیدمش ...!!!!عامم نظرت چیه یه انتقام کوچولو ازشون بگیریم؟
مینسو:واقعا میتونی؟؟؟اخه خیلی خطرناکه
سومی:اگه اون خطرناکه من ده برابر اون خطرناکم تازه یه شخصیم میشناسم که اگه بخوای میتونه دخلش بیاره..خب نظرت؟
مینسو:من که از خدامه چون اون حتی پدر واقعیمم نیست پدر خوندمه...همیشه میخواستم ازش انتقام بگیرم..راستی اون شخص کیه؟
سومی:جینهو...چویی جینهو..یکی از خطرناک ترین قاتلای مافیا..
مینسو:تتتتو جینهو رو میشناسی؟؟؟؟؟؟
سومی:اره باهم تو یه باندیم چطور؟؟؟؟
مینسو:من اسمش شنیدم میگن خیلی خطرناکه وای به نظرت میتونم از نزدیک ببینمش؟؟؟؟؟؟
سومی:معلومه تازه اگه بخوای میتونی باهامون زندگی کنی..فقط خونه ی ما اینجا نیست ما برای گردش امدیم اینجا!!
مینسو:یعنی میتونین منم با خودتون ببرین؟؟؟!!!!!!!!!!!
سومی:اوهوم
مینسو:خیلی ممنون ازتون واقعا نمیدونم چی بگم خیلی خوشحالممممم(ذوق)
خندم گرفت که دیدم یهو بغلم کرد منم محکم بغلش کردم دقیقا یاد خودم افتادم واقعا حس گند و مذخرفیه هیچکس نداشته باشی و کاری هم از دستت برنیاد......
*پرش زمانی به 9سال پیش*
۶.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.