تقدیر سیاه و سفید p46
بی سر و صدا بازکردم و رفتم توی باغ
باد سردی میزد و هوا ابری بود به سمت گلا رفتم ،واقعا گل های قشنگی بودن
وقتی چند شاخه چیدم برگشتم تا برم که تهیونگ رو روبه روم دیدم
با اخمای در هم نگام میکرد ترس وجودم رو پر کرد ینی الان میزنتم ؟؟
تهیونگ: اینجا چه غلطی میکنی
گفتم: بخدا میخواستم یکم گل بچینم تا بزارم سر میز ...ن..ن..نمیخواستم.. فرار کنم
نگاهی به گل های تو دستم انداخت و گفت: خب حالا ..زود باش برو تو ..دفعه آخرت باشه بدون اجازه جایی میری یا کاری میکنی
بدون حرفی راه افتادم بعد از سه چهار قدم یهو وایسادم ..این بوی سوختگی از چیه؟
تهیونگ: چیه ..چرا وایسادی
سریع گفتم : وای سوخت
گل ها رو انداختم و تند دویدم سمت آشپزخونه
وسط راه کش موهام باز شد ، وقتی میدوییدم موهام تو هوا پخش میشد
رسیدم تو آشپزخونه
همون طور که نفس نفس میزدم سری چنگال رو برداشتم و زیر و روشون کردم دو سه تاش سوخته بود ولی میشد پوستش رو کند و استفاده کرد
نفس راحتی کشیدم و موهامو دادم پشت گوشم
بدنم هنوز یکم ضعیف بود بخاطر دویدن و استرس سر گیجه گرفتم به سمت ظرف شویی چند قدم برداشتم که دنیا دور سرم چرخید
با یه دستم سرم رو گرفتم و با اون یکی دستم دنبال میز یا دیواری میگشتم تا بهش تکیه کنم
زانو هام خم شد که دستی دور کمرم پیچیده شد و نزاشت بیوفتم
روی صندلی نشوندم که نگاه تارم به مرور واضح شد
لیوان ابی جلوم قرار گرفت سرم و بلند کردم و دیدم تهیونگه
زیر لب ممنونی گفتم و یکم از آب خوردم
تهیونگ: گل هایی که انداخته بودی رو گذاشتم رو اون کابینت ....بیا اینم کش موهات
کش رو از دستش گرفتم و موهام رو بستم که گفت: کارات که تموم شد تو اتاق یه دست لباس هست اونو بپوش ارایش کن ...موهاتم ...موهاتم باز بزار
سرمو تکون دادم و رفت
ساعت ۷ و ۲۰ دقیقه بود که کارام تموم شد
رفتم بالا ،روی تخت یه لباس سورمه ای تا زیر زانو بود
کمرش تنگ میشد و پایینش گشاد بود سر شونش هم باز
خط چشم ریزی همراه با کمی سایه سورمه ای زدم بعد از ریمل رژ سرخابی کم رنگی ب لبام زدم که اصلا جیغ نبود
تقریبن ارایش ساده ای داشتم و خیلی توی چشم نبودم
یه قسمت از جلوی موهام رو با گیره زدم کنار و اون یکی قسمت رو با انگشت حالت دارش کردم و گوشه صورتم ریختم
رفتم پایین
ساعت ۸ شده بود
تهیونگ با کت شلوار سورمه ای روی مبل نشسته بود انگار با من ست کرده بود،مشغول حرف زدن با گوشی بود و منو ندید.
رفتم تو آشپزخونه که دیدم سونگ یی بالا سر غذاهاس
اخم غلیظی بین ابرو هام جای گرفت
باد سردی میزد و هوا ابری بود به سمت گلا رفتم ،واقعا گل های قشنگی بودن
وقتی چند شاخه چیدم برگشتم تا برم که تهیونگ رو روبه روم دیدم
با اخمای در هم نگام میکرد ترس وجودم رو پر کرد ینی الان میزنتم ؟؟
تهیونگ: اینجا چه غلطی میکنی
گفتم: بخدا میخواستم یکم گل بچینم تا بزارم سر میز ...ن..ن..نمیخواستم.. فرار کنم
نگاهی به گل های تو دستم انداخت و گفت: خب حالا ..زود باش برو تو ..دفعه آخرت باشه بدون اجازه جایی میری یا کاری میکنی
بدون حرفی راه افتادم بعد از سه چهار قدم یهو وایسادم ..این بوی سوختگی از چیه؟
تهیونگ: چیه ..چرا وایسادی
سریع گفتم : وای سوخت
گل ها رو انداختم و تند دویدم سمت آشپزخونه
وسط راه کش موهام باز شد ، وقتی میدوییدم موهام تو هوا پخش میشد
رسیدم تو آشپزخونه
همون طور که نفس نفس میزدم سری چنگال رو برداشتم و زیر و روشون کردم دو سه تاش سوخته بود ولی میشد پوستش رو کند و استفاده کرد
نفس راحتی کشیدم و موهامو دادم پشت گوشم
بدنم هنوز یکم ضعیف بود بخاطر دویدن و استرس سر گیجه گرفتم به سمت ظرف شویی چند قدم برداشتم که دنیا دور سرم چرخید
با یه دستم سرم رو گرفتم و با اون یکی دستم دنبال میز یا دیواری میگشتم تا بهش تکیه کنم
زانو هام خم شد که دستی دور کمرم پیچیده شد و نزاشت بیوفتم
روی صندلی نشوندم که نگاه تارم به مرور واضح شد
لیوان ابی جلوم قرار گرفت سرم و بلند کردم و دیدم تهیونگه
زیر لب ممنونی گفتم و یکم از آب خوردم
تهیونگ: گل هایی که انداخته بودی رو گذاشتم رو اون کابینت ....بیا اینم کش موهات
کش رو از دستش گرفتم و موهام رو بستم که گفت: کارات که تموم شد تو اتاق یه دست لباس هست اونو بپوش ارایش کن ...موهاتم ...موهاتم باز بزار
سرمو تکون دادم و رفت
ساعت ۷ و ۲۰ دقیقه بود که کارام تموم شد
رفتم بالا ،روی تخت یه لباس سورمه ای تا زیر زانو بود
کمرش تنگ میشد و پایینش گشاد بود سر شونش هم باز
خط چشم ریزی همراه با کمی سایه سورمه ای زدم بعد از ریمل رژ سرخابی کم رنگی ب لبام زدم که اصلا جیغ نبود
تقریبن ارایش ساده ای داشتم و خیلی توی چشم نبودم
یه قسمت از جلوی موهام رو با گیره زدم کنار و اون یکی قسمت رو با انگشت حالت دارش کردم و گوشه صورتم ریختم
رفتم پایین
ساعت ۸ شده بود
تهیونگ با کت شلوار سورمه ای روی مبل نشسته بود انگار با من ست کرده بود،مشغول حرف زدن با گوشی بود و منو ندید.
رفتم تو آشپزخونه که دیدم سونگ یی بالا سر غذاهاس
اخم غلیظی بین ابرو هام جای گرفت
۲۰.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.