pt 3
اینم میزارم هروقت شرطا رسید بقیه رو میزارم
دانشگاه تموم شد باهم رفتیم کتاب خونه دوباره اون دختره لوسی اومده بود دست جونگ کوک و گرفتم صاف اومد اینجا صندلی گذاشت کنار جونگ کوک سولی:سلام من جایه جونگ کوک سلام دادم من:سلام سولی:با تو نبودم با جونگ کوک جونم بودم میخواستم خفش کنم کوک:هیششش جیهو آروم باش مشغول کتاب خوندن بودم خودمو مشغول کردم جونگ کوک دستشو گذاشت پشت کمرم در گوشم گفت کوک:حسود کیوت خندیدم گوشمو بوسید نگاش کرد همون موقع جیمینم اومد جیمین:سلام جیهو سلام جونگ کوکی کوک:سلام من:سلام جیمین:من تو کتاب خونه کار میکنم هرکتابی خواستید به من بگید بهتون بدم من:یه کتاب میخوام بهم بدی جیمین:چی من:.....(یه چی از خودتون بگید) جیمین:باید برم اونور کتاب خونه رفت اونور و بعد اومد من:مرسی کوک:بریم جیهو من:بریم پاشدیم رفتیم خونه باهم فیلم دیدیم و تو بغل هم بودیم هم دیگرو بوسیدیم و فیلممون رو نگاه کردیم
خیلی از رابطمون گذشته بود که جونگ کوک غیب شد هرجارو دنبالش گشتم نبود حتی تهیونگم نبود خیلی ناراحت بودم من:یعنی کجا رفته من که کاری نکردم که ناراحت شه
داشتم تو خیابون راه میرفتم که یکی دستمال گذاشت رو دهنم و بیهوشم کرد چشمامو باز کردم تویه انبار رو زمین افتاده بودم مرده:واو چه بانو سکسی من:ت تو کی هستی چ چرا منو آوردی اینجا موهامو گرفت کشید یونگی:از اونجایی که اربابم خواسته باید تو رو بفرستم پیشش دختر کوچولو با شلاق چند ضربه بهم زد و بیهوش شدم چشمامو نیمه باز کردم با دیدن کسی که یه ماسک رو صورتش بود جا خوردم ولی بعد باز بیهوش شدم چشمامو که باز کردم تویه اتاقک بودم که چشمام بسته شده بود چشمامو باز کردن همون مرد با همون ماسک اومد داخل صداش اشنا بود که گفت مرده:بلخره بعد دو سال همه دیدیم ماسکشو در آورد با چهرش شوکه شدم من:جو جو جونگ کوک صندلی گذاشت جلوم نشست کوک:دو سالی میشه که ندیدمت من:کجا رفته بودی کوک:اینجا فقط اینو بدون من و تو هیچ نسبتی باهم نداریم دیگه یه زندانی بیشتر نیستی با این حرفش انقدر خنجر و زدن تو قلبم من:تو تو همینجوری گذاشتی رفتی بعد اومدی میگی نسبتی نداریم یادت رفته کوک:نه یادم نرفته من احساساتم از بین رفته الان دیگه رئیس بزرگترین باند مافیام و بهتره گذشته رو فراموش کنم من:چرا چرا انقدر تغییر کردی من عاشق اون جونگ کوک مهربون و دلسوز بودم کوک:اون جونگ کوک مرد به جونگ کوک جدید سلام کن من:جونگ کوک بیا برگردیم به همون دوران من هنوزم تو رو دوست دارم داد بلندی زد کوک:خفه شو من دیگه به اون دوران برنمیگردم الانم واسن غریبه ای حالا دهنتو ببند و انقدر رو اعصابم راه نرو وگرنه برات بد میشه گریه کردم من جونگ کوک خودمو میخوام😭
دانشگاه تموم شد باهم رفتیم کتاب خونه دوباره اون دختره لوسی اومده بود دست جونگ کوک و گرفتم صاف اومد اینجا صندلی گذاشت کنار جونگ کوک سولی:سلام من جایه جونگ کوک سلام دادم من:سلام سولی:با تو نبودم با جونگ کوک جونم بودم میخواستم خفش کنم کوک:هیششش جیهو آروم باش مشغول کتاب خوندن بودم خودمو مشغول کردم جونگ کوک دستشو گذاشت پشت کمرم در گوشم گفت کوک:حسود کیوت خندیدم گوشمو بوسید نگاش کرد همون موقع جیمینم اومد جیمین:سلام جیهو سلام جونگ کوکی کوک:سلام من:سلام جیمین:من تو کتاب خونه کار میکنم هرکتابی خواستید به من بگید بهتون بدم من:یه کتاب میخوام بهم بدی جیمین:چی من:.....(یه چی از خودتون بگید) جیمین:باید برم اونور کتاب خونه رفت اونور و بعد اومد من:مرسی کوک:بریم جیهو من:بریم پاشدیم رفتیم خونه باهم فیلم دیدیم و تو بغل هم بودیم هم دیگرو بوسیدیم و فیلممون رو نگاه کردیم
خیلی از رابطمون گذشته بود که جونگ کوک غیب شد هرجارو دنبالش گشتم نبود حتی تهیونگم نبود خیلی ناراحت بودم من:یعنی کجا رفته من که کاری نکردم که ناراحت شه
داشتم تو خیابون راه میرفتم که یکی دستمال گذاشت رو دهنم و بیهوشم کرد چشمامو باز کردم تویه انبار رو زمین افتاده بودم مرده:واو چه بانو سکسی من:ت تو کی هستی چ چرا منو آوردی اینجا موهامو گرفت کشید یونگی:از اونجایی که اربابم خواسته باید تو رو بفرستم پیشش دختر کوچولو با شلاق چند ضربه بهم زد و بیهوش شدم چشمامو نیمه باز کردم با دیدن کسی که یه ماسک رو صورتش بود جا خوردم ولی بعد باز بیهوش شدم چشمامو که باز کردم تویه اتاقک بودم که چشمام بسته شده بود چشمامو باز کردن همون مرد با همون ماسک اومد داخل صداش اشنا بود که گفت مرده:بلخره بعد دو سال همه دیدیم ماسکشو در آورد با چهرش شوکه شدم من:جو جو جونگ کوک صندلی گذاشت جلوم نشست کوک:دو سالی میشه که ندیدمت من:کجا رفته بودی کوک:اینجا فقط اینو بدون من و تو هیچ نسبتی باهم نداریم دیگه یه زندانی بیشتر نیستی با این حرفش انقدر خنجر و زدن تو قلبم من:تو تو همینجوری گذاشتی رفتی بعد اومدی میگی نسبتی نداریم یادت رفته کوک:نه یادم نرفته من احساساتم از بین رفته الان دیگه رئیس بزرگترین باند مافیام و بهتره گذشته رو فراموش کنم من:چرا چرا انقدر تغییر کردی من عاشق اون جونگ کوک مهربون و دلسوز بودم کوک:اون جونگ کوک مرد به جونگ کوک جدید سلام کن من:جونگ کوک بیا برگردیم به همون دوران من هنوزم تو رو دوست دارم داد بلندی زد کوک:خفه شو من دیگه به اون دوران برنمیگردم الانم واسن غریبه ای حالا دهنتو ببند و انقدر رو اعصابم راه نرو وگرنه برات بد میشه گریه کردم من جونگ کوک خودمو میخوام😭
۶۲.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.