Name roman : ❤شیطنتی پرشور تا عشقی پرعطش🖤 پارت اول👇
#نیکا
وایی دیرم شد حالا کی حوصله محبی رو داره...........
از اون بدتر کی حوصله غر زدن های ناصر خانو داره ....هوفففف...خداااااااا
سریع رفتم سمت کمد لباسام یه تاپ مشکی با شلوار لی طوسی و مانتو مشکی پوشیدم مقنعه مشکیمم سر کردم یه ارایش ساده کردم و با سرعت از نرده پله ها لیز خوردم ومثل همیشه با کله خوردم زمین اخخخخخخ
یادم رفت خودمو معرفی کنم من نیکام توی یه خانواده خیلی ثروتمند بزرگ شدم به خواسته پدربزرگم ناصر خان همه ی بچه هاش باید توی عمارت خودش زندگی میکردن من یه پسر عموچهارتا پسر عمه ودوتا دختر عمو ویه دختر عمه دارم البته دوتا از پسر عمه هام و عمم کانادا زندگی میکنن من و همه دخترا با هم توی یه دانشگاهیم و پسرا هم توی شرکت که شریکی کار میکنن هستن توی عمارت فلاحی ها نباید :
نباید صبح ها دیر بلند شد و اگر راس ساعت سر میز صبحانه نباشیم غیر از صبحانه از ناهار هم خبری نیست
نباید بعد از ساعت ۸ شب بیرون باشیم یا بیرون بریم
و همه باید ساعت ۱۰ شب بخوابن
که بنده هیچ کدوم از اینا رو رعایت نمیکنم و از اونجا که زبون درازی دارم و یک عالمه رو دارم یه جوری حلش میکنم که ناهار بهم بدن 😅
اه چقدر زر زدم سریع رفتم تو حیاط و با سرعت به سمت گاراژ ماشین هام رفتم بی ام و مشکیمو برداشتم و دخترارم سوار کردم و حرکت کردیم به سمت دانشگاه
.....................................................
رسیدیم دانشگاه و همونطور که گفتم محبی غرغراشو شروع کرد با کلی بهونه اوردن رفتیم نشستیم تو کلاس بعد از ۲ ساعت زر زدن های محبی کلاس تموم شد
نیکا : بچه ها نظرتون چیه بریم بام
عسل : واییی اره من خیلی وقته نرفتم
دیانا : اره بریم
رومینا : بچه ها به نظرتون ناصر خان گیر نمیده
نیکا : نه بابا اون با من
دخترا : پس بریم
حرکت کردیم بام که گوشیم زنگ خورد مامانم بود ایکون سبز رو کشیدم و جواب دادم
نیکا : سلام مامان
مامان نیکا : سلام دخترم
نیکا : جانم کاری داشتی
مامان نیکا : اره عزیزم خواستم بگم زود بیاید خونه عمه فریبا اینا میخوان از کانادا بیان
نیکا : امروز؟
مامان نیکا : اره عزیزم
نیکا : مامان من امروز با دخترا میخوام برم بیرون توروخدا ما شب میام عمارت خب عمه اینارم میبینیم دیگه تروخدا مامان گلم🥺
مامان نیکا : به تو که چیزی نمیشه گفت باشه
نیکا : مرسی مهربونم خدافظ
مامان نیکا : خدافظ
بعد از قط کردن تلفن جریانوبه دخترا گفتم و پامو گذاشتم رو گازو رفتم به سمت بام ....!
کامنت ها : 5
لطفا حمایت کنید کامنتا 5 تا بشه پارت بعدو میزارم♥️🍓
وایی دیرم شد حالا کی حوصله محبی رو داره...........
از اون بدتر کی حوصله غر زدن های ناصر خانو داره ....هوفففف...خداااااااا
سریع رفتم سمت کمد لباسام یه تاپ مشکی با شلوار لی طوسی و مانتو مشکی پوشیدم مقنعه مشکیمم سر کردم یه ارایش ساده کردم و با سرعت از نرده پله ها لیز خوردم ومثل همیشه با کله خوردم زمین اخخخخخخ
یادم رفت خودمو معرفی کنم من نیکام توی یه خانواده خیلی ثروتمند بزرگ شدم به خواسته پدربزرگم ناصر خان همه ی بچه هاش باید توی عمارت خودش زندگی میکردن من یه پسر عموچهارتا پسر عمه ودوتا دختر عمو ویه دختر عمه دارم البته دوتا از پسر عمه هام و عمم کانادا زندگی میکنن من و همه دخترا با هم توی یه دانشگاهیم و پسرا هم توی شرکت که شریکی کار میکنن هستن توی عمارت فلاحی ها نباید :
نباید صبح ها دیر بلند شد و اگر راس ساعت سر میز صبحانه نباشیم غیر از صبحانه از ناهار هم خبری نیست
نباید بعد از ساعت ۸ شب بیرون باشیم یا بیرون بریم
و همه باید ساعت ۱۰ شب بخوابن
که بنده هیچ کدوم از اینا رو رعایت نمیکنم و از اونجا که زبون درازی دارم و یک عالمه رو دارم یه جوری حلش میکنم که ناهار بهم بدن 😅
اه چقدر زر زدم سریع رفتم تو حیاط و با سرعت به سمت گاراژ ماشین هام رفتم بی ام و مشکیمو برداشتم و دخترارم سوار کردم و حرکت کردیم به سمت دانشگاه
.....................................................
رسیدیم دانشگاه و همونطور که گفتم محبی غرغراشو شروع کرد با کلی بهونه اوردن رفتیم نشستیم تو کلاس بعد از ۲ ساعت زر زدن های محبی کلاس تموم شد
نیکا : بچه ها نظرتون چیه بریم بام
عسل : واییی اره من خیلی وقته نرفتم
دیانا : اره بریم
رومینا : بچه ها به نظرتون ناصر خان گیر نمیده
نیکا : نه بابا اون با من
دخترا : پس بریم
حرکت کردیم بام که گوشیم زنگ خورد مامانم بود ایکون سبز رو کشیدم و جواب دادم
نیکا : سلام مامان
مامان نیکا : سلام دخترم
نیکا : جانم کاری داشتی
مامان نیکا : اره عزیزم خواستم بگم زود بیاید خونه عمه فریبا اینا میخوان از کانادا بیان
نیکا : امروز؟
مامان نیکا : اره عزیزم
نیکا : مامان من امروز با دخترا میخوام برم بیرون توروخدا ما شب میام عمارت خب عمه اینارم میبینیم دیگه تروخدا مامان گلم🥺
مامان نیکا : به تو که چیزی نمیشه گفت باشه
نیکا : مرسی مهربونم خدافظ
مامان نیکا : خدافظ
بعد از قط کردن تلفن جریانوبه دخترا گفتم و پامو گذاشتم رو گازو رفتم به سمت بام ....!
کامنت ها : 5
لطفا حمایت کنید کامنتا 5 تا بشه پارت بعدو میزارم♥️🍓
۱۶.۰k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.